این یک مبحث تازه ای است که می خواهم در سایت آینده نگر آغاز کنم. این بحث ها بسیار متفاوت از بحث های پیشین اینجانب است. جمع بندی بحثهائی که در این سایت صورت گرفت مرا برآن داشت که چهره ی بحث هایم را قدری عوض کنم. برخی از دوستان از ساده نویسی این بحث ها انتقاد کرده اند. البته نه انتقادی که به مفاهیم و محتوای بحثها متوجه شود بلکه انتقادهای سلیقه ای داشتند. آنها نخواستند بحثهای عمیق فیزیکی که این جانب با مثالهائی که خارج از فرمولها است و بسیار شیرین هم هستند، پیش برده ام به اصطلاح آنان خراب شوند. ولی این جانب به گفته ی مرد بزرگ فیزیک ریچارد فاینمن بیشتر پابندم تا هر کس دیگری. فاینمن گفته های بسیار زیبائی دارد از آنجمله: "هر کس نتواند فیزیک را بزبان ساده بیان کند خود از دانش فیزیک بهره ای نبرده است." این جمله کتیبه ی بزرگ فیزیک برای فیزیکدانان است. تازه سایت آینده نگر متعلق به عموم مردم است نه متعلق به یک عده متخصص. اگر بنده بیایم و بحث فضاهای هیلبرتی و رابطه اش با نسبیت آینشتاین را پیش بکشم شاید برای دو نفر جالب باشد. یا بجای اینکه بیآیم و به سادگی به خوانندگان روشن کنم که میکروموج چگونه غذای شما را گرم میکند. فکر می کنم که بسیار بهتر از آن خواهد بود تا بیان کنم که میکروموج بخاطر میدان مغناطیسی قوی که ایجاد میکند میتواند خاصیت یکتائی سه تائی زیمان را در مواد گرم شده ایجاد کند؟ یا نکند. که متاسفانه خواننده ی غیر متخصص از آن چیزی دستگیرش نخواهد شد. و سایت آینده نگر به بیراهه کشیده خواهد شد. از این بحثهای پیچیده بینهایت است، ولی جای ویژه ای برای نوشتن و پرداختن بدانها می طلبد که سایت آینده نگر آن جا نیست.
مورد دوم که می خواهم بدان بپردازم اینست که شما از فیزیک نخواهید که آنگونه باشد که شما می خواهید و نه آنگونه که فیزیک واقعاً هست! فیزیک دانش طبیعت است. دانش اندازه گیری است. ما با قوانینی که تا کنون برای فیزیک بدست آورده ایم جهان را می سنجیم. اگر دانش ما به جهان پاسخ ندهد؛ این جهان نیست که اشتباه می کند این دانش و فرمولبندی ماست که به خطا رفته است. فیزیک تاریخ طولانی ای را پشت سر گذاشته تا به اینجا رسیده است. از مکانیک ارشمیدوسی که من به این بزرگ مرد سر تعظیم فرود می آورم، شروع شد. که در آن جهان نیرو و حرکت بود. این جهان زیر سلطه ی فلسفه ی ارسطوئی به خاموشی کشیده شد. تا اینکه مشعل بزرگ آن مجددا بتوسط گالیله بزرگ روشن شد و بوسیله ی نیوتن بزرگ به اوج اعلای خود رسید. ولی فیزیک تنها مکانیک نیست، فیزیک شامل الکترومغناطیس که رفتارهای الکتریکی و مغناطیسی در اجسام و مواد را بررسی میکند، ترمودینامیک که علم حرارت و انتقال گرماست را مطالعه میکند، و فیزیک نور که پیرامون انتقال و انعکاس و تاثیر نور بر مواد را بحث میکند، می باشد. هر کدام از این بخش از فیزیک مسیری را طی کرده است و در این مسیر که چون رودخانه ای جاری است به سنگلاخ ها و چال چوله ها افتاده است و بالاخره گاهی در بن بست هائی گیر کرده که فکر میشده است که گریز از آن و ادامه ی راه غیر ممکن است. مثلا وقتی ماکس پلانک عنوان کرد و با آزمون نشان داد که انرژی پیوسته نیست (در بحثهای آینده به این موضوع خواهم پرداخت). گو اینکه به لانه ی زنبور چوب فرو کرده باشند. جهان فیزیکی به لرزه افتاد. حتی صحبت از پایان فیزیک شد. در حالیکه پایان فیزیک حرفی است که کسانی بر زبان می آورند که نمی دانند فیزیک چیست و از فیزیک برای خود لباسی می دوزند که برازنده ی فیزیک نیست. وقتی طبیعت چیز دیگری میگوید یعنی علم دیگری می خواهد تا آنرا تبیین کند و این علم همان فیزیک است. اگر چنانکه در بالا هم اشاره کردم فیزیک به بن بست برسد به معنی این نیست که طبیعت به بن بست رسیده است. بلکه بدین معنی است که در دانش ما باید تجدید نظر شود. دانش جدید همان فیزیک جدید است. که مثلا پس از کشف بزرگ ماکس پلانک پایه فیزیک جدید با نام فیزیک کوانتم گزارده شد.
مورد سوم اینکه فیزیک بسیار دوست داشتنی است. چرا که هر چه که در دور و اطرافمان می بینیم فیزیک است. از رنگها و سلولها و حرکتها و قانون پابرجائی جهان و حتی ساختمانها همه و همه فیزیک هستند. فیزیک به کشف دقیق این قوانین پا می فشارد و همت می کند. فیزیک جزو طبیعت است. از فیزیک نتیجه ی ماورائ الطبیعه گرفتن، ماوراء الطبیعه را زمینی کردن است. ماوراء الطبیعه را از اوج ترافرازندگی به پائین کشیدن است. ماوراء الطبیعه را بایستی با ابزار ماوراءالطبیعی بررسی کرد. لذا از فیزیک ابزاری ساختن که با آن بشود وجود خدا را اثبات کرد، خدا را به حد زمین پائین آوردن است. و یا اگر از فیزیک ابزاری ساخته شود که با آن خدا را رد کنند همانقدر ابلهانه است. ایندو بهمدیگر هیچ ربطی ندارند. مرحوم استاد محسن هشترودی یکبار در جلسه ی مجله ی فضا که بنده نیز افتخار عضویت در آن مجله را داشتم و دفتری در میدان فردوسی تهران داشت، حرف بسیار بزرگی زدند. از ایشان پرسیدند که استاد نظر شما راجع به خدا چیست؟ ایشان با فروتنی تمام جواب دادند: "خدای هرکس خدای درون خودش است."
متاسفانه ما در ایران شاهد این هستیم که با فیزیک و هر علم دیگری بسرعت دو جبهه می سازیم که رو در روی هم صف می کشند. این صف کشی از بیخ و بن غلط است. جای الهییات را با فیزیک عوض کردن کار بسیار نابجائی است. در فیزیک نه صفر داریم و نه بینهایت. هر چند که از هردوی این تعاریف ریاضی برای حل مسائل فیزیکی استفاده می کنیم. ولی حرکت صفر نداریم و یا موج صفر، تا اسمی از موج و حرکت به میان می آید، یک نسبیت وزینی بر آن سایه افکنده است که ما از آن گریزی نداریم. اما در ماوراءالطبیعه ما می توانیم صفر و بینهایت بسازیم. در این موارد ریاضیات بیشتر بدرد ماوراءالطبیعه می خورد تا فیزیک. فیلسوفان معتقد به ماوراءالطبیعه مدرن از این روش و روش منطق ویژه ی آن برای اثبات و یا رد وجود خدا استفاده میکنند. بحثهای پیچیده ی هوسرل فیلسوف فقید آلمانی گویای استفاده از ریاضییات در مبحث الهییات است. اینجانب نمی خواهد به بحث ایشان بپردازد و تنها گوشزد می کنم که افرادی که از فیزیک برای اثبات یا رد وجود خدا استفاده می کنند هر دو به بیراهه می روند. تنها با نتیجه ای بسیار پیچیده تر از سابق به همان جائی می رسد که دکارت و کانت پیش از این رسیده بودند.
پس فیزیک علم آسمانی نیست بلکه کاملا مادی و عینی است.
اگر فیزیک پایش را از عینیات فراتر بگذارد دیگر فیزیک نیست. اینشتاین که می خواست مانند خدا فکر کند هرگز نیآمد با فیزیک خدا را اثبات کند. وی بی شک به خدا اعتقاد داشت. ولی به بلاهت این موضوع بسیار واقف بود که با فیزیک نمی توان خدا را اثبات یا رد کرد. وی هرگز این دو موضوع را با هم در نیآمیخت. او هم خوب میدانست که "خدای هر کس خدای درون خودش است!"
فیزیک را از سلایق بدور بداریم و تقدسات درونی خود را با این علم در نیآمیزیم که هم به ضرر تقدس و هم به ضررعلم می انجامد. فیزیکدان می تواند خداشناس باشد مانند عبدالسلام پاکستانی و یا آینشتاین آلمانی و نوبل هم بگیرد و می تواند خدا شناس نباشد مانند جیمز جینز و باز نوبل بگیرد. جنگ این دو گروه پایان ناپذیر است. جنگی که چند دهه پس از کشف اصل عدم قطعیت هایزنبرگ بین فیزیک دانان ادامه داشت به هیچ نتیجه ای نرسید. جیمز جینز کتاب بسیار مفصلی نوشت: "فیزیک و فلسفه" این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است. کتابهای دیگری را ماکس پلانک و اروین شرودینگر و ورنر هایزنبرگ که به ترتیب: "علم به کجا می رود"، "علم، نظزیه، و انسان"، و "جزء و کل" از آنها به فارسی ترجمه شده اند، به بازار سرازیر شدند. بازار کتب اتحاد شوروی هم رونق گرفت. تقریبا تمامی کتب فیزیکی از "فیزیک برای همه" جناب لاندائو آذربایجانی الاصل و برنده ی نوبل گرفته تا پیچیده ترین مباحث برای فیزیکدانان حرفه ای بطریقی بر علیه خدا نوشته شدند. ولی هر دو طرف به طور کل به هیچ نتیجه نرسیدند و دفتر این مباحث بسته شد. هر چند که فیلسوفان فراوانی جبهه های متفاوتی را گرفتند و کار آنها همین است نه کار فیزیکدانها. مثلا مکتب فرانکفورت، حلقه ی وین، کسانی چون آدورنو، هورکهایمر، کارل پوپر، کارناپ و منطق دانانی چون راسل و ویتگنشتاین هر کدام بنحوی در دام عدم قطعیت و وجود و یا عدم وجود خدا افتادند. خوب برای فیلسوف جماعت این مسئله پر از نان است. ولی برای فیزیکدان نه! مشکل فیزیکدان را حل نمیکند. تمامی همّ و غمّ کانت بررسی این بود که آیا جهان می تواند بینهایت باشد یانه! و آیا این با خرد ناب جور در می آید یا با آن سازگار نیست؟ یعنی لباس معرفت شناختی پوشاندن به تن آن اندیشه ای بود که نیوتن فیزیکدان پایه اش را گذاشته بود.
فیزیک علم تجربیات است و گاهی هم از تجربه عدول میکند و اسیر فرمولهائی میشود که ما را به تفکری عمیق می برند.
در بحث های آینده من مطلقا به این مباحث نخواهم پرداخت. حداکثر کوشش من این خواهد بود که از عجایب فیزیک و توضیح برخی موارد جالب فیزیک با شما صحبت کنم. پس ما زنده ایم از پی زندگان برویم و بگذاریم مرده ها را مرده ها ببرند. به امید روزها و سالهای پر بار برای مردم ایران!
شیرزاد کلهری