در بحث پیشین درباره ی زمان صحبت کوتاهی شد. آیا زمان از دست می رود و یا بدست میآید؟ مانند اینست که در روز تولد خود به این نکته بیندیشیم که آیا یکسال به عمرمان زیاد شده است و یا اینکه یکسال از عمرمان کم شده است. تا اوایل
1500 میلادی ساعتها با وزنه کار میکردند و یا اینکه خدمه هائی بودند که ساعتهای شنی را درست زمانی که شنی در حباب بالائی نبود میچرخاندند و به ساعت شنی جان تازه ای می بخشیدند. اولین ساعت شماته دار را گالیله ی بزرگوار طراحی کرد ولی هویگنس فرانسوی نه تنها آنرا ساخت بلکه فنر رقاصک ساعت را نیز برای اولین بار به ساعتها افزود. ساعت در زمانهای قدیم نه تنها در فلسفه بلکه در دین نیز تائیر داشت. مثلا کالوین که با تجمل دشمن بود تنها اجازه ی ساختن و داشتن ساعت را تحریم نکرد. بدانجهت ساعت سازی در سوئیس که کالوین در آن بود چنان رشدی یافت که تمامی جهان را مدتهای مدید وابسته ی خود کرد. ساعت رفته رفته عادی شد و آن زمانیکه ساعتها تزیینی بودند و تنها در خدمت ثروتمندان بودند دیگر داشت از میان می رفت. ولی برای اینکه امیال آنان نیز راضی شود دست به ساختن ساعتهای طلائی و یاقوتی و برلیانی زدند. ساعت از نشان دادن زمان لیز خورد و به تزیین تبدیل شد. حتی گردنبدهای ساعتی طلا به گردن عروسها آویزان شدند.
اما این یک گوشه ای از تاریخ ساعت بود و درست نیست بحث ما در همینجا خاتمه یابد. رقابت برای ساختن ساعتها که به تجارت بزرگی تبدیل شده بود کارخانه ی مغزی انگلیس ها را هم مانند آمریکائی ها بکار انداخت. آمریکائی ها ساختن ساعت را ماشینی کردند و بسرعت ساعتهای ارزان و دقیقی را به جهان عرضه کردند. سوئیسی ها به رقابت با آمریکائی دست زده و به ساختن ماشینی ساعت پرداختند. بهمراه داشتن ساعت بسیار عادی شد. ولی نه آنقدر عادی و حتی نه آنقدر دقیق تا زمانیکه ژاپنی ها ساعتهای دیجیتال را به جهان عرضه کردند. این ساعتها بسیار دقیق ولی در ابتدا گران و سپس بسیار ارزان در دسترس مردم قرار گرفت. این ساعتها خراب نمی شدند و تنها کاری که آنها لازم داشتند تعویض باطری بود که نفس جدیدی به جان این ساعتها می دمیدند. ولی این ساعتها تنها شماره ها را نشان میدادند. آن دایره ای که به دوازده قسمت تقسیم شده بود دیگر در این ساعتها نبود. این یک نوع نوستالژی ساعتهای قدیم را به ارمغان آورد. که آنهم بسرعت رفع شد. بالاخره بشر در طول تاریخ زندگی خود به چیزهائی دلبسته میشود که پس از گذر عمری به خاطره تبدیل شده، سپس به نوستالژی تبدیل می شوند. اکنون ساعتهائی را ما می بینیم که دارای تمامی عناصر ساعتهای پیشین هستند. بجز بخشی که به چشم دیده نمی شوند. یعنی موتوری که این ساعتها را بکار می اندازد و آنهم بخش دیجیتالی آن است. ما از این نوستالژی ها براحتی خلاص نخواهیم شد. و کسی هم بر آن نیست که آنها را از بین ببرد و یا آنرا طرد کند. ولی یک سئوال پیش می آید و آن اینکه آیا همین نوستالژی ساعت را جوانان ما هم خواهند داشت؟ نه! آنان هیچ احساسی آنچنانی که ما به ساعت داشتیم را ندارند و حتی احساس اینکه ساعت من دقیق تر از ساعت توست نیز در این جوانان نیست. ساعتهائی که اکنون در تلفنهای همراه است جهانی تنظیم می شوند و هیج ربطی به نوع تلفن هم ندارد. بنابراین چیزی که صدها سال برای بشر نوستالژی آفرین بود نیز بتدریج جا عوض می کنند. جوان کنونی نوستالژی تلفن همراه خود را هم ندارد چرا که هر روز جدیدترین مدل اش را می خواهد. چرا که نوع برنامه ها و بازی ها و سرعت انترنت و صدای زنگ و اندازه ی حافظه ی یک تلفن همراه یا یک کامپیوتر مهمتر از نوستالژی موبایلی است که باطریش در عرض دو روز تمام می شود و کامپیوترش سرعت دق آوری دارد. جوانان کنونی را نوستالژی نمی کشد. پیر و پاتالهائی مثل ما را نوستالژی میکشد. جوانان کنونی در این مورد سالم تر از ما هستند.
تا زمانیکه ما موجودات بسیار پیچیده ی کربنی هستیم بسیاری از آت آشغالهای آن در وجود ما آزار دهنده خواهد بود. از جمله همین نوستالژی! هر چند که باعث و بانی نوشته شدن برخی از بزرگترین رمانها همین نوستالژی است. ولی معیار سنجش این رمانها نیز عاری از وجود عنصر نوستالژیک در جان سنجشگر نیز نیست. آن کسی که این رمان را می سنجد نیز مملو از نوستالژی است. نویسنده ی رمانها از ته دل سنجشگرسخن گفته اند. ویکتور هوگو نوستالژی جهان فئودالیسم را عرضه می کند ولی استاندال برعکس از آن نوستالژی بدور است. در عرصه ی ادبیات ایرانی شاعر گرانمایه ی آذربایجانی تبار زنده یاد محمد حسین شهریار شعر حیدر بابایه سلام اش مملو از نوستالژی است. هر چند این شعر از نظر ادبیات آذربایجانی در آن بالا قرار گرفته است. ولی از نظر تحلیل اجتماعی و روانی بسیار نوستالژیک است. چرا که جهان مدرن با افکار و آداب و سنت های استاد شهریار نمی خواند. حتی اگر دقت کنیم شعر آرش سیاوش کسرائی هم از این مستثنی نیست. آرشی می خواهیم جان بر کف که تیری بیندازد و جانش را بدهد نا ما راضی باشیم و زندگی مان بهتر شود. این اندیشه بسیار فئودالی است ولی در عین حال اقناعی! چرا که وقتی عدالت نیست جان باید در کف نهاد. این انداختن جان به دور ترا قانع می کند که آزادی و عدالت بیشتر از جانت برایت ارزش دارد. این همان حالت اقناعی جریان است.
در مورد ساعت دیگر جانی لازم نیست که دور انداخته شود و یا بقولی ـ باز فئودالی تر ـ قربانی شود. بلکه این مسئله هم بسرعت حل می شود. همین الان که این سطور را می نویسم احتمال جنگ بین روسها و اوکراینی ها می رود. ناقوس نوستالژیک جنگهای قدیم به صدا در خواهد آمد و نسلی را به مرگ و نابودی خواهد کشاند. بدی تحولات اجتماعی تا کنونی در اینست که دولتی که سرکار است از این وحشت دارد که دولتی که پس از آن تشکیل خواهد شد حساب و کتابهای آنها را بهم بریزد و از آنان انتقام بگیرد. این انتقام گیری در تحولات اجتماعی جزو ذات بشر عقب افتاده شده است و درست مانند دفاع از نوستالژی عمل میکند. به جوانان آینده هر چقدر بگوئی که وطنت را دارند اشغال می کنند. خواهد خندید! چرا؟ برای اینکه برایش آفریقا همانقدر وطن است که آلاسکا! این مفاهیم کهنه تنها در کله ی پوک پوتینها و سیاستمداران بیمار جای دارد، نه در مغز بچه ای که هر روز می بیند که یک سیاهپوست همانقدر زبر و زرنگ و با هوش است که یک نژاد ژرمن!!! آلمانی! دیگر نمی توان جوانها را با این ترهات و خزعبلات انسان کربنی به کشتن داد و غرایز حیوانی را خواباند.
اگر سطح مساله را کمی پائین بیآوریم به این مثال مادرانمان بر میخوریم که هنوز هم میگویند که آنزمانی که گندم به آسیاب می بردیم و مرغ و خروس در حیاط مان بود، بسیار خوشبخت بودیم. ولی آنان نمی فهمند که آنزمان یک بیماری کوچک آدمی را بسرعت می کشت. یا یک روز می دیدند که دشمن دارد وارد خانه ی شان می شود بدون اینکه آنها خبر داشته باشند. این نوستالژی ناشی از فشار زندگی است نه آگاهی، نه دانش، و نه حتی سنجشی همه جانبه! اگر دولتمردان جهان بدانند که با کشتن مردم کار را بسیار بدتر میکنند و خودشان را بیشتر با خطر مواجه میکنند. حتما دموکراسی را علم میکردند که هم به سود خودشان بود و هم بقایشان را تضمین میکرد.
جهان کنونی جهان اخبار است. اوباما در کاخ سفید بلند میشود و می دود تا گردش خون بدنش را تنظیم کند و ما آنرا مستقیم میبینیم. در این جهان که تکنولژی به این حد ترقی کرده است. تمامی ورق ها رو می شوند. همه از همه چیز مطلع می شوند. از دزدی دولتمردان تا کلاهبرداری های بیکران رهبران ترکیه و لیبی و الجزایر و غیره. رهبران هنوز در جهان گذشته زندگی میکنند، اینها طرفدار ساعتهای شنی هستند نه جهان تکنولوژیک و مدرن کنونی. آنها در جهان دیگری هستند و جوانان در جهانی دیگر. آیا شما فکر میکنید ساعت شنی با سامسونگ و اپل و سونی میتواند برابری کند. اگر این می تواند برابری کند سیاستمداران نیز قادر خواهند بود به این جوانان پیروز شوند.
دیگر آنچیزهائی که برای ما محترم محسوب می شد برای جوان کنونی جک است. و این عقب گرد نیست. این یک پیشرفت است. بقول سپهری چشم ها را باید شست.رهبران کنونی نوستالژی ساختن کاخ های امپراتوری رم را دارند. نوستالژی ساعت، نوستالژی زمان هست.
www.kalhori.com
شیرزاد کلهری
shirzad@kalhori.com