قدیما وقتی دیر به خانه میآمدیم پدرمان بما می گفت ولگرد کجا بودی؟ حالا بچه هایمان بما میگویند گوگل گرد کجائی؟ بالاخره حالا نگاه کنید که گوگل گردی چه عالمی دارد. جهت پیدا کردن مقالهای به گوگل سری زدم ولی سرم شکست. مگر سر آدم با گوگل هم می شکند؟ بعضی وقتها تو زندگی آدمی اتفاق می افتد که سرش میشکند بدون اینکه خودش بداند که از کجا شکسته و چرا شکسته و حتی یادش می رود که بداند که او آنجا چکار میکرد که سرش شکسته شد.
من بدنبال مقاله ای میگشتم راجع به پولیمرهای هادی الکتریسیته، بیکباره دیدم که سه روز است من دارم میگردم و رسیده ام به زنبورهای عسل مریض در استرالیا. یاد حرف مادرم افتادم که میگفت رفته بوده است جوراب بخرد پس از گشتن فراوان گوشت کوب خریده و به خانه برگشته بود. تنها فرق گردش من با مادرم در اینبود که من صحرائی به وسعت جهان را میگشتم ولی مادرم چند مغازه در دور اطراف خانه ی مان.
حال به گردشی برویم که من رفتم! در گردشگر گوگل نوشتم به انگلیسی پولیمرهای هادی الکتریسیته، مقاله ای یافتم که سه نوع از این پولیمرها را برایم معرفی کرده بود. خوب، من خودم هم میدانستم که این نوع پولیمرها زیادند. زیر همان مقاله اسامی مقالاتی را دیدم که نویسنده به آنها استناد کرده بود. اسمی را انتخاب کردم که در متن مقاله کار وی برایم جالب آمده بود و رفتم ببینم آیا این فرد مقاله ی دیگری هم دارد یا نه، و چه کارهای دیگری نیز انجام داده است. چند مقاله یافتم و یک سخنرانی ویدئوئی! جالب بود برایم که هم تیپ او را ببینم و هم بشنوم که چه میگوید. گوگل مرا برد توی یوتیوب و ویدئوئی را برایم نشان داد. طرف سخنرانی خوبی کرد و منهم لذت بردم. پهلوی همانجا دیدم کسان دیگری نیز راجع به این موضوع سخنرانی هائی کرده اند. اینرا گوش بده و آنرا گوش بده. بیکباره دیدم ساعت یازده شب است و ای داد بیداد من بایستی بخوابم و فردا سرکار بروم.
در آنگوشه ی گوگل کروم یادداشت کرده بودم که آخرین صفحه کجا بود. از کار که برگشتم که برایم مانند زندان بود. بسرعت چیزی بالا انداختم و نشستم پشت کامپیوتر با یک چائی داغ و دِ بگرد. البته چندین بار ترانه های آذری و فارسی که همواره آن گوشه و کنار یافت می شوند گولم زدند ولی بالاخره به خود نهیب میزدم و بر میگشتم سراغ جستجوی خودم. دیدم به برخی از این پولیمرهای هادی الکتریسیته کربن سیاه قاطی میکنند. رفتم سراغ کربن سیاه و دیدم که چه وانفسائی است اینجا! صدها هزار مقاله راجع به اینوع زغالها وجود دارد. زغال کدام درخت و یا کدام گیاه است. آیا زغال خودش روغن هم همراه دارد یا نه! اگر دارد از چه نوع روغنی است؟ و آیا در کار من اخلال بوجود میآورد یا نه! اگر آری تا چه حدی؟ چندین مقاله و گاهی کتاب و سخنرانی هم در این مورد یافت شد. مقاله ای هم بود که میگفت برخی از ستارگان دارای کربن هستند و ممکن است در آنها موجود زنده هم باشد. گفتم تو که تا اینجا آمده ای یک سری هم به این ستارگان بزن!
چندین ستاره با اسمهای عجیب وغریب یافت شدند که برخی پر هیدروژن و نیتروژن بودند و برخی مثل زمین ما آهن و سیلیس فراوان داشتند. چرخش و حرکتهای برخی از سیارات هم جالب بود مثل سیاره ی عطارد ما که بهش حضیض عطارد میگویند. خوب علاقه ای که من به فیزیک دارم به تمامی پولیمرهای هادی و عایق چربید و رفتم به دنبال حرکتهای ستارگان و سیارات.
قیافیه هاوکینگ هنوز هم دلم را میخراشد. پس از خیره شدن به این مرد بزرگ و تُکی به مقالاتش زدن. رفتم سراغ چند اثر دیگر از فیزیکدانان دیگر. همسرم فریاد میکشید باز چائی میخورم یا زیر چائی را خاموش کند. احساس میکردم که فرصت جواب دادن ندارم. طفلی برای بار دوم پرسید. گفتم نه! گفت نه یعنی زیرش را خاموش بکنم یا نه؟ یعنی نمی خوری! دوباره جواب دادن و ندادن برایم سنگین شده بود. تانی کردم و وی گفت همین است که بچه هات هم از تو یاد میگیرند و جوابم را نمی دهند. آخه وقتی همه چیز خراب میشود بچه ها مال من میشوند ولی وقتی همه چیز بر وفق مراد همسرم باشد بچه ها مال او میشوند. بالاخره با جواب نیکوئی پاسخ مناسب را دادم. تازه فهمیدم که در کوچه پسکوچه های گوگل گم شده ام. چرا که حالا برای هزارمین بار رفته بودم سراع مهبانگ که واژه ی جدید پارسی است که نام همان انفجار بزرگ باشد. مه به معنی بزرگ و بانگ هم یعنی انفجار! چگونگی بوجود آمدن کربن و عناصر دیگر و به اینکه نظر فلانی راجع به وجود و عدم وجود زمان چیست و چرا با کوانتم فیزیک نظر وی همخوانی دارد ولی با نسبیت آینشتاین ندارد. حسابی خسته شده بودم که یادم افتاد که حسابهایم را به بانک واریز نکرده ام.
رفتم سراغ بانک و با اسم رمز و شماره ی رمز و جادو و جنبل های دیگر وارد سایت بانکی شدم. حسابها را در عرض نیم ساعت پرداخت کردم. یاد مردم یونان افتادم که به طالس گفته بودند تو چه دانشمندی هستی و نمی توانی پولدار بشوی؟ وی با محاسبه ی اوضاع جغرافیائی دریافته بود که محصول زیتون آنسال زیاد خواهد شد و بنابراین وسایل روغنکشی فراوانی را خریداری کرده و انبار میکند. موقع روغنگیری مردم به آنها نیاز پیدا میکنند و وی به چند برابر قیمتش میفروشد. با خود گفتم اگر میلیاردر بشوم می نشینم پشت گوگل و همه ی جهان را مطالعه میکنم. نوشتم که چگونه میتوانم میلیونر شوم. عجب اوضاعی بوجود آمد. میلیونها صفحه ی دیگر باز شد. عده ای میگفتند که تو بانک ما حساب باز کن! عده ای معتقد بودند که پولهای مرا روی سهامهائی میگذارند که بوسیله ی افراد مجرب انتخاب میشوند و بعید نیست که یک زمانی پولهایم صد برابر بشوند. عده ای راه و روش خریدوفروش سهام را یاد میداد با دانستن اینکه مایحتاج خانه ات را از کجا بخری کلی پول جمع میکنی و عده ای میگفتند که غذا را دم در خانه ی تان با قیمت نازل می آوریم آنهم حاضر و آماده و فقط بخور در اینصورت وقت اضافی که بدست می آوری خودش طلاست.
مقالات اقتصاددانانی که جایزه ی نوبل گرفته بودند برایم جالب شد و رفتم سراغ آنها ولی از اقتصاد کلان صحبت بیشتر بود تا از میلیونر شدن طالسی من! رفتم سراغ سهامها و شرکتهای مختلف شان. شرکتی با تولیدات بیوشیمیائی نظرم را جلب کرد که سهامش کلی بالا رفته بود. چون توی گوگل میتوانی منحنی های آنها را از چندین سال پیش ببینی. رفتم و پس از مطالعه ی شرکت و تولیدات آن با دستی لرزان از همان گوگل و بانکهایش یک چند تائی از سهام آن شرکت را خریدم. چون پول کم دارم و هرگز نمی خواهم پول مرا با خودش آنور و اینور بکشد پس از چند روز فروفتم ومقداری پول گیرم آمد که توانستم خانواده را برداشته و به یک رستوران شیک ببرم. اما طالس نشدم. رفتم طالس را هم پیدا کردم با آن عکس دوهزارساله اش. مقداری از ویکیپدیا را خواندم که خود دریائی است که آدمی در آن راحت تر از اقیانوس کبیر غرق میشود. مخصوصا هر چیزی که میخوانی لغات کلیدی را با رنگ آبی مشخص کرده که می روی آن تو و از آنجا به جای دیگر و این حروف آبی بی آبرویت میکنند. چرا که بتو می گویند که چقدر نمیدانی! اگر معلم میگفت نمیدانی فکر میکردی که او آدم بدی است. ولی وقتی خودت می بینی که نمی دانی خودبخود از اسب غرور لیز میخوری و با کله می افتی روی سنگهای جهنم افکارت، از آنجا روی نادانی و جهالت معنوی ات. خودش شاهکاری است این حالت که فقط گوگل می تواند بتو بفهماند که چی هستی! تمامی کمونیستهای اعدامی، تمامی دیکتاتورها، تمامی دانشمندان با عکس و تصاویرشان، تمامی پاکان و ناپاکان، عکس گالیله با آن ریش مقدسش و نیوتن با آن قیافه ای که از چیزی مشمئز کنند زجر میکشد، آینشتاین با آن موهای جن زده اش، نیلز بور با آن انگشتان به تفکر به دهان گذاشته اش و حتی دختر بچه های کُرد گرسنه، سیاهپوستان تکیده و مفلوک و ستم دیده، روشنفکرانی که غرور و حماقت از ترکیب لغات و قیافه ی شان میریزد. هندسه دانان و جبر و علم حیل و کوچه پسکوچه های آندلس و زنبور استرالیا و ماهی های آدمخوار آمازون و حتی گلهای قشنگ جلو منزل ما! همگی در گوگل است. تازه از دارو ها و درمان و مضراتشان حرف نمی زنم که حالم بد میشود. چون پیری به سراغم آمده و هر روز از دارو به اندازه ی کافی حرف میزنم. بالاخره حالا من در استرالیا به دنبال زنبوران عسلی میگردم که مریض اند و در بین کانگاروها گم شده ام. دخترم با جی پی اچ مرا پیدا کرد و نجاتم داد و قرار شد که من چون پیرم و تازه از دنیای عفونی قدیم نجات یافته ام حداقل در ساحل دنیای مدرن کنونی غرق نشوم. تکنولوژی جدید بچه ها را از پدر و مادرشان هم هشیارتر کرده است. بچه ها ترسناکتر از پدرهای سبیل کلفت شده اند. زنده باد کامپیوتر و موبایل و گوکل!
شیرزاد کلهری www.kalhori.com shirzad@kalhori.com