در این نوشتار، منظور از نخبگان، کسانی هستند که حکومتیان را متأثر از اندیشه های خود قرار می دهند و طرح هایی مناسب برای حاکمان ارائه می دهند. نخبگان گاهی از دولتمردان هستند و گاهی پنهان و در حاشیه قرار دارند.
نخبگان سیاسی یک دولت یکی از نیروهای موثر در فرآیند سیاست گذاری ها و تصمیم گیری های کلان یک حکومت هستند. حتی خودکامگان و دولت های دیکتاتوری نیز نخبگانی دارند که روش زمامداری را به آنان می آموزند و به عنوان “اتابک” و “لله” محافظ قدرت و قدرتمندان هستند، اما حکومت اسلامی ایران با بحران نخبگان درگیر است. اگر مامون، جعفر برمکی را به عنوان دبیر در اختیار داشت و هیتلر و موسولینی مشاوران و نخبگانی را در حیطه خویشتن داشتند، اما تاریک اندیشان وطن با خلاء متفکران و برنامه ریزان دولتی در زمینه های متفاوت روبرو هستند.
در هر جامعه ای (واپس گرا یا پیشرفته) نخبگان عامل توسعه سیاسی هستند.
گویا در حکومت توتالیتاریته اسلامی، چون نیازی به توسعه سیاسی نیست پس به نخبگان هم احتیاجی نیست.
نبود نخبگان و وجود پخمگان در راس نهادهای دولتی، مجلس، نظامیان و بیت رهبری کاملاً محسوس و بحران زا است و پی آمد آن پس لرزه های درونی و بیرونی می باشد.
در حکومت های تمامیت خواه و ایدئولوژیک ـ همچون حکومت اسلامی ـ نخبگان می توانند نقش همزیستی مسالمت آمیز کوتاه مدت بین جامعه و دولت توتالیتر را ایفاء کنند و بحران ها را کاهش دهند و مشروعیت دروغین و فریبنده برای پیشوا و بردباری بیشتر برای مردم فراهم آورند و مقبولیت دولت را افزایش دهند.
حکومت اسلامی از نبود نخبگان رنج می برد، این بحران در طولانی مدت و در آتیه، بانی “توسعه ی سیاسی” و فانی قدرت مطلقه شریعتمداران در ایران خواهد بود.
در کشورهای در حال رشد توسعه سیاسی و کشورهای جهان سوم، نقش نخبگان به عنوان “گرانیگاه” جامعه تصور می شود و یکی از عوامل “توسعه یافتگی” محسوب می شود. نخبگان این چنین جوامعی، هویت قدرت سیاسی را در ساختار حکومت در رأس هرم سیاسی ایجاد می نمایند.
در جوامع غربی، به علت وجود نهادهای دموکراتیک، ساختار حکومتی بر اساس قوانین مدنی، سیر “توسعه سیاسی” را قبلاً طی کرده است و نیاز کمتری به نخبگان دارد. نهادهای دموکراتیک “الیت” های جامعه پیش رفته هستند.
اما در مورد کشورهای کمتر توسعه یافته و واپس گرا وجود “الیت ها” و نخبگان تاثیرپذیر است.
به علت وجود قدرت مطلقه ولی فقیه و اطاعت کلیه نهادها از وی، سایه ی نخبگان دولتی هم بی رنگ و بی تأثیر می شود.
شاخص ها و ویژگی های دیگری در ایران وجود دارد که حضور نخبگان در حاشیه قرار می گیرد. پاره ای از این شاخص ها عبارت است از:
۱ـ نبود نهادهای سیاسی غیرحکومتی
۲ـ ساختار نابخردانه بوروکراسی دولتی
۳ـ تمرکز قدرت در بیت رهبر
بنابراین قدرت کلان در دست نهادهای بیت رهبری قرار می گیرد و دولت و مجلس و قوه قضائیه به دستگاه های مطیع دیوان سالاری که بر کلیه امور تسلط ندارند، تبدیل می شوند.
عملاً پایگاه طبقاتی دولت مشخص نیست، اما نهادهای بیت رهبری بخشی از سرمایه داری نظامی (میلیتاریستی) است.
ساختار قدرت، فراسوی طبقات قرار دارد در نتیجه نیازی به مشروعیت و مقبولیت بیرونی یا اجتماعی خارج از چهارچوب خود را پیدا نمی کند، پس می توانیم اصطلاح “حکومت بناپارتیستی” را در مورد ایران به کار ببریم. هر چند که دولت نظامی امنیتی سید ابراهیم رییسی و حکومت مطلقه فقاهتی علی خامنه ای رابطه ای تنگاتنگ و ارگانیکی دارند، اما تنها پای بندی آنان به شریعت و تشیع و اسلام سیاسی است و هیچ گونه نگرشی به عرف و قوانین ساخته دست خود ندارند.
بین دولت و جامعه شکاف ژرفی است. دولت حتی به مالیات های مردم نیازمند نیست، زیرا که دارای اقتصاد گانگستری است و فقط به درآمدهای نفتی متکی می باشد. اما برعکس در کشورهای پیشرفته، دولت، دامنه قدرتش محدود می شود، بناگزیر، دارای “پایگاه طبقاتی و اجتماعی و مشروعیت سیاسی” است و شکاف بین مردم و دولت اندک است و گاهی هرگز نیست. و دولت به عنوان نماینده مردم ، قدرت محدودی دارد و قادر به اجرای تصمیمات دموکراتیک سیاسی و اقتصادی است.
استبداد نفتی، اسلام سیاسی، خودکامگی دین و “حکومت بناپارتیستی” تولیدکننده ی ساختار حکومت ایران می باشند.
با تزریق نفت و پیدایش سرمایه داری میلیتاریستی به ساختارهای سیاسی در حکومت، نیروی استبداد دینی دو چندان شد و دولت را از طبقات جامعه بی نیاز تر نمود ، بدین دلیل است که حاکمان برای هیچ بخشی از طبقات جامعه بهایی قایل نمی شوند .
نه نیازی به رضایت بازاریان دارند و نه احتیاجی به حمایت علمای قم. نه ارزشی برای روستائیان قایل اند و نه اعتباری برای شهروندان. خامنه ای اطاعت از خویشتن را به عنوان فتوا صادر می کند و حتی نیازی نمی بیند که یکی از مجتهدین جامع الشرایط بارگاه خلاف، فتوای “امام شدن” وی را صادر کند، و خود را “شعبه ای از نبوت” کشف می کند.
هر چند که نفت خون زیادی در رگ های ساختار سیاسی ایران تزریق نمود، اما با تحریم و بحران برجام چگونه برخورد خواهند کرد؟ این خون نفتی حامل ویروس هایی است که مصونیت حکومت را در مقابل عوامل بیرونی و درونی، به شدت کاهش می دهد و به زودی، گسیختگی و از هم پاشیدگی قدرت آغاز می شود.
نفت باعث جذب شدید سرمایه به سمت حکومت گردید، اما نتوانست دولتی از نوع “کلاسیک سرمایه داری” برقرار کند و به علت وجود پاسداران شریعتمدار و شریعتمداران پاسدار، “سرمایه داری نظامی” جایگزین شد.
نبود نخبگان در حکومت باعث شد که دولت نتوانست و نخواست که با تکیه بر منابع درآمد نفتی به شکل دهی طبقات اجتماعی بپردازد و سرمایه گذاری در واحدهای تولید و مولد به کار گرفته شود (مثل آسیای جنوب شرقی) به علت شاخص ها و ویژگی های ذاتی، به امورات غیر تولیدی، لمپنیسم اقتصادی و اقتصاد گانگستری و "خویشاوند پروری" روی آورد.
برای این چنین حکومتی، منزلت اجتماعی و اعتبار بین الملل و دیپلماسی جهانی معنایی ندارد. فرهنگ اسلام سیاسی یک نوع فرهنگ مستبد خودکامگی را تبلیغ می کند که هسته اصلی آن در وجود “ولایت مطلقه فقاهتی” قرار دارد و سپس به طرف سیستم سیاسی و حکومتی هم کشانده می شود و بر مریدانش و هواخواهانش این امر را القاء می کند که مشیت الهی ایجاب می کند که “شعبه ای از نبوت” در بیت خامنه ای گشایش یابد و واژگان اسطوره ای همچون “ولایت” و “مطلقه” و “فقاهت” بر این باورها صحه گذارد و هر گونه اندیشه آزادی خواهانه را از مردم سلب کنند.
“ماکس وبر” واژه “فرهنگ پاتریمونیالیستی” را در مورد حکومت های تمامیت خواه به کار می برد. در فرهنگ سیاسی پاتریمونیالیستی (ولی سالاری یا رهبر سالاری یا پیشوا سالاری) قدرت، پدیده ای رمزآمیز تلقی می شود.
فرهنگ سیاسی پاتریمونیالیستی تلاش می کند که پیشوا را خودکامه و قدرت مطلق که توان خود را از الله گرفته است جلوه دهد و مردم را تسلیم طلب و مطیع و منقاد و امر به فرمان ولی فقیه نشان دهد. در فرهنگ پاتریمونیالیستی، فرصت طلبی و مکاری و توطئه گری در حوزه ولایت و میدانگاه دولت رشد می یابد. سوءظن و عدم امنیت و بی اعتمادی در بین دولتمردان کوته اندیش شکل می یابد، خیانت و نیرنگ در بارگاه خلافت فرم می گیرد و بحران های درونی و پس لرزه های آن حکومت را به فروپاشی وامیدارد.