اوباما برجام را آورد و ترامپ آنرا پاره کرد- چرا؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[13 Nov 2020]
[ مجید / ایران]
بنظر می آید که جهان ، مستقل از اینکه به کجایش اشاره میکنیم با مسائل مشابهی مواجه است. مثلا مقایسه انچه در امریکا میگذرذ با انچه در ایران میگذرد . مقایسه سیاست های ترامپ و سیاست های روحانی... . من در اینجا میخواهم به نکته ای اشاره کنم که در برخورد با هر دو این سیاست ها مشترک است، به برخورد ما به ترامپ و بایدن و به همین ترتیب به برخورد ما به اقتدار طلب ها و اصلاحات نما ها و شاید هم به برخورد ما با اقتدار طلب و اصلاحات. انگار یک بذر در همه جهان پاشیده شده که هنگامیکه بار ور میشود دو وجه در آن نمایان میشود ، اصلاح طلب و اقتدار طلب، جمهوریخواه و دمکرات که در واقع اسامی مختلف ، ولی محتوای یک سانی دارند ولی این بدین معنی نیست که تا مغز استخوان یکدیگر را نفی نکنند و تضاد های آشتی ناپذیر با یکدیگر نداشته باشند.
از امریکا شروع میکنم، هیئت حاکمه امریکا را دو جناح دمکرات و جمهوری خواه تشکیل میدهند،که از بسیاری موارد کپی یکدیگرند ، هر دو طالب سلطه بلا منازع بر کشورهای به اصطلاح جهان سوم هستند ، منتهی تفاوتهائی هم دارند که بحث بر سر این تفاوتها ست ، بر سر منافعی است که سیاست های متفاوت خلق میکند،. در مجموع یکی در درجه اول بدنبال گشترس شرایط جنگیست و دیگری در درجه اول بدنبال صدور سرمایه و بوجود آوردن چین های جدید. این خاصیت منافع متضاد در کنه ضمیر انهاست متل آهن ربا که هرچه قدر که یک تسمه اهن ربا را نصف کنید باز یک سر آن مثبت و سر دیگر آن منفی میشود. چنین است موضع گیری منافع متضاد در درون حکومت ها.
سرمایه گذاری در چین بالاترین سود را به بدامان سرمایه داری امریکا ریخت که این صرفا محدود به یک جناح نمیشود. ولی چین از این ورطه موفق و فوق صنعتی بیرون آمد و مرحله انتقال تکنولوژی را هم طی کرد. از حالا ببعد چین برای خودش و مستقل از سرمایه داری امریکا و اروپا میتواند ادامه دهد. ولی سرمایه داری آمریکا و اروپا چی؟ آیا میتواند مستقل از چین ادامه دهد. امپریالیسم جهانی باید بدنبال چین جدیدی باشد. در این رابطه ایران بهترین گزینه برای آنهاست. زیرا در اطرافش بازاری 500 میلیونی دارد، ایران دارای نیروی کارگری با سواد و بسیار ارزشمند است، انرژی نفت و گاز ارزان در اختیار دارد ، معادنش متنوع و بی پایان است ، دارای مردمی است با فرهنگی چند هزار ساله و اصیل با موقعیت سوق الجیشی منحصر بفرد و خیلی امتیازات دیگر. بنا براین دمکراتها میتوانند برای رسیدن به همچین جواهری خیلی بیش از اینها مایه بگذارند و بیشتر از اینها با رقیب دیگر خود درگیر شوند. برجام که چیزی نیست، برجام فقط نمایشگر خط عمومی دمکراتها در مقابل برنامه آتی انها در رابطه با ایران و منطقه است. برجام میتواند منطقه را از خطر تسلیحات اتمی فراگیر بیرون بیاورد و انرا آماده سرمایه گذاری خارجی کند. آیا این بهتر است یا شرایط جنگی کنونی؟
برگردیم بدنبال منافع جمهوری خواهان در جهان و منطقه - که عمدتا جنگ و شرایط جنگیست - زیرا اصلی ترین حافظ منافع مجتمع نظامی صنعتی امریکا هستند. بوش پسر اعلان کرد که هفت کشور باید از بین بروند . برای انکه شرایط را در منطقه و در مجموع نا امن و جنگی کند. برجهای دو قلو را من غیر مستقیم زدند یا از انفجار آن جلوگیری نکردند برای انکه عصر جدیدی از سلطه گری امریکا را اعلام کنند. برای جمهوریخواهان ، اکنون پول در درجه اول ازفروش سلاحهای اتمی است که بدست می آید و نه فروش توپ و تانک و هواپیما. پس اگر هدف این باشد. باید ایران را آزاد گذاشت تا بدنبال سلاح اتمی برود و به بهانه ایران ، کل منطقه را مجهز به سلاح اتمی نمود و در این مسیر انداخت و برای سالها کل منافع نفتی خاورمیانه را بجیب زد. بنابراین اتمی کردن ایران را برای منافع خودشان میخواهند و نه مهربانی کردن بما و نه تغییر حکومت. جمهوری خواهان در راستای این سیاست جنگ افروزی و ایجاد شرایط جنگی ، تجزیه ایران و کشورهای منطقه از اولویت خاصی برایشان برخوردار است . هر وقت که فرصتی در اینمورد بدستشان بیفتد ، از انجام آن کوتاهی نخواهند کرد. و چنانچه قبلا هم اعلام کرده اند پشتیبان تشکیل خاورمیانه بزرگند- البته از کشورهای کوچک. یعنی تجزیه کل منطقه هستند.
جمهوریخواهان به وجود حکومتی مثل جمهوری اسلامی در منطقه نیازمندند و از این نقطه نظر وجودش را قبول میکنند . جمهوری اسلامی قسمتی از برنامه اقتصادی -سیاسی انها را پر میکند که بی آن نمیتوانند در این منطقه چپاول کنند. از آن جمله بود موشک باران آرامکو و جانشینی امریکا در بازار نفتی عربستان.
اوباما چهار سال کار کرد تا برجام را به راه انداخت. و پیامش هم این بود که از اتمی شدن منطقه جلوگیری کند. برای اینکه او خوب میدانست که هدف جمهوری خواهان در این منطقه ، جنگ و اتمی کردن منطقه است و اگر چنین شود ، سر جناح مقابل بی کلاه میماند.
بعضی ها میگویند که این اختلاف منافع جناح های امریکا مربوط به گذشته دور است و باازدواج دو جریان تسلیحاتی ازیک سو و صنعتی -مثل جنرال موتورز و جنرال الکتریک و غیره ازسوی دیگر- این صحبتها بی معناست . اگر بی معناست پس اختلافشان در چیست که اینطور تیشه به ریشه یکدیگر میزنند.
حال ببینیم برخورد دو جناح جمهوری اسلامی به دو جناح بظاهر متضاد امریکا چه گونه است.
اقتدار طلبان از ابتدا با برجام مخالف بودند، درست مقل جمهوریخواهان و فکر میکردند که جمهوری اسلامی می بایست بدنبال اتمی شدن برود در صورتیکه جناح مقابل انها یعنی اصلاح طلب ها - بدنبال برجام بودند و بدنبال مذاکره با دمکراتهای امریکا که این پروسه را متوقف کنندو تقریبا موفق هم شدند. البته در این میان چون حکومت که نود درصد در خدمت اقتدارطلبان است، اصلاحات را از دائره حکومت بیرون انداخته بود اصلاحات هم اصلاحات نما ها را انتخاب کرد وبجای خود و در غیاب خود - به میدان فرستاد- لیست امید. که آقای ری شهری یکی از انها بود و ما هم بایشان رای دادیم. آیا با رای دادن به ری شهری ما به اصلاح طلبها رای دادی؟ نه ، ما رای دادیم که تضاد درونی حکومت را افزایش دهیم.
ریشه های اقتدار طلبان در ایران از کجاست ؟ این بستگی به تحلیل طبقاتی جامعه ایران دارد. بنظر من ایران هنوز مهر جامعه زمین داری را که فرم تغییر شکل یافته سیستم ارباب و رعیتیست را از پیشانی پاک نکرده است. بنا براین طبقه حاکم ایران متشکل از زمین دارها، سرمایه داری تجاری یعنی وارداتچی ها) و رانت خوارها به اشکال مختلف می باشند . و به زبان ساده تر سپاه کنونی و اقتدارطلب ها در یک سمت و بقیه در سمت دیگرحاکمیت قرار دارند که سمت دیگر کاملا موافق برجام و کنار آمدن با امریکاست. یعنی موافق با مذاکره و کنار آمدن با دمکرات هاست. نکته جالب اینجاست که ترامپ هرگز نمیخواهد با ایران مذاکره کند- یعنی منافعش اقتضا نمیکند. او فقط بدنبال عکس تبلیغاتی آن بود که در انتخابات از او استفاده کند.او نمیتوانست موافق مذاکره و مصالحه باشد- برای انکه بدنبال تضاد وشرایط جنگی در منطقه است. مگر در کره شمالی مصالحه کرد که در ایران بکند. کره شمالی آماده مصالحه بود ولی ترامپ مصالحش اقتضا نمیکرد. زیرا از کره شمالی هم میخواهد که مثل ایران و در همان رابطه استفاده کند.
ریشه های اصلاحات: اصلاحات از دو وجه سرمایه داری تولیدی و تا حدودی تجاری بوجود آمده است . بعنوان مثال خاتمی که رئیس جمهور شد بدو صورت به تولیدیها خدمت کرد. اول مالیات بر سود کارخانه ها را نصف کرد و از 50 درصد به 25 درصد رساند. و دوم قانون کار را کمی عوض کرد. قانون کار در واقع علیه تولیدکنندگان و علیه کارگران بود. در انموقع با وجود قانون کار - ارثیه از زمان شاه - کارخانه ها و کارگاهها جرئت نمیکردند که نفرات خود را افزایش دهند
اگر تعداد کارگران مراکز کار و کارگاهها از هفت نفر تجاوز میکرد دردسر ها شروع میشد. شما نمیتوانستید کارگری را به این سادگیها اخراج کنید ، حتی اگر دزدی کرده بود یا فحش خواهر و مادر بشما داده بود. این بدان معنی بود که مدیریت کارگاه یا کارخانه مطلقا قدرتی نداشته باشد و باعث شده بود که کسی اشتیاق به گسترش کار را نداشته باشد. به این علت بر ضد کارگر هم بود. اصلاحات علی رغم میل اقتدار طلب ها ( زیرا تولید در مقابل واردات بود) ا و بزحمت این قوانین را تا حدودی تعدیل کرد. البته در بسیاری از موارد دیگر هم اصلاحات کارهای مشابهی انجام داد.
ولی در مورد ما، این صحیح است که ما باید بدنبال جنبش مردم باشیم و بهیچ یک از این نیروهای خارچی وقعی نگذاریم و منتظر شکوفائی جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان ایران باشیم. ولی ممکن است با وجود امپریالیسم قهار و حاکمیت داخلی آن ، سالها و حتی چندین نسل طول بکشد که مردم موفق شوند . آیا راه حل کوتاه تری هم هست؟ بعضی ها میگویند که هست. درست است که اکنون جنبش قوی و مستحکمی که بتواند سکان مبارزه مردم را در دست بگیرد وجبهه واحدی علیه دشمن تشکیل دهد وجود ندارد. ولی این کمبود را بتوان با اتکا به فضای مجازی و نیروی جوان و تحصیل کرده کشور تا حدودی جبران کرد.
دشمن اصلی ما بقایای سیستم ارباب و رعییتی و فرم کله قندی حکومت که اساسی ترین وجه و شکل حکومت اقتدار طلبان است ، که دقیقا نا هماهنگ ترین عنصر متضاد با دمکراسیست. باید همه را بر علیه این یک عنصر بسیج کرد هر کسی که میتواند علیه این گروه مبارزه کند ، در جهت مردم است- و باید او را محترم داشت. باید دوستان موقت و دشمنان مرحله ای را مشخص نمود. و بالاخره باید خط میان دوست و دشمن را در هر مرحله و مقطعی ای تاکتیکی یا استراتژیکی مشخص نمود. نباید کسانی را که در این مرحله میتوانند دوست باشند و یا حتی دشمن نباشد از دائره دوستان بیرون انداخت. این بزرگترین خیانت به جنبش مردم است. با چنیین اجماعی حتما مردم میتوانند در این مرحله بر دشمنان خود پیروز شوند. این دقیقا همان کاری بود که آقای خمینی در سال 56 با ما کرد تا جائیکه نیروهای چپ خود یک تنه علیه خود اقدام میکردندو یک دیگر را لو میدادند.
این از جهت داخلی مبارزه - ولی باز برمیگردیم به وجه خارجی آن یعنی دو جناح ارتجاعی حکومت امریکا. سرنوشت سیاسی کشور مارا در پنجاه سال اخیر، در بزنگاه های تاریخ، تضاد بین این دو جناح تعئن کرده است. از زمان ترومن تا اکنون. بنظر من تئوری کمر بند سبز که امریکا میخواست که بدور شوروی سابق بکشد، در ایران خیلی کم رنگ تر و کم اثر تر از تضاد بین منافع این دو جناح امپریالیسم بوده است. ایران در آن سالها چرب و نرم ترین لقمه ای بوده که این دو جناح امپریالیسم آمریکا بر سر آن با هم میجنگند. نیکسون نزدیکترین دوست شاه و شاه بهترین مجری سیاستهای جمهوریخواهان بود. وقتی کندی دمکرات در سال 60 میلادی رئیس جمهور امریکا شد ، از انجا که میدانست ریشه نفوذ جمهوریخواهان در ایران بسیار قویست،واز انجا که برنامه داشت تا جانشین جمهوریخواهان در ایران شود، تصمیم گرفت تکلیف شاه را یک سره کند. او هم مثل کارتر با توسل به جنبش مردم که میدانست عمیقا علیه شاه است ، سعی کرد تا پایه های حکومت شاه را سست کند .
امپریالیسم هر گز قدرتی را که ادعا میکند دارد ، ندارد. آنها فقط شناخت و مطالعه دارند . آنها پر را از بال ما میکشند و به قلب خود ما فرو میکنند.
کندی علیه قدرت جمهوری خواهان نهضتی را در ایران براه انداخت - بسرکردگی دکتر امینی که مهندس ارسنجانی هم پرچمدار آن بود. کندی اصلاحات ارضی را بمیان کشید تا با این کار هم پایه های تسلط شاه زمین دار را تضعیف کند و هم در خدمت برنامه بعدیش که صدور سرمایه به ایران بود، زارعین بی زمین را به شهر ها بریزد و قیمت کار را پائین تر بیاورد و شرایط را برای سرمایه گذاری مونتاژ در ایران آماده کند. شاه که میدانست که اگر مقاومت کند رفتنی است، برنامه کندی را قبول کرد و خود مجری آن شد و امینی را نیز از میدان خارج کرد. کندی توسط رقبا و دشمنانش در سال 63 در دالاس تگزاس ترور شد وجانسون- در واقع -جمهوریخواه و نژاد پرست جانشین او شد و شاه مجددا آزادیش را بدست آورد. شاه بطور نیم بند برنامه های کندی را ادامه داد ولی نفوذ جمهوریخواهان مجددا در ایران بالا گرفت.
در اوائل سالهای پنجاه دو حزب نیمه دولتی در ایران فعالیت میکردند یکی حزب ملییون که از ابتدا دکتر اقبال ( غلام خانه زاد) دبیر کل آن بود و دیگری حزب مردم که ابتدا علم و سپس عامری دبیر کل آن بود. دمکراتها قدم به قدم در حزب مردم نفوذ کردند و آنرا در اختیار گرفتند . هر دو حزب برای آینده برنامه ریزی میکردند و گسترش تشکیلات میداد و ظاهرا حزب مردم نفوذ بیشتری کسب کرده بود.
با فرو پاشی محور جنگ ویتنام در سالهای اواخر ده پنجاه مشخص بود که در دوره بعد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا حتما جمهوریخواهان انتخاب نخواهند شد و بنا بر این انها شروع به یک سری برنامه ریزی های چندین ساله کردند تا در صورت پیروزی دمکراتها - چیز چندانی را از دست ندهند.
در حدود آواسط 52 شاه با کسینجردر سوسئس ، در حالیکه برای اسکی به انجا رفته بود، ملاقاتی انجام داد که بعد از برگشت شاه به ایران بلافاصله برنامه های جدید رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ را مطرح نمود و انحلال احزاب و تشکیل حزب واحد رستاخیز هم هدف اصلی آن بود. بطور کلی هدف از این تک حزبی شدن انحلال حزب مردم بود که به پایگاه دمکراتها تبدیل شده بود. ناگفته نماند که دبیرکل این حزب که آقای عامری نام داشت حین مسافرت به شمال یا از شمال - ماشینش با شاخ گاو تصادف کرد و در جا کشته یا شهید شد. بهمراه این انحلال احزاب ، دو جریان دیگر هم بطور همزمان انجام شد. اولی دستگیریهای وسیع سالهای 53 ببعد بود ، که هدف ساواک از این دستگیریها آدم های سیاسی در سطح کشور، در زندانها بود.
اقدام دوم این بود که قرارداد تسلیحاتی را با آمریکا پنج ساله امضاع نمودند که این دوره چهار ساله آینده برسر کار بودن دمکراتها را پشت سر بگذارنند. با این آمادگی ها انتخابات امریکا انجام شد و کارتر به صحنه آمد.
من در سال 49 از کالیفرنیای به ایران بازگشتم و بعد از چند ماه به سربازی اعزام شدم و بعد بعلت عدم صلاحیت سیاسی سرباز صفر شدم و به مشهد اعزام شدم.سرباز صفری کمک کردکه بتوانم راحتتر با گروههای سیاسی چپ و راست ارتباط برقرار کنم .
در سال 53 با شروع دستگیریها یک مقاله درون سازمانی نوشتم و دقیقا با اتکائ به توضیحات بالا ، علت و ادامه دستگیریها را بیان نمودم و علت این تغییرات را ، که بنظر من صرفا برنامه مشترک ساواک و جمهوری خواهان امریکا ، در مقابله آتی با دمکراتها بود ، عنوان نمودم . و با اشاره به ملاقات شاه و کسینجر ونتایج تغییرا تی که بعد از این ملاقات در ایران به وقوع میپیوست را تشریح نمودم. و عنوان نمودم که همه اینها به این علت است که اگر شرایط عوض شود کسی از ما بیرون نباشد که بتواند از این موقعیت استفاده کند . در نتیجه تاکید مینمودم که در این شرایط نیروهای سیاسی نباید بی احتیاطی کنند و خود را بدام ساواک بیندازند، بلکه باید خود را برای شرایط جدید که در پیش است ، آماده کنند. بهر حال دم گرم ما در آهن سرد دوستان موئثر واقع نشد و پای منهم به زندان کشیده شد.
در زندان قصر با اینکه تعداد زندانیان سیاسی و نه چریکی بسیار قابل ملاحظه بوند ولی قدرت و مدیریت با چریکها بود و جو زندان چریکی بود. ، برای انکه جو بوجود آمده در آن زمان چنین اقتضا میکرد. چریکها (چه فدائی و چه مجاهد) معتقد بودند که چون دشمن در گوشه قرار گرفته و راه گریزی ندارد ، باین علت است که اینچنین بما حمله کرده است. در مقابل منکه اصولا در اینمورد نظر متفاوتی داشتم و فکر میکردم که حتما علی رغم همه چیز باید لب گشود و سخن گفت، میگفتیم که این حملات ساواک بعلت مبارزه فداکارانه شما نیست بلکه بعلت تضاد منافع دو جناح آمریکا ( یعنی دمکراتها و جمهوریخواهان ) در ایران است زیرا که ایران چرب و نرم ترین لقمه ایست که در مقابل امپریالیسم آمریکا در منطقه قرار دارد. دوستان چریک که ازاین برخورد به مسئله چندان خوششان نمی آمد ، ابتدا پیغام میفرستادند که خفه شو و سپس تهدید به بوی کات (boycut ) مینمودند و میگفتند که از چوب بویکات بترس.
راستی یک اتفاق دیگر که بیشتر بدرک این مسئله کمک میکند مربوط به یکی از اعضائ حزب مردم است . در قرنطینه زندان قصر با مردی آشنا شدم بنام آقای صادقی . ایشان حدود هفتاد سال سن داشتند و معاون وزارت پست و تلگراف بودند. بعد ها در زندان، هر کسی که از ایشان میپرسید که اینجا چه میکنید، لبخندی میزد و میگفت که اسلحه داشتم. روزی با یکی از دوستان با ایشان صحبت میکردیم . او کاملا نظرات مرا شنیده بود و نقطه نظر مرا میدانست. آنروز ضمن صحبت ، رو کرد بما و گفت که اورا در رابطه با اسلحه به زندان نیاورده اند. و گفت که او معاون عامری دبیر کل حزب مردم بوده است. گفت عامری را کشتند و مرا هم اینجا به زندان آوردند. و در جواب اینکه -پس چرا بهمه ، میگوئید که اسلحه داشتید، گفت " انها همین جواب را میخواهند و منهم این جواب را به انها میدهم."
زمان گذشت و به سال 55 رسیدیم . کارتر ازحزب دمکرات انتخاب شدو شعار حقوق بشر- ساواک را از حرکت انداخت. و حربه شکنجه از دست ساواک گرفته شد و چهره زندانها عوض شد و شد انچرائی که از سال 53 در مورد آن صحبت میشد.
دمکراتها حمله موئثری کرده بودند و شاه بدون آنکه متوجه پوست خربزه ای باشد که در زیر پایش انداخته بودند ، گیج و سردر گم به جریانات نظاره میکرد و حتما فکر میکرد که با کارتر هم باید تکتیک معامله با کندی را تکرار کند. ولی دمکراتها اینبار پخته تر از شاه عمل میکردند.
منظور انکه دعوای دو جناح امپریالیسم امریکا بر سر منافعشان در ایران، امر جدیدی نیست. چرا کندی در رابطه با شاه بر خلاف آیزنهاور و نیکسون ،جهت حرکتش را عوض کرد . چرا اینزنهاور و نیکسون اول اصلاحات ارضی را به شاه پیشنهاد نکردند. این چه اختلاف منافعی بود که کندی را تا حذف شاه پیش برد . در سالهای دهه شصت میلادی ( یعنی چندین سال قبل از انقلاب57) که سناتورهای دمکرات امریکا ئی برای سخنرانی به برکلی ( دانشگاه کالیفرنیا) می آمدند، همیشه شاه را مورد مذمت قرار میدادند و بما مشخصا میگفتند که در صورت بقدرت رسیدن دمکراتها – تغییرات اساسی در ایران خواهند داد. دو جناح دمکرات و جمهوریخواه منافع کاملا متضادی در ایران دارند و اگر ما درست این تضاد را نبینیم ، هرگز نمیتوانیم انچه در اینجا میگذرد را درک کنیم. این در درجه اول مهم نیست که انها خوبند یا پدر سوخته ، مهم اینست که با یکدیگر چه تضادی دارند ودر این تضاد تا کجا پیش میرود. این صحبت ها برای اینستکه بتوانیم شرایط امروز را بهتر درک کنیم. جمهوریخواهان منافعشان بحران و جنگ مستقیم یا نیابتی در منطقه است. هر کسی که در این جهت حرکت کند آب را به آسیاب انها میریزد. فرق نمیکند ملک سلمان عرب یا احمدی نژاد مورد اعتماد رهبری یا کسان دیگر.
جناحی از جمهوری اسلامی هم همین کار را میکند. واگر میکند همسوی با انهاست ، مستقل از اینکه شعار مرگ بر آمریکا میدهد یا نمیدهد. جناح دیگر – یعنی اصلاحات نماها ( که کاملا با اصلاح طلبان متفاوتند ) با جمهوریخواهان چندان هماهنگی ندارند و اینها هم آرزوی آمدن دمکراتها را دارند و به این منظوربرای آمدن آنها روز شماری میکنند. در پنجاه ساله گذشته دمکراتها همیشه برای اینکه جناح مقابل را به عقب برانند ،از سلاح حقوق بشر استفاده نموده اند. و از طرف دیگر دمکراتیزه کردن سطحی جامعه نیز نیاز مبرم انها برای سرمایه گذاری است. بنابراین و با توجه به شرایط ایران در این مقطع زمانی بنظر اینجانب ، جمهوریخواهان و همسویانشان در ایران دشمن اصلی محسوب میشوند . اصلاحات که با وجود انتقاداتی که به انها وارد است حتما بصورت استراتژیک قشری از خلقند. ولی حتی شاید بتوان با دشمن فرعی داخلی هم ،علیه دشمن اصلی داخلی و خارجی همکاری موقت کرد چه رسد به اصلاحات. برای تغییر ما نیازمند شرایط کمی دمکراتیک و اجماع نود درصدی مردم هستیم و بهمین علت است که حکومت این (کمی دمکراسی) را از مردم دریغ میکند. ما باید کمک کنیم که این شرایط خفقان کمی عوض شود. یک اجماع عظیم از همه انهائی که میتوانند بنوعی در این مبارزه شرکت کنند با رهبری گروهی - یا فردی مورد اعتماد میتوان این معادله را بهم زد . این اجماع اگر موفق شود حتما میتواند که اوضاع را کمی دموکراتیک کند. در اینجا فعلا نه سازمانی وجود دارد و نه حزبی. آقای رضا پهلوی هم میگوید بروید ومبارزه مدنی کنید . مردم فعلا جرات اظهارهیچ اعتراضی را ندارند. باید ابتدا به حکومت فشار آورد که اوضا ع کمی دمکراتیک شود و اگر شد در آن صورت است که میتوان جنبش بوجود آورد. هنگامیکه حزب و دسته ای وجود ندارد ، فقط رهبری فردیست که میتواند مردم را جمع کند و بحرکت آورد. پس این اسلحه را نباید از دست مردم گرفت.
میر حسین موسوی و خاتمی از جمله این افراد هستند که میتوانند مردم را جمع کنند و بحرکت درآورند. ما این اسلحه را از دست مردم میگیریم. چگونه اینکار را میکنیم؟ با تحلیل های نادرست ، انها را در موضع دشمن قرار میدهیم و سپس به انها ناسزا میگوئیم. آیا این بهترین حمایت از حکومت نیست؟ انتقاد میکنیم که چرا مردم را تشویق به شرکت در انتخابات کردند. و گفتند که به فلان لیست رای بدهید. اینکار آنروز درست بود و امروز هم درست است. چرا درست است. به این علت که اصلاح طلب با اصلاح طلب نما فرق دارد - خاتمی با روحانی فرق دارد هر چند که خاتمی گفت بروید و به روحانی رای بدهید. ما سعی میکنیم که ایندو را در یک قالب قرار دهیم و عیب اولی را پای دومی بنویسیم. موقعیکه حکومت ، اصلاح طلبان را بیرون راند ، خاتمی و موسوی مردم را تشویق کردند که به لیست امید رای بدهند که اصلاح طلب نبودند بلکه اصلاح طلب نما بودند و فقط خاتمی میخواست که قدرت ضد اقتدار طلبی را به رخ آنها بکشد و بدین ترتیب کمی انها را عقب براند. که این خود وحدتی بین مردم ایجاد کرد. به مردم نشان داد که چقدر قدرتمندند. به کسی گفته نشد که آقای ری شهری از منافع شما دفاع میکند. روحانی هم از اولش اینطوری نبود. خطش برجام بود و اصولا آدم امنییتی بود. بعد از شلوغی 96 که هنوز معلوم نیست که زیر بنای آن چه بود- روحانی کمی سنگین و سبک کرد و بالاخره جفت پا بدامان اقتدار طلبان پرید و از آن تاریخ ببعد ظاهر و باطنش یکی شد.
این حرفها را، که در انتخابات شرکت نکنید ، سال 82 هم زدیم و احمدی نژاد انتخاب شد که این بلا را
بسر ملت آورد. آیا این کار درستی بود؟ مردم که در انتخابات از حساب بانکی شان خرج نمیکنند. مردم با رای دادن هم وحدت میکنند و هم سنگی جلوی پای اقتدارطلبان می اندازد و هم اگر در اکثریت باشند قدرت نمائی میکنند. این چه اشکالی و چه بداموزی ای دارد ؟ هیچ. اگر شما فکر میکنید که مردم به لیست امید رای دادند که کل مسائلشان حل شود ، سخت در اشتباهید. مردم دردرجه اول رای دادند که اوضاع از این بدتر نشود – که شد. اگر 8 سال پیش بجای روحانی رئیسی یا قالیباف انتخاب میشد ، و اگر یک بلای دیگری مثل تحریمها بر سر ما فرود می آمد که حتما می آمد ؟ انوقت چه میگفتیم؟ ملت از اول میدانست که روحانی در جبهه اقتدارطلب است . اشکال اخیر روحانی در درجه اول جا زدن دوسال پیش او در مقابل اقتدارطلبها ست، و نهادینه کردن دزدی و آزاد گذاشتن دزدان ، که او را اینچنین منفور خاص و عام کرده است. دزدیدن قدرت میخواهد و نه فقط یک قدرت معمولی- قدرت ناشی ازطبقه حاکمه میخواهد. چند سال پیش موقعیکه چند عدد از این دزدیهای کلان بر ملا شد، اقتدار طلبان برای گیج کردن مردم ، انگشت اشاره را بسوی دولتی ها نشانه رفتندکه خود را از سر زبانها بیندازندو پنهان کنند. رذالت روحانی بخصوص بعد از 96 شروع شد، که او را اینچنین با شلوغیها تهدید کردند - و او هم دربست نوکری اقتدارطلبان را پذیرفت. ا
انگار بعضی از ما نمیدانیم که موضع اقتدارطلبان - در جنگ طلبی- با جمهوری خواهان یکیست و اینها ارتجاعی ترین قشر جامعه ایرانند. احمدی نژاد از همین دارو دسته بود. اگر بنا باشد که از این معبر خطرناک عبورکنیم ، ترجیح میدهیم ارتجاعی ترین – خشن ترین و وطن فروش ترین آدم ها بالای سرمان نباشند، تا بتوانیم حد اقل کمی با هم نجوا کنیم. اگر بر فرض محال میتوانستید که یکی از این دو گروه را از پا درآورید ، اول کدام را انتحاب میکردید. گول موضع ضد امپریالیستی اقتدارطلبان را نباید خورد زیرا که انها عین خواست واقعی چمهوری خواهان هستند منتها بشکل دشمن . گرباچف در سخن رانی اخیرش در یکی از دانشگاههای امریکا ، رابطه جمهوریخواهان با جمهوری اسلامی را جنگ زرگری می نامد.
اصلاح طلب ها نقاط افترراق فراوانی با ما دارند ولی نقاط مشترک مثبت بسیاری هم دارند از جمله که ملی هستند و خواهان دمکراسی و رشد صنعتی در کشور. ما با گروه ها و افراد دیگر- بدنبال فصل مشترکیم نه افتراق. من اصلاح طلب نیستم ولی هرگز در این مرحله اصلاحات را دشمن مردم ایران نمیدانم.اصلاح طلبها همانی هستد که در کمال ناباوری ما جنبش 76 را بوجود آورند. ما که از سرمایه دار توقع سوسیالیست بودن نداریم. آدم هائیکه که به آمدن فضای باز سیاسی کمک کنند ، مورد احترامند. همانطور که دیروز در صف ما بودند ، فردا هم میتوانند که در صف ملت باشند. اصولا چگونه میشود تصور کرد که بدون یک اجماع بزرگ از کلیه این نیروها ی داخلی ، میتوان موفقیت بدست آورد. همه را از دور خودمان پراکنده می کنیم که چه بشود. آیا این همانی نیست که دشمن از ما میخواهد و برای آن جایزه هم میدهد.
دورنمای آینده از نظر من چنین است. اجماع 95 در صد مردم برهبری یک رهبرشناخته شده. (شاید موسوی و شاید خاتمی یا بهر حال کسی مثل آنها) که مردم در چهارچوب همین حکومت بتوانند فضای سیاسی کشور را کمی بازتر کنند. البته حضور اصلاح طلبان در این جریان بسیار پر رنگ و مثبت خواهد بود سپس در مرحله دوم - اصلاح حکومت فعلی برای ایجاد یک جامعه دمکراتیک. یعنی پیشروی گام به گام.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: