اگر مشتاقانه و با علاقه فراوان پیگیر اخبار رسانه ها هستید و با این وجود دقیقا نمی توانید تشخیص دهید که یک خبر خاص چه تاثیری بر زندگی و کار شما دارد.
اگر در جمع های دوستان و همکاران مرتب تلاش می کنید خودتان را به اصطلاح روزآمد نگه دارید و تلاش می کنید آمار همه اتفاقات دور و بر خودتان را داشته باشید و با این وجود پس از ترک جمع دوستان و همکاران دقیقا نمی توانید تشخیص دهید که آنچه به شما گفته شد چه ربطی به یا تاثیری بر زندگی و کار شما دارد.
اگر در جایگاه مدیر عامل یک سازمان نشسته اید و هر روز بولتن های مختلف در کارتابل شما قرار می گیرد و فقط کاری که از عهده تان بر می آید ورق ورق کردن آن است و نه بیشتر.
اگر در جایگاه اداره کننده یک مجموعه پروژه هستید و با فشار زیاد کارکنان خود را به نوشتن گزارش های مفصل و دقیق وادار می کنید تا از پیشرفت و تاخیر پٰروژه ها آگاه باشید و با این وجود دقیقا نمی توانید تشخیص دهید که چرا یک پروژه به خیر و خوبی و سلامتی تمام می شود و دیگری به گل می نشیند و در باتلاق فرو می رود.
اگر همه یا هر یک از شرایط بالا یا مشابه آن را تجربه کرده اید بدانید که تنها نیستید و نباید خود یا اطرفیان را زیاد سرزنش کنید. در واقع امروزه یکی از چالش های اساسی تقریبا هر فرد یا سازمانی همین است. اینکه بتواند بر اساس اطلاعات دریافتی خود آنچه را که اتفاق می افتد یا قرار است اتفاق بیافتد درست حس کند و بفهمد.
امروزه نظریه پردازان، اساتید، مشاوران و تحلیل گران مختلف و متعددی در سطح جهان مشغول بحث و بررسی بیشتر این ضعف اساسی در آگاهی انسان نسبت به خود و محیط اطرافش هستند. کارهای فراوان و متعددی انجام شده است و مجموعه ای غنی از دانش و ابزارهای مفهومی انباشته شده است.
علم و هنر جمع آوری اطلاعات یک ورودی برای فرآیند بالا یعنی حس کردن آنچه که اتفاق می افتد یا قرار است اتفاق بیافتد به شمار می رود که البته ظرافت های خاص خود را داراست. مثلا چه معماری سیستمی برای جمع آوری اطلاعات می تواند مناسب باشد یا اطلاعات از چه منابعی به دست می آید، اطلاعات را چه کسی و با چه مدل ذهنی تهیه می کند، از درون چه پالایه هایی عبور می کند و غیره.
اگر فرض کنیم که شما به عنوان یک فرد یا سازمان همه ملاحظات و ظرافت های جمع آوری اطلاعات را رعایت کرده اید و اصطلاحا استاد این کار شده اید می توان وارد مرحله بعد شد. یعنی فهم تاثیر اطلاعات جدید بر کارهای بعدی ما.
پیش از ادامه بحث باید بر دو نکته کلیدی تاکید کنم. اولا اینکه بهترین واکنش به شرایط عدم قطعیت عمیق این است که به جای پیگیری یک استراتژی بهینه برای یک آینده پیش بینی شده، استراتژی هایی را جست و جو کرد که در برابر طیفی از سناریوهای مختلف به خوبی جواب دهد و همگام با ظهور اطلاعات جدید در طول زمان استعداد تکامل داشته باشد. دوما اینکه انسان چه شهودی عمل کند و چه به کمک روش ها و ابزارهای تحلیلی رایج و حتی به کمک مدل سازی های رایانه ای متعارف از پس عدم قطعیت عمیق بر نمی آید ( مثلا اینجا را ببینید).
در واقع ضعف های عمده استدلال شهودی انسان به صورت فردی یا گروهی و صرف نظر از میزان تخصص و تجربه در موضوع عبارتند از:
۱) تشخیص روندهای خیالی و غیر واقعی در صورت مواجه با حجم انبوهی از اطلاعات
۲) نادیده گرفتن یا کم اهمیت دانستن الگوهای نامطلوب و ضد نظام ارزشی خود
۳) اعتماد بیش از حد به رویدادهای آینده و در نتیجه برآورد نادرست احتمالات
۴) گرفتار شدن در تله های روانی و سوگیری های ادراکی
۵) ناتوانی شدید هنگام پیگیری زنجیره های طولانی علت و معلولی
ما انسان ها در برابر بعضی از این ضعف ها تقریبا بیچاره ایم. یعنی چه بخواهیم و نخواهیم قادر به چیره شدن بر این ضعف ها نیستیم. به عبارت دیگر مغز ما جوری ساخته و تربیت و سیم کشی شده است که در موارد متعددی ما را گول می زند!
با این وجود نباید بی اقدامی را توصیه کرد. یعنی بهتر است برای فهم تاثیر اطلاعات جدید بر کار بعدی ما روش های ساده و ابتکاری پیدا کرد. همچنین مدل سازی ریاضی، شبیه سازی و تکیه به نرم افزارهای رایانه ای در جایی که میسر است نیز می تواند بسیار مفید باشد.
درباره چیستی و چگونگی طراحی روش های ابتکاری ساده و کم هزینه و سریع باید حتی الامکان انعطاف پذیر بود به گونه ای که هر شخصی یا سازمانی بتواند متناسب با نیازها و مهارت ها و جنس تهدید ها یا فرصت هایش یک دستور العمل یک سیستم یا قاعده سرانگشتی یا چیزی مشابه اینها داشته باشد.
اما به نظر من صرف نظر از اینکه شما چه چیزی را و بر مبنای چه منطقی طراحی و در عمل پیاده می کنید بهتر است هنگام فهم تاثیر اطلاعات جدید بر کارها و نقشه های بعدی خود به این توصیه ها توجه کنید:
۱) هیچگاه صرفا بر اساس اطلاعات جمع آوری شده و روش مورد استفاده خود استنباطی از اطلاعات نکنید مگر اینکه موازی این کار تصویر بزرگ تر را تا حد امکان شفاف کرده و شناخته باشید. تصویر بزرگ تر یعنی آنچه که دورتر و فراتر از محیط بلافصل شما قرار می گیرد. آنچه به حوزه یا ماموریت تخصصی شما ارتباط مستقیمی ندارد. یکی از بهترین راه ها برای حس کردن تصویر بزرگ مطالعه آثار و پیگیری کارهای آینده پژوهان دنیا و مخصوصا آثار تهیه شده بر اساس تفکر سناریویی است. عضویت در شبکه های متنوع و حتی الامکان غیر هم پوشان به همین اندازه می تواند در انتقال درست حس و فهم یک تصویر بزرگ تر کمک کند.
۲) همیشه بین تبعات و پیامدهای اطلاعات جدید از یک سو و افق زمانی فعال شدن و ملموس شدن تاثیر آنها بر کار بعدی خود تناسب یا موازنه برقرار کنید. مثلا اگر در یک مسیر سلسله مراتبی از فلسفه شخصی یا سازمانی که شامل نظام ارزشی شما می شود به حیطه سیاست ها و خط مشی ها می رسید و سپس سراغ برنامه ها و طرح ها می روید و آنگاه به تجربه ها و عملیات ها رسیده و نهایتا به فرآیند ها و دستور العمل ها و روش های کار می رسید در بالای این سلسله مراتب در جست و جوی تاثیرات درازمدت اطلاعات جدید باشید ( مثلا ۲۰ ساله) و در پایین این سلسله مراتب در جست و جوی تاثیرات میان مدت و کوتاه مدت ( مثلا ۱ الی ۵ ساله).
۳) یافتن ریشه ها و اساس ها و شالوده ها همیشه کار دشواری است مخصوصا اگر در زیر لایه های ضخیم عادت ها و سنت ها و روزمرگی ها و روال های جاری کاملا مدفون شده باشند. اما صرف نظر از دشواری این کار همیشه باید تلاش کرد اولین تاثیر اطلاعات جدید را بر چیزهای اساسی و زیربنایی چک کرد و بعد سراغ لایه های سطحی تر و رو بنائی رفت. اهداف بنیادی، ارزش های عرفی و غیر عرفی، اصول و آرمان ها، فرض ها و فرضیه ها همگی به نوعی با ریشه و اساس در وجود شما یا سازمان شما مرتبط هستند. البته تکنیک هایی هم برای اکتشاف بهتر و جامع تر فضای شالوده ها وجود دارد ( مثلا اینجا و اینجا را ببینید).
اگر به عنوان یک فرد یا سازمان همه ملاحظات و ظرافت های جمع آوری اطلاعات را رعایت کرده باشید و اصطلاحا استاد این کار شده باشید. اگر روش های ابتکاری ساده و کم هزینه و سریع را برای فهم تاثیر اطلاعات جدید از دیگران یاد گرفته یا خودتان توسعه داده باشید و نهایتا اگر به توصیه های بالا عمل کنید آنگاه یک گام به پیش بر می دارید و با اگرهایی که در اول آنها را معرفی کردم بهتر کنار خواهید آمد.