تفکر ضد واقعیت
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[28 Dec 2008]
[ وحید وحیدی مطلق]
تهران، 1 دی ۱۳۸۷
تفکر ضد واقعیت عبارت است از ساخت، پرداخت، و کاربرد گزینههای بدیل واقعیت به منظور قضاوت درباره نتایج و پیامدهای یک تصمیم، یک رویداد، یا یک انتخاب مشخص که در گذشته دور یا نزدیک اتفاق افتاده است. چارچوب تفکر ضد واقعیت را میتوان به افق آینده نیز تسری داد و با ساخت، پرداخت، و روایت سناریوهای چندگانه بدیل، از معیار کمینهسازی تاسف نسبی برای یافتن استراتژی های پابرجا بهره برد. از تفکر ضد واقعیت در مبحث روانشناسی تاسف، مسوولیت در تصمیمگیری، خود مقصر دانستن و آمادهشدن برای آینده، و علاوه بر این برای تحلیل، بررسی، و فهم رویدادهای تاریخی مهم نیز استفاده روز افزونی می شود.
دیوید بونینگر و همکارانش در تحقیق علمی – تجربی خود که با عنوان "تفکر ضد واقعیت: از آنچه که شاید میبود به آنچه که شاید باشد" در سال ۱۹۹۴ در ژورنال علمی "شخصیت و روانشناسی اجتماعی" چاپ شد، فرضیههای مطرح درباره تاثیر تفکر ضد واقعیت بر وضعیت احساسی افراد پس از رویداد نتایج حاصل از یک انتخاب یا یک تصمیم خاص را بررسی کردند. پیش از آنها، روانشناسان برجستهای مانند دانیل کاهنمن و آموس تورسکی نشان داده بودند که ساخت، پرداخت، و کاربرد نتایج بدیل تصور شده، یعنی تفکر ضد واقعیت ، تاثیر چشمگیری بر قضاوت درباره عملکرد یا انتخاب داشته و مسبب واکنشهای احساسی نسبت به رویدادها می شود. همچنین ثابت شده است که قضاوت اشخاص درباره روابط علت و معلولی رویدادها، پذیرش مسوولیت عواقب یک تصمیم، و نهایتا مشخص کردن مقصر اصلی یک انتخاب اشتباه و تاسف خوردن بر گذشته، متاثر از تفکر ضد واقعیت است.
مهمترین ویژگی یک گزینه بدیل تصور شده درباره گذشته این است که چنین گزینه بدیل خیالی (اگر به واقعیت می پیوست) تا چه حد میتوانست نتایج به بار نشسته کنونی را تغییر دهد. مثلا کاهنمن و تورسکی نشان دادهاند که هر چقدر گزینههای بدیل برای آنچه واقعا رخ داده است آسانتر قابل تصور باشند آنگاه واکنشهای احساسی فرد به نتایج واقعی تشدید میشود. اگرچه در اکثر تحقیقات علمی موضوع احساسات منفی ناشی از تفکر ضد واقعیت بررسی شدهاند ولی باید توجه کرد که هر چقدر گزینه بدیل برجستهتر باشد آنگاه احساسات منفی و مثبت می توانند به یک اندازه تشدید شوند. این در حالی است که در صورت برجستهنبودن یک گزینه بدیل، نتایج منفی به طور خود به خود منجر به تفکر ضد واقعیت می شوند اما نتایج مثبت این گونه نیستند.
مطالعات و تحقیقات روانشناسان نشان میدهد که گزینه بدیل ناشی از تفکر ضد واقعیت نقش مهمی در نسبت دادن تقصیر و مسوولیت به یک فرد خاص ایفا میکند. مثلا اشخاص هنگام قضاوت درباره کسی که قربانی جرم خاصی (مانند تجاوز به عنف) شده است اگر بتوانند شرایطی را تصور کنند که او میتوانست از این رویداد پرهیز کند (مثلا سوار خودرو غریبه نشدن) آنگاه بیشتر خودش را مقصر اصلی تلقی میکنند. به طور کلی احساسات منفی ناشی از تفکر ضد واقعیت شامل تاسف و تقصیر میشوند. اگرچه همه رویدادهای منفی احساسات منفی در پی دارند اما آندسته از رویدادهای منفی که گزینههای بدیل قابل تصوری در گذشته داشته باشند (که منجر به رویدادهای منفی نمیشدند) بیشتر آزاردهنده و تاسفبرانگیز هستند.
شاید به نظر رسد تنها ارزش تفکر ضد واقعیت پیدا کردن گزینههای بدیلی است که نهایتا احساساتی همچون ناراحتی، تاسف، عصبانیت، و افسردگی را افزایش میدهند اما باید توجه کرد که تفکر ضد واقعیت ارزش مثبت هم دارد. یعنی به جای اینکه بگوییم "ای کاش آنطور می شد" در بعضی مواقع می توان گفت که "خوب شد آنطور نشد". مارکمن و همکارانش در سال ۱۹۹۳ دقیقا همین نکته را بررسی کردند. آنها بین ضد واقعیت رو به بالا (یعنی آنچه که بهتر از واقعیت است) و ضد واقعیت رو به پایین (یعنی آنچه که بدتر از واقعیت است) و کارکرد و تاثیر آنها تمایز قایل شدند. ضد واقعیت رو به بالا گزینه بدیلی است که در واکنش به نتایج منفی ایجاد می شود در حالی که ضد واقعیت رو به پایین گزینه بدیلی است که در واکنش به نتایج مثبت ایجاد می شود. مارکمن و همکارانش نشان دادند که این دو نوع ضد واقعیت بین احساسات آنی و زود گذر از یک سو و آمادگی برای آینده از سوی دیگر موازنه برقرار میکنند. به بیان دیگر، ضد واقعیت رو به بالا منجر به احساسات آنی نارضایتی شده و از سوی دیگر آماده شدن فرد برای آینده را تسهیل میکند. برعکس، ضد واقعیت رو به پایین منجر به احساسات آنی رضایت شده و از سوی دیگر موجب عدم توجه به آینده میشود.
دیوید بونینگر و همکارانش برای تشخیص تاثیر تفکر ضد واقعیت بر تفکر آیندهنگرانه نخست یک مقیاس ملاحظه پیامدهای آینده CFC را ابداع کردند. مقیاس CFC در واقع یک آزمون روانشناختی است که روایی و پایایی آن به طور تجربی ثابت شده و میزان آیندهنگر بودن افراد را تا حد خوبی نشان میدهد. افرادی که در این آزمون روانشناختی نمره بالا کسب میکنند گرایش زیادی به ملاحظه دلالتهای آتی رفتار خود دارند و برای هدایت اقدامات کنونی خود اهداف بلندمدت وضع میکنند. برعکس، افرادی که در این آزمون روانشناختی نمره پایینی کسب میکنند گرایش زیادی به تمرکز بر نیازها و دغدغههای روزمره داشته و انتظار دارند که آینده بدون نیاز به توجه آنها خودش ساخته و درست شود.
بیتردید هنگام تفکر ضد واقعیت درباره گذشته می توان "تجربه دفعه بعد" را نیز در ذهن مرور کرد. به کمک چنین نگرشی میتوان از رویدادهای منفی آینده پرهیز کرد. علاوه بر این، یکی از پیامدهای مهم تشکیل چارچوب ضد واقعیت نسبت به آینده این است که احساسات تاسف و تقصیر که معمولا همراه تفکر ضد واقعیت نسبت به گذشته هستند، تخفیف می یابند.
مطالعات علمی – تجربی دیوید بونینگر و همکاران نشان میدهد که افراد با نمره پایین آزمون CFC احساس تاسف و خودمقصر دانستن بیشتر و تمایل زیادی به رجوع (غیر ممکن) به گذشته برای اصلاح انتخاب اشتباه خود در مقایسه با افراد نمره بالا دارند. به بیان دیگر، افرادی که نسبت به بقیه آیندهنگرتر هستند کمتر دچار احساسات منفی ناشی از تفکرضد واقعیت میشوند. در واقع مطالعات انجام شده نشانگر آن است که تفکر آیندهنگرانه، چه به صورت مقطعی - موردی و چه به صورت یک عادت همیشگی، اثرات تاسف و خودمقصر دانستن ناشی از تفکر ضد واقعیت را به شدت کاهش میدهد. بویژه اینکه در مقایسه با افراد دارای نمره پایین آزمون CFC یا کسانی که فقط بر اکنون تمرکز میکنند، افراد دارای گرایش و عادت همیشگی آیندهنگری، هنگامی که بر آینده متمرکز میشوند، احساسات منفی کمتری ناشی از تفکر ضد واقعیت دارند. مشخصا باید گفت که توان، مهارت، و عادت آیندهنگری موجب می شود که شدت احساسات منفی ناشی از تفکر ضد واقعیتی که منجر به تغییر در رویدادهای منفی می شود با شدت احساسات منفی ناشی از تفکر ضد واقعیتی که منجر به تغییر در رویدادهای منفی نمیشود، در یک سطح قرار گیرد. به بیان دیگر، احساس تاسف، خودمقصر دانستن، و گرایش به رجوع (غیرممکن) به گذشته برای اصلاح انتخاب اشتباه ناچیز و اندک خواهد بود.
نکته مهم دیگر در تفکر ضد واقعیت، بحث یادگیری و درس گرفتن برای تجارب آینده است. دیوید بونینگر و همکارانش نشان میدهند که وقتی از افراد خواسته میشود به درس هایی که آموخته اند توجه کنند، آنها این درسها را در احساس منفی خود ناشی از تفکر ضد واقعیت تاثیر می دهند. به بیان دیگر برای آندسته از افرادی که گزینه های بدیل ناشی از تفکر ضد واقعیت قادر به تغییر اشتباه گذشته است، تفکر درباره درسهایی که یادگرفته اند (پیش از تفکر درباره اینکه چه احساسی نسبت به اشتباه خود دارند) موجب کاهش تاسف و خودمقصر دانستن میشود. مشخصا برای افراد با نمره بالا در آزمون CFC تفکر درباره درسهای آموخته از تجربه اشتباه کنونی آنها را مطمئن می کند که میتوانند از این اشتباه مرتکب شده برای پرهیز از اشتباه مشابه در آینده استفاده کنند. علاوه براین، در آزمایشهای علمی – تجربی نشان داده شد که گرایش یا عادت همیشگی افراد با نمره بالا در آزمون CFC را میتوان با تمرکز بر آینده در هر موقعیت مشخصی تقویت کرد. در واقع اگر به این افراد آیندهنگر مشخصا گفته شود که در هر موقعیتی بر آینده متمرکز شوند آنگاه احساس تاسف و خود مقصردانستن در آنها به خوبی کاهش مییابد. به طور کلی، هر چقدر که بتوان تفکر افراد را "از آنچه که میتوانستم انجام دهم" دور کرده و آنها را بر "آنچه که شاید دفعه بعد انجام دهم" متمرکز کنیم، آنگاه احساس تاسف و خود مقصر دانستن آنها درباره یک نتیجه منفی واقعی بیشتر کاهش مییابد و همانطور که اشاره شد چنین استراتژی کنار آمدن با واقعیت بویژه در مورد اشخاصی صدق میکند که در آزمون CFC نمره بالایی می گیرند، یعنی آیندهنگر تر از بقیه هستند.
افراد مختلف هنگام قضاوت درباره احساس منفی یا مثبت از کاری که انجام دادهاند بین نتیجه واقعی با نتیجههای ضد واقعیت مقایسه میکنند. وقتی که نتیجه واقعی منفی است چنین مقایسهای موجب ایجاد احساسات منفی مانند تاسف و خودمقصردانستن می شود. اما اگر افراد پا را از این مقایسه ساده فراتر گذشته و به این فکر کنند که گزینههای بدیل ناشی از ضد واقعیت چه درک جدیدی به آنها داده است یا در برنامه ریزی برای آینده مفید هستند، (همانطور که افراد با نمره بالای آزمون CFCاین گونه هستند) در این صورت احساسات منفی تاسف و خود مقصردانستن ناشی از مقایسه بین واقعیت منفی و دنیای تصور شده مثبت کاهش می یابد.
مهمتر از این باید به نقش تفکر ضد واقعیت در آیندهاندیشی و برنامه ریزی برپایه سناریوها توجه کرد. افرادی که از تفکر ضد واقعیت برای درک بهتر گذشته و آمادهشدن برای آینده بهره میبرند احتمالا نسبت به بقیه رفتار آتی خود را بیشتر اصلاح میکنند و در آینده بیشتر به نتایج مثبت دست مییابند. به بیان ساده، چنین افرادی با استفاده از گزینههای بدیل ناشی از تفکر ضد واقعیت مربوط به نتایج منفی تجربه شده در گذشته می توانند رفتار آینده خود را اصلاح کنند. در واقع تدوین، تبیین، و اشاعه گزینههای بدیل ضد واقعیت کاملا برجسته و مشهود پیش از انتخاب ها و تصمیمهای حیاتی یک ابزار به شدت تاثیرگذار بر انتخاب نهایی افراد به شمار میرود. به بیان دیگر، تا جایی که میتوان از طریق آیندهاندیشی افراد را تشویق به کمینهسازی تاسف کرد، تفکر درباره اینکه چگونه اقدامات بالقوه کنونی شاید پس از انجام موجب تاسف شوند، بر انجام یا عدم انجام این اقدامات تاثیر زیادی میگذارند. بر اساس این منطق باید گفت وقتی که افراد تشویق میشوند سناریوهایی را تصور کنند که تصمیم شتابزده کنونی آنها یک نتیجه منفی در پی داشته و نهایتا منجر به تاسف غیر ضروری میشود، آنگاه هر وقت که تصمیم مشخصی باید بگیرند، این تاسف تصور شده تاثیر گذار بوده و احتمال انجام اقدامات واقعی که به چنین تاسفی بیانجامد کاهش مي یابد.
مرجع:
اندیشگاه آتی نگار ، دانش نامه بزرگ آینده اندیشی
http://aiandehpedia.tridi.ir/index.php
برای مطالعه بیشتر:
1. Boninger, D. S., Gleicher, F., Strathman, A. (1994) Counterfactual Thinking: From what might have been to what may be, Journal of Personality and Social Psychology, Vol. 67, No. 2, 297-307.
2. Staley, D. J., (2002) A History of the Future, History and Theory, Theme Issue 41, 72-89.
3. Rosenfeld G., (2002) Why do we ask “what if?”: Reflections on the function of alternate history, History and Theory, Theme Issue 41, 90-103.
4. Climo, T.A., Howells, P.G.A,(1976) Possible Worlds in Historical Explanation, History and Theory, Vol. 15, No. 1, 1-20.
5. Lewis, D. (1979) Counterfactual Dependence and Time’s Arrow, Nous, Vol. 13., No. 4, Special Issue on Counterfactuals and Law, 455-476
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|