یکی از مهارت های فکری که اکثر ما انسان ها به آن مجهز بوده و به صورت گسترده و مکرر از آن استفاده می کنیم تحت عنوان تعمیم دادن شناخته می شود. در واقع ما می توانیم پس از مشاهده خصوصیتی در یک نمونه آن را به کل جمعیت تعمیم دهیم. و برعکس درباره نمونه ای که از یک جمعیت انتخاب می شود با توجه به شناختی که از آن جمعیت داریم قضاوت کنیم. این توانمندی همانطور که اخیرا توسط روانشناسان تجربی دانشگاه بریتیش کلمبیا نشان داده شده است تقریبا هیچ ربطی به آموزش صریح نداشته و بنابراین مهارتی غریزی است که حتی نوزاد ۸ ماهه انسان نیز از آن برخوردار است. ما به کمک این مهارت قادر به پیش بینی می شویم و در ضمن با ساده سازی فرآیندهای ادراکی تلاش می کنیم هر چه زودتر به یک قضاوت مطلق برسیم. به عبارت دیگر انسان موجودی نتیجه گیر است و یکی از مسیرهای مهم نتیجه گیری اش تکیه بر تعمیم یعنی از جز به کل رسیدن و از کل به جز رسیدن است. اگرچه تقریبا همه ما به طور غریزی از این مهارت برخورداریم ولی انتظار می رود اشخاصی که نسبت به دیگران نگاه ابزاری داشته و در ضمن از وقت و انرژی گذاشتن برای شناخت یک فرد خاص پرهیز می کنند بیشتر از این مسیر استدلال و نتیجه گیری استفاده کنند. به بیان دیگر چنین افرادی معمولا در روابط خود همیشه در پی این هستند که شخص مقابل را هر طور شده درون یکی از طبقه بندی های معنادار و رایج خود برده و درباره او نتیجه گیری کنند. به طور کلی همانطور که هر یک از ما دارای اثر انگشت منحصر به فرد است می توان گفت که هر یک از ما نیز دارای یک الگوی ذهنی منحصر به فرد برای طبقه بندی و به رسمیت شناختن جمعیت های کل معنادار است. شاید در نگاه اول خود این طبقه بندی های دلخواه به نظر برسند اما به هر حال اشخاص دارای زمینه فرهنگی یا زبانی مشترک احتمالا دارای طبقه بندی های مشترکی نیز هستند که عموما زیر بنای الگوی ذهنی یک بخش از جامعه انسانی را تشکیل می دهند. مثلا شاید در جایی و در بین عده ای این طبقه بندی ها معنا دار باشند: آنهایی که ریش می گذارند و آنهائی که هفت تیغ می کنند. آنهایی که مجردند و آنهایی که متاهل اند.آنهایی که وسیله نقلیه شخصی دارند و آنهایی که ندارند. آنهایی که از دانشگاه دولتی فارغ التحصیل شده اند و آنهائی که از دانشگاه آزاد فارغ التحصیل شده اند. آنهایی که اصفهانی اند و آنهایی که مشهدی اند. آنهایی که چادری اند و آنهایی که مانتویی اند و غیره. یا مثلا آنطور که اخیرا پژوهشگران دانشگاههای ابردین و سنت اندروز و دورهام نشان دادند حتی می توان از روی چهره نیز افراد را طبقه بندی معنا دار کرد: مردانی که روابط کوتاه مدت با زنان را ترجیح می دهند اغلب کسانی هستند دارای چانه برآمده، بینی درشت و چشمهای ریز.
علی رغم معنادری و مفید بودن مهارت فکری تعمیم دادن از جز به کل و نتیجه گیری از کل به جز گاهی اوقات مواردی ظهور می کند که شما به هر دلیلی نمی خواهید طرف مقابل درباره شما قضاوت مطلق یا نتیجه گیری درستی داشته باشد. به بیان دیگر به هر دلیلی این به نفع شماست که یک فضای مه آلود بر حسب قضاوت مطلق اطرافتان وجود داشته باشد. طبیعتا ساده ترین راه برای رساندن طرف مقابل به بن بست در نتیجه گیری یا رساندن او به نتیجه نادرست دادن اطلاعات نادرست و به تعبیر دیگر همان دروغ گوئی است. اما شاید دروغ گفتن به دلایل مختلف اعم از اخلاقی - مذهبی یا عملی توجیه پذیر نباشد. بویژه اینکه در دنیای شفاف امروزی با وجود دسترسی عمومی به جریان اطلاعات و شبکه های گسترده احتمال لو رفتن اطلاعات نادرست افزایش یافته و بنابراین توجیه عملی دروغ گوئی کاهش می یابد.
اما آیا واقعا لازم است که برای مقابله با انسان نتیجه گیر که بر مبنای مهارت تعمیم استدلال می کند به او اطلاعات نادرست داد؟ خوشبختانه پاسخ منفی است. یکی از روانشناسان برجسته به نام جورج میلر که نقش مهمی در پایه گذاری رشته مدرن علوم شناختی دارد سال ها پیش در مقاله مهمی ثابت کرد که ظرفیت پردازش مغز انسان دارای محدودیت با درجه هفت به اضافه و منهای دو است. به بیان دیگر کانال انتقال اطلاعات در حافظه و پردازش آن برای رسیدن به قضاوت مطلق حداکثر می تواند ظرفیت هفت به اضافه و منهای دو عامل را داشته باشد. در نتیجه اگر در مساله ای خاص تعداد عامل های دخیل مثلا ۱۵ یا ۲۰ مورد باشد ذهن انسان یا به نتیجه نمی رسد یا به نتیجه نادرست می رسد چرا که قادر به پردازش و درک مساله های دارای ابعاد مستقل متعدد ( یعنی بیش از متوسط هفت آیتم) نیست.
شما نیز که مایل هستید علی رغم دادن اطلاعات درست طرف مقابل را گمراه یا سردرگم کرده و اجازه ندهید که درباره شما به قضاوت مطلق برسد کافی است ۱) درباره همه جمعیت های کل معنادار در الگوی ذهنی او تحقیق کرده و آنها را بشناسید و ۲) تلاش کنید هنگام دادن اطلاعات درست حتی الامکان عضویت خود را در بیش از به طور متوسط هفت جمعیت کل و مستقل برجسته کنید. بدین ترتیب می توانید دست کم تا مدتی علی رغم دادن اطلاعات درست شخص مقابل را در بن بست نتیجه گیری گرفتار کنید. البته بعید نیست اگر چنین ترفندی را به صورت دائم به کار برید بتوانید شخص یا اشخاص مقابل را به مرز تشویش و اضطراب و سردرگمی و حتی دیوانگی برسانید. همانطور که در ابتدا اشاره شد اشخاصی که نسبت به دیگران نگاه ابزاری داشته و در ضمن از وقت و انرژی گذاشتن برای شناخت یک فرد خاص پرهیز می کنند از این ترفند ساده بیشتر ضربه خواهند خورد.