یکی از پدیده های جالب که ما انسان ها تقریبا به صورت روزمره با آن سر و کار داریم چیزی است که عموما تحت عناوینی مانند اتحاد، ائتلاف، همبستگی، شریک و شراکت، همزیستی و غیره شناخته می شود. احساس می کنم که این مفهوم به خودی خود آنقدر حائز اهمیت است که ارزش نظریه پردازی و برساختن علم و هنری مرتبط را داشته باشد. در واقع می توان و باید یک چارچوب نظری نسبتا قوی به منظور تشکیل و تسهیل یا بر عکس شکست و فروپاشی اتحاد ها یا ائتلاف ها فراهم ساخت.
بی شک هنگامی که سخن از اتحاد یا ائتلاف می شود اولین نکته مبهم این است که اصلا تعریف ما از این دو مفهوم و مفاهیم مرتبط چیست یا چه می تواند باشد؟ و در ضمن آیا رویکرد ما نسبت به اتحاد یا ائتلاف مثبت و سازنده است یا منفی و تخریبی؟ در پاسخ به ابهام اول باید گفت که حتی الامکان نباید با ارائه یک تعریف مشخص و مرزبندی کننده باعث شد جامعیت و عام بودن علم و هنر تشکیل یا شکست اتحاد ها یا ائتلاف ها مخدوش شود. در عوض پیشنهاد من این است که به پیروی از توماس کوهن که در جایی گفته بود شما چیزی را نمی بینید مگر اینکه استعاره ای مناسب برای دیدن و فهم آن داشته باشید تلاش اصلی به سمت تفکر استعاری درباره اتحاد یا ائتلاف معطوف شود. در پاسخ به ابهام دوم نیز باید گفت که نگاه منفی و تخریبی ارزش دوگانه دارد از این جهت که علاوه بر یاری رسانی به کسانی که در پی ضربه زدن به اتحاد یا ائتلاف رقیب یا دشمن خود هستند به کسانی نیز که در پی آسیب شناسی اتحاد یا ائتلاف خود هستند کمک فراوانی می کند.
اگر یک استعاره مناسب برای اتحاد یا ائتلاف به دست آید می توان اولا فرضیه هایی را برای شکست اتحاد یا ائتلاف پیشنهاد داد و دوما مجموعه ای از پرسش های جالب برای تحقیق بیشتر تولید کرد. این مجموعه پرسش های تحقیق نیز به نوبه خود فرضیه هایی را برای آزمون مطرح خواهند کرد.
شاید اگر بگویم جالب ترین و مهم ترین جلوه اتحاد را می توان در وحدت بین روان - تن انسان سراغ گرفت سخنی به گزاف نگفته باشم. در واقع اگر بتوان در یک گروه متشکل از انسان ها به درجه ای از اتحاد مشابه اتحاد روان - تن دست یافت چنین اتحادی می تواند شایسته صفت عالی ترین و ایده آل ترین سطح اتحاد باشد. منشا وحدت روان - تن را می توان در سیستم عصبی مرکزی و بويژه مغز یافت. در واقع تا زمانی که مغز سالم است و درست کار می کند اتحاد بین روان و تن حفظ می شود. و قاعدتا هر گونه آسیب رسانی، اختلال یا از کار افتادگی در مغز منجر به تفرقه روان از تن می شود. کسانی که به هر دلیلی مغزشان دچار مشکل می شود اصطلاحا دو تا می شوند. یعنی جسمی که ما از آنها سراغ داریم با روان و شخصیتی که از آنها سراغ داریم متمایز می شوند. به کمک همین تشابه اولیه می توان فرضیه ای را به این صورت مطرح کرد که شاید برای شکست یک اتحاد ایجاد اختلال یا از کار انداختن کامل مغز متفکر اتحاد اثربخش ترین مسیر باشد.
در مورد ائتلاف می توان گفت که قاعدتا باید انتظار داشت نسبت به اتحاد وضعیتی ضعیف تر و موقتی تر باشد. احتمالا همسفران یک قطار که همگی یک مقصد مشترک دارند (اگر چه شاید مبدا مشترکی نداشته باشند) مهم ترین جلوه ائتلاف باشد. بویژه اینکه در مورد شکست ائتلاف باید گفت که اکثرا ائتلاف ها خود به خود شکسته می شوند و فقط کافی است که به اندازه کافی انتظار بکشیم. یعنی فقط بحث گذشت زمان مطرح است. به بیان دیگر وقتی که همسفران به مقصد نهایی می رسند و متفرق می شوند دیگر نباید حرف کسی را که ادعا می کند آنها را متفرق کرده است جدی گرفت.
کاربرد تفکر استعاری از این جهت می تواند راهنما باشد که در برابر تفکر منطقی چالش ایجاد می کند. مثلا یکی از مصادیق این چالش ها می تواند این باشد که ما بخواهیم ادعا کنیم اگر راه حلی برای شکست اتحاد پیشنهاد شود قطعا همان راه حل را می توان برای شکست ائتلاف که حالتی ضعیف تر از اتحاد است پیشنهاد داد.
علاوه بر این مدتی پیش شالوده هایی را برای
نظریه آغازگرها فراهم کردم که به نظر می رسد به تشخیص تمایز بین اتحاد و ائتلاف کمک قابل توجهی کند. در واقع به نظر می رسد روابطی که آغاز گر آنها بستر سازی برای کسب منافع بیشتر باشند بیشتر به سمت ائتلاف گرایش داشته باشند. در نتیجه تا زمانی که انتظار فرصت های بیشتر برای مطلوبیت بیشتر وجود داشته باشد استمرار ائتلاف نیز محتمل است. این درحالی است که روابطی که منطق یا رویداد آغازگر آنها حفظ بقا و ماندن باشند بیشتر به سمت اتحاد گرایش خواهند داشت تا ائتلاف. در نتیجه می توان یک فرضیه دیگر را مطرح کرد به این صورت که یک راه حل برای شکست اتحاد این است که اعضای اتحاد را در وهله نخست نسبت به بقا مطمئن ساخت تا به سمت ائتلاف گرایش یابند و سپس انتظار ذهنی برای وجود فرصت های بیشتر برای کسب مطلوبیت یا منافع بیشتر را کاهش داد و بعد از آن فقط منتظر ماند تا ائتلاف به پایان عمر طبیعی خود رسیده و خود به خود شکسته شده و محو شود. به بیان دیگر عدم ظهور یک مقصد جدید را برای یک گروه ائتلافی را می توان به متفرق شدن اعضاء همان ائتلاف ترجمه کرد.
البته در کنار همه تدابیر و اندیشه های لازم برای شکست اتحاد یا ائتلاف نباید از ظرفیت بسیار زیاد اخلاقیات غافل شد. استيون پينکر، استاد دانشگاه هاي هاروارد و ام آي تي، اخیرا با رويکرد علمي - تجربي خود به چگونگی روشن و خاموش شدن سوئيچ قضاوت اخلاقي پرداخته است. با مرور
خصلت هاي اخلاقي جهان شمول بين فرهنگ هاي انساني که او معرفی می کند یعنی پرهيز از آسيب زدن به هم نوع، پرهيز از بي وفايي به باند و گروه و قوم و خويش، پرهيز از بي انصافي و بي عدالتي، پرهيز از کثافت کاري، و پرهيز از بي احترامي به مقام و مرجع بالاتر می توان دریافت که یکی از قوی ترین و احتمالا سریع ترین شیوه ها یا راه حل ها برای شکست اتحاد ها یا ائتلاف ها این است که مبانی یا ریشه های مرتبط مثلا پرهیز از بی وفایی به باند و گروه و قوم وخویش را اخلاق زدائی کرده و بر عکس مبانی یا ریشه های تفرقه مثلا بی احترامی به مقام و مرجع بالاتر را اخلاقی کرد.
همانطور که اشاره کردم همین بحث اولیه و مقدماتی می تواند مجموعه ای از پرسش های جالب برای تحقیق بیشتر تولید کند. بی تردید این مجموعه پرسش های تحقیق نیز به نوبه خود فرضیه هایی را برای آزمون مطرح خواهند کرد. اولین پرسش هایی که به ذهن من خطور کرده اند اینها هستند:
آیا استعاره های معرفی شده برای تمایز بین اتحاد و ائتلاف در آینده نیز معتبر خواهند بود؟ آیا به کمک استعاره های دیگر مثلا حلقه های یک زنجیر؛ جواهرات یک گردن بند؛ انگشتان یک دست؛ حالت های آمیزش نرینه – مادینه؛ پیوند جنین و مادر؛ افراد یونیفرم پوش؛ ذرات هسته ای؛ المان های یک سازه؛ طیف فرکانسی نور مرئی، اعضای یک خانواده، گروه رفقا و غیره می توان برداشت ها و بینش های بیشتر و بهتری درباره اتحاد و ائتلاف به دست آورد؟ مثلا برای شکافت هسته اتحادها یا ائتلاف های شکل گرفته در جوامع انسانی چه نوع نوترون هایی و با چه سرعتی لازم است که به آن هسته ها تابیده شود؟ یا برای شکستن نور سفید اتحاد انسان ها به هفت رنگ تشکیل دهنده آن چه نوع منشوری می توان طراحی کرد؟ جالب است که در مورد استعاره خانواده یا گروه رفقا در دوران انقلاب 57 در گروه های مارکسیست به منظور نمایش اتحاد اشخاص همدیگر را رفیق صدا می کردند. همچنین در گروه های مذهبی اشخاص به منظور نمایش اتحاد همدیگر را برادر و خواهر صدا می کردند. جالب تر اینکه کاربرد هر دوی این واژگان یعنی رفیق یا برادر از صحنه زندگی اجتماعی اگر نگوئیم کاملا محو شده اند باید گفت کمرنگ شده است. آیا محو شدن چنین واژگانی را می توان متغیری عینی و پیشینی برای محو شدن یا کمرنگ شدن اتحاد ها و ائتلاف ها تلقی کرد؟
آیا آغازگر هر اتحادی در واقع سلسله ای از ائتلاف ها بوده است که به تدریج و در یک مسیر تکاملی به اتحاد تبدیل شده است؟ به بیان دیگر آیا وجود دارد اتحادی که از همان ابتدا به شکل یک اتحاد بروز کرده و ظهور یافته باشد؟ به طور کلی تبار شناسی اتحاد ها و ائتلاف ها در شکستن آنها چقدر می تواند کمک کند؟
به طور کلی نقش زبان مشترک در شکل گیری ائتلاف یا اتحاد بین افراد چیست؟
به طور کلی نقش روایت ها افسانه ها و اسطوره های مشترک در شکل گیری ائتلاف یا اتحاد بین افراد چیست؟
نقش و تاثیر الگوهای ذهنی مشترک در شکل گیری یا شکست ائتلاف یا اتحاد چیست؟
نقش و تاثیر جریان قوی یا ضعیف اطلاعات و دانش بین واحد های تشکیل دهنده اتحاد یا ائتلاف چیست؟
نقش و تاثیر
همدردي، همدلي، دلسوزي و تجارب مشابه احساسی و عاطفی در شکل گیری و شکست ائتلاف یا اتحاد چیست؟
چه اشخاص یا واحدهایی تحت هیچ شرایطی و هیچگاه با یکدیگر ائتلاف نخواهند کرد یا متحد نخواهند شد؟ و چرا؟
آیا اساسا چیزی تحت عنوان اتحاد یا ائتلاف محال داریم؟ چه استعاره ای برای اتحاد یا ائتلاف محال می توان معرفی کرد؟
آیا به کمک دانش و بینش برآمده از تمایز بین ائتلاف یا اتحاد می توان نقشه ژئوپلتیک جهان را تغییر داد؟ به بیان دیگر بر اساس چنین ایده هایی چگونه می توان درباره سرنوشت اتحادیه ها و پیمان های منطقه ای؛ جدایی طلبی قومیتی یا تمامیت ارضی کشورها، و پابرجائی واحدهای سیاسی دولت – ملت ها به حدس های معقول دست یافت؟
اهمیت هم جنس بودن یا هم سنخ بودن یا هم نوع بودن برای تشکیل یک اتحاد یا ائتلاف چقدر است؟
آیا احتمال ائتلاف یا اتحاد بین گونه ای وجود دارد؟ مثلا همه حیوانات به جز انسان می توانند علیه انسان ها متحد شوند؟ آیا بعضی انسان ها می تواند با گروه های دیگر دارای حیات یا هوشیاری متحد شوند؟
آیا احتمال ائتلاف یا اتحاد بین انسان و تکنولوژی وجود دارد؟ مثلا آیا هوش بر پایه کربن ( یعنی رشته های عصبی مغز انسان ) قادر به اتحاد یا ائتلاف با هوش بر پایه سیلیکون ( یعنی مدارهای فشرده رایانه های امروزی ) است یا نه؟ به طور کلی چقدر می توان به
یکپارچگی و اتحاد بین انسان و ابزارهای خلق شده توسط او امیدوار بود؟
آیا امکان دارد که یک کل بزرگ و به ظاهر متحد از تعداد فراوانی واحد های جزء ائتلافی بوجود آمده باشد؟ یا اینکه هر چقدر روی یک کل متحد بزرگنمایی انجام گیرد باز هم شاهد اجزاء متحد خواهیم بود؟
آیا مرحله گذار از ائتلاف به اتحاد یا از اتحاد به ائتلاف قابل تشخیص، قابل پیش بینی و بنابراین قابل کنترل است؟
بزرگترین موانع بر سر راه تشکیل یک اتحاد یا ائتلاف جهانی بین جوامع انسانی چیست؟
آیا از دید هنری و زیبایی شناسی یک اتحاد می تواند تحسین برانگیز و چشم نواز تر باشد یا یک ائتلاف؟ اصلا چه استعاره هنری می تواند به تعریف زیبایی شناختی اتحاد یا ائتلاف کمک کند؟
آیا
یک مداخله متوسط یعنی با شدت نه زیاد و نه کم که در زمان مناسب اعمال می شود می تواند به از هم پاشیدگی یا فرو ریختن یک اتحاد یا ائتلاف منجر شود؟