گاهي اوقات برخي از تصميم گيران در شرايط پيچيده اي قرار مي گيرند که استنباط منطقي و نهايتا دفاع از انتخاب نهايي براي آنها دشوار مي شود. يکي از اين شرايط زماني ظهور مي کند که به دليل ماهيت مساله بحث عدم قطعيت و احتمال مطرح مي شود. در واقع چون نمي داند که آينده نهايتا چه خواهد شد ناچار است که بر روي پيامدهاي ممکن يک توزيع احتمال گسسته يا پيوسته تعريف کند. اما در اکثر موارد با وجود دقت در توصيف پيامدهاي ممکن و برآورد مناسب احتمالات، مقايسه بين گزينه هاي مختلف کماکان دشوار است و دليل اصلي آن هم عدم توجه به مهم ترين و اساسي ترين رکن توصيف پيامدهاي ممکن هر تصميمي يعني شفاف شدن دامنه باورکردني پيامدهاست (مثلا صفحه ۱۹۹ تفکر ارزشي را ببينيد). در واقع بدون ملاحظه دامنه باورکردني پيامدهاي ممکن، مقايسه بين پيامدهاي احتمالي ناشي از تصميم شما کاري بيهوده و حتي غير ممکن است.
هنگام نمايش چگونگي مقايسه پيامدهاي احتمالي و براي سادگي بيشتر مي توان تصور کرد که مساله شما فقط داراي يک هدف يا معيار بنيادي يا به تعبير بهتر سطح تحقق بقيه هدف هايي که ممکن است در مساله دخيل باشند به ازاي همه گزينه ها تقريبا ثابت است. به هر حال تصميم گيرنده برحسب همان تک هدف خود را حداقل در برابر دو گزينه مي بيند که با شرايط احتمالي توصيف شده اند که ظاهرا غير قابل مقايسه اند. شرايط احتمالي به اين صورت است که با احتمال x فلان اتفاق مي افتد و با احتمال y فلان اتفاق ديگر. هر دو اين اتفاق ها در واقع وضعيت هاي کمي شده يا کاملا برجسته و ملموس همان هدف بنيادي هستند.
براي مثال مي توانيد يک کارفرما را تصور کنيد که مي خواهد بين دو نفر که براي انجام کار يا پروژه اي پيشنهاد شده اند يکي را به عنوان مدير يا سرپرست انتخاب کند. همانطور که اشاره شد براي سادگي بيشتر فرض مي کنيم که مساله انتخاب تک معياري يا تک هدفي است و در اينجا کارفرما فقط به فکر سرعت عمل بوده و به بياني ديگر بقيه ويژگي هاي اين دو نفر در نظرش تقريبا ثابت و هم سطح اند. کارفرماي مذکور پس از ارزيابي هاي اوليه به اين نتيجه مي رسد که:
اگر نفر الف انتخاب شود آنگاه به احتمال ۶۰ درصد کار مورد نظر ظرف ۱ ماه تمام مي شود و به احتمال ۴۰ درصد ظرف ۲ ماه.
و
اگر نفر ب انتخاب شود آنگاه به احتمال ۵۰ درصد کار مورد نظر ظرف ۲ ماه تمام مي شود و به احتمال ۵۰ درصد ظرف ۳ ماه.
کارفرماي مورد نظر به هر صورت يکي از اين دو نفر را انتخاب خواهد کرد اما شايد نتواند با شفافيت کامل و به صورت کاملا عقلاني از انتخاب خود دفاع کند. چرا که معلوم نيست مقايسه بين اين دو پيامد احتمالي بر اساس چه تحليلي صورت مي گيرد.
اين در حالي است که اگر يک دامنه صريح براي پيامدهاي ممکن تعريف شده باشد آنگاه مقايسه بين پيامدهاي احتمالي و ارائه يک تحليل قانع کننده به سادگي ميسر است. منظور از دامنه پيامدهاي ممکن، کمترين سطح قابل قبول متناظر با مطلوبيت صفر و بيشترين سطح مطلوب باورکردني متناظر با مطلوبيت يک است. در واقع براي مقايسه پيامدهاي احتمالي اوليه کافي است آنها را به پيامدهاي احتمالي جديد بر حسب سطح بالاي دامنه (سوپريمم) و سطح پائين دامنه (اينفيمم) تبديل کنيد. به بيان رياضي بايد پيامدهاي احتمالي اوليه و جديد روي يک منحني بي تفاوتي قرار بگيرند.
در مورد انتخاب مدير پروژه توسط کارفرما که فرض کرديم معيار يا هدف بنيادي اش سرعت عمل است، دامنه صريح براي پيامدهاي ممکن مثلا به صورت زير تعريف مي شود:
هدف بنيادي: سرعت عمل
کمترين سطح قابل قبول باورکردني: ۶ ماه
بيشترين سطح مطلوب باورکردني: ۱ ماه
حالا کارفرما بايد يک معاوضه انجام دهد. او در واقع بايد ببيند که حاضر است گزينه اول يا همان نفر الف را با چه توصيف احتمالي بر حسب کمترين سطح يعني ۶ ماه و بيشترين سطح يعني ۱ ماه عوض کند. مثلا شايد او به اين صورت جواب دهد که حاضر يا مايل است که آن را با گزينه زير عوض کند:
۱) اين کار به احتمال ۹۰ درصد ظرف ۱ ماه تمام شود و به احتمال ۱۰ درصد ظرف ۶ ماه.
اين گزينه در واقع بر اساس قضاوت کارفرما معادل انتخاب نفر الف است.
همچنين شايد کارفرما مايل باشد که نفر ب را با گزينه زير عوض کند:
۲) اين کار به احتمال ۷۰ درصد ظرف ۱ ماه تمام شود و به احتمال ۳۰ درصد ظرف ۶ ماه.
اين گزينه جديد نيز بر اساس قضاوت کارفرما معادل انتخاب نفر دوم است.
مقايسه بين پيامدهاي احتمالي ۱ و ۲ پس از اين تبديل و معادل سازي آسان مي شود. چون سرعت عمل ۶ ماه براي کارفرما متناظر مطلوبيت صفر است فقط کافي است که بر اساس ميزان احتمال بيشترين سرعت عمل مطلوب و باورکردني يعني ۱ ماه اين دو گزينه را مقايسه و يکي را انتخاب کند. در واقع چون احتمال ۹۰ درصد بيشتر از ۷۰ درصد است گزينه ۱ انتخاب مي شود. گزينه ۱ نيز همانطور که گفته شد با انتخاب نفر الف معادل است.
يک مثال ديگر را در نظر بگيريد. يک فرمانده که نمي داند بين دو عمليات مختلف و سناريوي هاي ناشي از آنها کدام يک را انتخاب کند. در اينجا نيز فرض مي کنيم که تنها هدف بنيادي عبارت است از کمينه سازي تلفات نيروهاي خودي.
سناريوي اول: اگر اين عمليات انجام شود به احتمال ۷۰ درصد تعداد تلفات ۱۰۰ نفر خواهد شد و به احتمال ۳۰ درصد ۲۰۰ نفر (که مي تواند مشخصه يک عمليات عادي و متعارف باشد) .
و
سناريوي دوم: اگر اين عمليات انجام شود به احتمال ۶۰ درصد کمتر از ۱۰ نفر تلفات و به احتمال ۴۰ درصد تعداد تلفات ۴۰۰ نفر خواهد شد (که مي تواند مشخصه يک عمليات شبيخون عليه دشمن کاملا مشرف باشد) .
همانطور که اشاره شد به جاي مقايسه اين دو پيامد احتمالي اولين گامي که بايد برداشت تعريف دامنه صريح براي پيامدهاي ممکن است. مثلا اگر فرمانده ۵۰۰ نفر نيرو دارد مي توان گفت که:
هدف بنيادي: کمينه سازي تلفات نيروهاي خودي
کمترين سطح قابل قبول باورکردني: ۵۰۰ نفر تلفات
بيشترين سطح مطلوب باورکردني : صفر نفر تلفات
گام دوم معادل سازي سناريوهاي اوليه با سناريوهاي جديد بر حسب سطح هاي بيشترين و کمترين است. مثلا به صورت زير
فرمانده مايل است سناريوي اول را با سناريو زير معاوضه کند:
۱) اين عمليات با احتمال ۵۰ درصد به صفر نفر تلفات و احتمال ۵۰ درصد به ۵۰۰ نفر تلفات مي انجامد.
و سناريوي دوم را با سناريوي زير معاوضه کند:
۲) اين عمليات با احتمال ۸۰ درصد به صفر نفر تلفات و با احتمال ۲۰ درصد به ۵۰۰ نفر تلفات مي انجامد.
پس از اين تبديل و معادل سازي، مقايسه بين پيامدهاي احتمالي ۱ و ۲ آسان مي شود. چون احتمال ۸۰ درصد بيشتر از ۵۰ درصد است گزينه ۲ انتخاب مي شود. گزينه ۲ نيز همانطور که گفته شد با انتخاب سناريوي دوم معادل است.
و نهايتا در مثالي ديگر مي توان نشان داد که هيچ لزومي ندارد براي توصيف دامنه تحقق پيامدها از عدد و رقم استفاده کنيد. مي توانيد پيامد هاي ملموس و برجسته را جايگزين عدد و رقم کنيد. تصور کنيد که مدير کارخانه اي، که البته قصد فريب مشتريان را ندارد، مي خواهد مجموعه اي از قطعات جديد يا مواد اوليه با کيفيت عالي را در خط توليد بياورد. پس از ارزيابي هاي اوليه متوجه مي شود که هنگام انتخاب تامين کننده جديد نهايتا دو گزينه دارد.
گزينه الف. احتمال ۵۰ درصد کيفيت قطعات در حد تامين کنندگان فعلي است و ۵۰ درصد احتمال مي رود که کيفيت قطعات در حد تامين کننده قبلي باشد.
و
گزينه ب. احتمال ۷۰ درصد کيفيت قطعات در حد تامين کنندگان رقباي اصلي شرکت است و ۳۰ درصد در حد متوسط تامين کنندگان بازار است.
طبيعتا مقايسه اين دو گزينه که بر حسب تامين کنندگان فعلي و سابق و نيز تامين کنندگان رقبا يا متوسط بازار توصيف شده اند کار ساده اي نيست. بنابراين بايد گام اول را برداشت. مشخص کردن يک دامنه تحقق براي کيفيت قطعات. در اينجا مي توان به جاي توسل به عدد و رقم يا هر مقياس کمي ديگر اين طور فکر کرد که اگر فقط کيفيت قطعات هدف بنيادي است آنگاه از آنجا که آشغال ترين جنس را يک توليد کننده چيني مي زند و بهترين جنس را يک توليد کننده آلماني مي زند در نتيجه
کمترين سطح قابل قبول باورکردني: کيفيت چيني
بيشترين سطح مطلوب باورکردني: کيفيت آلماني
پس از صريح شدن دامنه تحقق پيامدها کار معادل سازي را مي توان مثلا به اين صورت انجام داد که
گزينه الف قابل معاوضه و بنابراين معادل است با
۱) احتمال ۷۰ درصد کيفيت آلماني و احتمال ۳۰ درصد کيفيت چيني
و گزينه ب قابل معاوضه و بنابراين معادل است با
۲) احتمال ۹۵ درصد کيفيت آلماني و احتمال ۵ درصد کيفيت چيني.
پس از اين تبديل و معادل سازي، مقايسه بين پيامدهاي احتمالي ۱ و ۲ آسان مي شود. چون احتمال ۹۵ درصد بيشتر از ۷۰ درصد است گزينه ۲ انتخاب مي شود. گزينه ۲ نيز همانطور که گفته شد با انتخاب گزينه ب معادل است. يعني تامين کننده اي که ۷۰ درصد احتمال مي رود کيفيت قطعات اش در حد تامين کنندگان رقباي اصلي شرکت باشد و ۳۰ درصد در حد متوسط تامين کنندگان بازار.
به ياد داشته باشيد گام اول يعني مشخص کردن دامنه تحقق پيامدها فعاليتي کاملا عيني و مبتني بر واقعيت است در حالي که گام دوم يعني معادل سازي يا همان معاوضه گزينه هاي احتمالي اوليه با گزينه هاي احتمالي جديدي که بر حسب سطح بالا و پايين دامنه بيان مي شوند کاملا مبتني بر قضاوت شخصي و بنابراين فعاليتي کاملا ذهني است. به هر حال اگر قضاوت هاي عيني و ذهني شما براي خود و ديگران موجه و قابل دفاع باشد آنگاه مي توانيد مطمئن باشيد که پس از برداشتن اين چند گام به خوبي از عهده حل برخي از پيچيدگي هاي مسائل تصميم بر خواهيد آمد.