مدتی پیش مشغول تماشای فیلمی بودم که با محوریت عشق و تنهائی توسط محسن مخبلباف ساخته شده بود. کاری به جنبه های هنری و مفهومی این اثر ندارم اما ایده جالبی که نظرم را به خود جلب کرد این بود که شخصیت اصلی داستان به کمک یک کرنومتر ساعت های خوش خود با معشوقه هایش را ثبت می کرد. ظاهرا در جشن تولد 40 سالگی اش متوجه شده بود مجموع ساعت های خوش زندگی ناشی از همه این معاشقه ها حدودا 40 ساعت است. البته ایده ثبت ساعت هایی که برای ما معنی خاصی دارد زیاد جدید نیست. مثلا خود من هر روز ساعت هایی را که پشت اینترنت وقتم می گذرد یا ساعت هایی را که مطلب جدیدی را یاد می گیرم به دقت در یک فایل اکسل ثبت می کنم. به کمک همین ثبت مجموع ساعت ها فهمیده ام که ماهانه به طور متوسط هر روز 5 ساعت اینترنت بازی کرده و 1 ساعت هم مطالبی یاد می گیرم که قبلا نمی دانستم.
به هر حال ایده جالب ثبت ساعت های خوش زندگی من را یاد یکی از سوگیری های ادراکی معروف در محافل علمی امروزی انداخت. چیزی که از آن با عنوان پیش بینی احساسی یاد می شود. دانیل گیلبرت، استاد دانشگاه هاروارد، از جمله پیشروان در این حوزه است. آنها هم در محیط های آزمایشگاهی روانشناختی و هم در دنیای واقعی به یک خطای نظام مند در قضاوت و ادراک انسان پی برده اند.
خلاصه یافته های مرتبط با این سوگیری ادراکی این است که انسان ها هنگام پیش بینی و برآورد شدت و مدت احساسات خوشایند و ناخوشایند روزها، هفته ها، ماه ها، و سال های آینده دچار خطا شده و آن را بیشتر از آنچه که واقعا بعدا اتفاق می افتد برآورد می کنند.
مثلا بعضی افراد معتقدند که اگر فلان اتفاق خاص در زندگی من بیافتد زندگی ام از این رو به آن رو می شود. آنقدر خوشحال یا آنقدر ناراحت می شوم که نگو و نپرس. و علاوه براین مدت این احساسات خوشی یا ناخوشی خیلی طولانی خواهد بود. کسی که بیکار است با خود می گوید اگر کار پیدا کنم دیگر همه چیز رو به راه می شود. کسی که مستاجر است می گوید اگر خانه بخرم سال های سال خوش و خرم خواهم بود. کسی که پشت کنکور مانده است می گوید اگر فقط بتوانم دانشگاه شریف قبول شوم دیگر بهتر از این نمی شود. کسی که تنهاست می گوید اگر فقط نیمه گم شده ام را پیدا کنم همه چیز رو به راه می شود. همینطور کسی که احتمال ورشکستگی اش می رود معتقد است که در صورت رخداد چنین حادثه ای سال ها به خاک سیاه می نشیند. یا اگر به کسی بگویند اگر فرزندت قبل از فوت خودت در یک تصادف کشته شود چه می شود، فکر می کند سال های سال و به طور شدیدی زندگی اش تیره و تار شود. یا اگر به کسی بگویند اگر همسرت تو را ترک کند چه می شود، تصور می کند اصلا و هیچگاه نمی تواند به راحتی با موضوع کنار بیاید.
دانیل گیلبرت نشان می دهند که صرف نظر از اینکه شما بخواهید احساسات خوشایند یا ناخوشایند خود را در صورت اتفاق رویدادی مشخص در آینده پیش بینی کنید، در هر دو حالت شما هم شدت و هم مدت این احساسات را بیش از آنچه که واقعی است برآورد می کنید.
از دیدگاه اکثر اقتصاددانان چنین گرایش نادرست یا سوگیری ادراکی که تصمیم گیری و اقدام عقلانی و بهینه را تضعیف می کند حتما باید اصلاح شود. اما از دیدگاه عده ای دیگر باید گفت حالا که ما می دانیم در معرض چنین خطای فاحشی در پیش بینی احساس خود در آینده هستیم بستگی به خودمان دارد که آیا در برابرش مقاومت کنیم یا به این عادت غلط ذهنی خود برای تحقق اهدافی دیگر مجال بروز دهیم. در ضمن وقتی صحبت از خطای نظام مند یا سوگیری ادراکی می شود باید گفت صرفا با آگاه بودن از وجود این قضاوت نادرست ذهنی نمی توانید آن را حذف کرده و از بین ببرید چرا که بخشی لاینفک از نظام حسگری و عصبی مغز است.
به هر حال مهم است که ریشه بروز این خطا را خوب بفهمیم. مثلا در مورد پیش بینی شدت و مدت احساسات خوشایند یکی از دلایل مطرح شده این است که انسان ها معمولا قربانی کانون توجه خود می شوند. یعنی اینکه وقتی بر یک رویداد خوشایند مشخص در آینده متمرکز می شوند از یاد می برند که این رویداد در کنار رویدادهای متعدد و متنوع دیگر که لزوما همه آنها برجسته یا خوشایند نیستتد اتفاق خواهد افتاد و بنابراین در واقعیت آینده توجه به آن رویداد خاص خیلی کمتر از انتظار کنونی و امروزی ما می شود. مثل کسی که فکر می کند گرفتن مدرک دانشگاهی، خرید خودرو، خرید مسکن، پیدا کردن کار، پیدا کردن یک معشوقه جدید و غیره تنها کانون توجه آینده اش خواهد بود. در مورد احساسات ناخوشایند هم توضیحات مختلفی ارائه شده است. مثلا اینکه ما قدرت توجیه و عقلائی سازی و نیز مکانیسم دفاعی ذهنی خود را خیلی دست کم می گیریم. کسی که همسرش او را طلاق داده یا ترک می کند پس از مدتی کوتاه این اتفاق ناخوشایند را این طور توجیه می کند که از اولش هم معلوم بود که او را من را دوست ندارد یا حتی در یک توجیه قوی تر شاید با خود بگوید که از اولش هم می دانستم که این آشغال در شان من و خانواده ام نبود! مشابه این داستان برای کسانی اتفاق می افتاد که از کار اخراج می شوند. خلاصه اینکه در صورت رخداد بدترین حادثه ها هم زندگی کماکان ادامه دارد.
با این صحبت ها می توان گفت ایده ثبت لحظه به لحظه و ساعت به ساعت زمان های خوش و ناخوش همیشه ما را یاد این می اندازد که اگر در 40 سال واقعا فقط 40 ساعت آن خیلی شدید خوش گذشته باشد زیاد هم غیر طبیعی نیست. فقط مشکل این است که شدت و مدت واقعیت همیشه درست بر آنچیزی که همیشه دوست داریم فکر کنیم منطبق نمی شود.