حدس می زنم شما هم مثل من حداقل یک بار شده که تئاتر و نمایش بازیگران را روی صحنه از نزدیک دیده باشید. گاهی اوقات آنچنان تحت تاثیر قرار گرفته اید که در پایان نمایش چند دقیقه ای را حسابی کف زده اید و بعد از ترک سالن دیگران را هم تشویق به تماشای آن کرده اید. شاید هم آنقدر بدتان آمده باشد یا حوصله تان سر رفته باشد که وسط نمایش بلند شده و سالن را ترک کرده اید و حالتان از هر چی تئاتر و نمایش و بازیگر به هم خورده است. البته دراکثر مواقع هم احتمالا هیچ حس خاصی نداشته اید و فقط یادتان مانده است که یک روز پول و وقت خود را بی خودی تلف کردید.
کاری ندارم که نظرتان راجع به تئاتر و نمایش و بازیگران و نقش های آنها چیست بلکه می خواهم توجه تان را به سمت بعضی شباهت های جالب که بین یک نمایش روی صحنه و فعالیت های روزانه شغلی تان وجود دارد جلب کنم. همانطور که می دانید تعداد زیادی از ما شغل هایی داریم که در سازماندهی آنها سه رکن اساسی همیشه وجود دارند که عبارتند از: کارفرما، پیمانکار، و دستگاه نظارت.
با کمک این استعاره می توان فهمید که برخی چیزهای مشترک بین نمایش روی صحنه از یک طرف و انجام پروژه و جریان کار بین کارفرما، پیمانکار، و ناظر از طرف دیگر وجود دارد. مثلا چطور است که کارفرما را تماشاگران نشسته در ردیف اول حساب کنیم. کارکنان پیمانکار را هم اعضای گروه نمایش بدانیم که کارگردان بالای سر آنهاست و بازیگری آنها را اصلاح و هدایت کرده و البته مسوولیت خوب یا بدشدن نمایش را نیز بر عهده می گیرد. می ماند دستگاه نظارت که به نظر من کارش خیلی شبیه نویسنده متن نمایشنامه است. با این تفاوت که گاهی اوقات نویسنده بعضی نمایشنامه ها قبلا مرده اند اما متاسفانه یا خوش بختانه در هیچ پروژه ای کار نظارت را به یک شرکت مرده – بخوانید جعلی و قلابی – واگذار نمی کنند!
حال سوال این است که چه نکات مفیدی از این تشابه به دست می آید که بدون آن شاید از نظر دور بماند. واضح است که در بین گروه تماشاگر، گروه نویسنده، گروه کارگردان، و گروه نمایش، فعال ترین گروه، مورد آخری است. در واقع بقیه به اصطلاح کنار گود نشسته اند و کار اصلی را، آنطور که به نظر می رسد، انجام نمی دهند. البته بعضی اوقات، و نه همیشه، کارگردان هم نقشی در نمایش برای بازی خود در نظر می گیرد. علاوه براین بدنیست یادمان باشد که گروه های دیگری هم پشت پرده هستند، دکور را تهیه می کنند، صحنه را می چینند، برای نمایش بروشور تبلیغاتی چاپ و توزیع می کنند، و از همه مهم تر بلیط ها را می فروشند و حساب و کتاب پول و در آمد را دارند. اینها اگرچه شاید در چشم نباشند اما بخشی جدانشدنی از اجرای نمایش هستند. برای یک لحظه تصور کنید که مثلا مسوول کنترل بلیط در روز نمایش دنبال کارهای شخصی اش رفته باشد آنگاه شب که می شود بازیگران و کارگردان و نویسنده باید با جیب خالی سالن را ترک کنند و البته تماشاگران هم خوشحال و خندان همه جا تعریف می کنند که عجب نمایش مجانی و دلچسبی را تماشا کرده اند!
به هر حال موقع اجرای کار روی صحنه (یا همان سن) هر یک از بازیگران که ایفای نقشی را برعهده گرفته اند باید بر اساس نمایشنامه ای (یا همان سناریویی) که از پیش نوشته شده است دیالوگ های خود را حفظ کرده و آن را بگویند. می توانید تصور کنید که کارکنان پیمانکار نیز هر یک سمتی و شرح وظایفی دارند که باید کلیات و جزئیات آن را از حفظ بوده و هنگام انجام یک پروژه آن را به خوبی انجام دهند تا کارفرمائی که در ردیف اول نشسته است خوشش بیاید و نویسنده ای هم که کنار آنهاست لذت ببرد.
معمولا اگر نمایش خوب در نیاید اولین کسی که مقصر دانسته می شود کارگردان است و نه نویسنده و نه حتی بازیگران. بنابراین اگر کارگردان که به کمک دستیارانش بازیگران را برای نقش های مختلف انتخاب می کند و با آنها تمرین می کند نتواند کارش را به خوبی انجام دهد نتیجه کار معلوم است، تماشاگران، که کارفرما هم جزو آنهاست، از کار بدشان می آید، حوصله شان سر می رود، وسط نمایش بلند شده و سالن را ترک کرده و حالشان از هر چه تئاتر و نمایش و پروژه و بازیگر و پیمانکار است به هم می خورد.
اگر فرض کنیم شما جزو گروه بازیگران باشید اولین و مهم ترین نکته ای که به ذهن خطور می کند این است که حواستان باشد نقشی را که برای بازی در آن انتخاب شده اید با ویژگی های شما اعم از فیزیکی و غیر فیزیکی جور در بیاید. مثلا اگر شما شخصی سالخورده و پیر باشید حتی با بهترین گریم ها هم نمی توان جای یک نفر جوان شما را به تماشاگر قالب کرد. یا اگر شما نقش یک سخنران را بخواهید بازی کنید اما حافظه ضعیفی داشته و نفس تان کم باشد نمی توانید کل متن سخنرانی را به خوبی حفظ کرده، بیان کرده و در نتیجه مرتب تپق می زنید. یا اگر قرار باشد نقش یک زن ظریف و حامله را بازی کنید در حالی که واقعا یک مرد درشت هیکل و زمخت هستید آنگاه حتما نمایش شما خیلی مضحک و کمدی از آب در خواهد آمد.
بنابراین قبل از اینکه هر نقشی را به عهده بگیرید اول از خود بپرسید که آیا ویژگی های فیزیکی و غیر فیزیکی شما با آن جور است؟ تماشاگران خنده شان نمی گیرد و حس گرفتن شما را باور می کنند؟ اصلا چقدر لازم است کارگردان با شما سر و کله بزند تا معنی نقش تان را بفهمید؟ دقت کنید که اگر قرار باشد یک روز در نمایشی از شما بخواهند زندگی واقعی خود را بازی کنید قاعدتا راحت ترین کار خواهد بود، زیرا نه تنها ویژگی های فیزیکی و غیر فیزیکی خودتان را از قبل دارید بلکه حتی نه نیازی به مطالعه و حفظ متن دارید و نه به کارگردان و هدایت دیگری.
مهم ترین چیزی که یک نمایش را حسابی ضایع می کند این است که بازیگران صدای همدیگر را نشنوند، معنی حرف های یکدیگر را خوب نفهمند یا دیالوگ های خود را پس و پیش بگویند. یعنی مثلا مطالبی که به پرده دوم نمایش مربوط است را در پرده اول بگویند یا برعکس. یا اصلا یادشان برود که چه باید بگویند! واضح است که هر چقدر زیاد تر تمرین کرده باشید، هر چقدر آن نمایش را در سالن های متفاوت برای تماشاگران متفاوت بازی کرده باشید به نقش خود مسلط تر می شوند، به حدی که دیگر حتی لازم نیست متن را مثل بار اول چند بار با دقت از رو خوانده تا آن را حفظ کنند. حتی اگر حسابی هنرمند شده باشید می توانید در فقط یک نمایش چندین بار با گریم های مختلف نقش های مختلفی را بازی کنید.
اگر هنگام نمایش بعضی دیالوگ ها را غلط بگویید یا کلمات خارج از متن بگوئید، اولا بازیگران مقابل شما گیج می شوند که چه بگویند، دوما نویسنده سریعا متوجه می شود و به کارگردان گلایه کرده و تذکر می دهد، نهایتا سر رشته داستان از دست خود شما در می رود و یادتان می رود بعدش چه باید بگویید. حال تصور کنید که یکی از بازیگران درموقع نمایش دیالوگ خود را فراموش کند. یعنی یادش برود که کجا و در چه حالتی چه باید بگوید. در چنین شرایطی بقیه بازیگران باید تلاش کنند با علامت و اشاره یا حتی با صدای آهسته به یادش بیاورند که چه بگوید. شاید کارگردان هم از کنار صحنه راهنمایی کند تا جلوی گند زدن را گرفته و نگذارد نمایش ضایع و مضحکه شود. اما اگر هر بازیگری فقط دیالوگ و نقش خود را از روی متن خوانده و حفظ کرده باشد هیچگاه نمی تواند حرف های بقیه را به یادشان بیاورد. بنابراین اشتباه فقط یک نفر و بی توجهی بقیه بازیگران به نقش و معنی نقش یکدیگر، فقط نقش یک نفر را خراب نمی کند بلکه کل نمایش را به هم می زند. بنابراین شما اولا باید بتوانید معنی نقش خود را خوب بفهمید، بتوانید خوب تمرین کنید، بتوانید خوب حس بگیرید، بتوانید حافظه قوی داشته باشید تا یادتان بیاید که چه باید بگویید و دوما باید به کل داستان و متن نمایش و مخصوصا نقش و دیالوگ دیگر بازیگران هم تسلط نسبی داشته باشید.
در واقع درست است که به خاطر یک سمت مشخص که شرح وظایف مشخصی دارد استخدام شده و پول می گیرید و کار می کنید اما این همه ماجرا نیست. یعنی حداقل انتظار می رود که برای یک بار هم که شده معنی سمت های دیگر همکاران و شرح وظایف آنها را قبلا خوانده باشید تا بتوانید نه فقط در شرایط خاص بلکه همیشه جلوی خراب شدن و ضایع شدن او، خود و کل پروژه را بگیرید.
بعضی بازیگران تجربه و مهارت زیادی در ایفای نقش های نزدیک به هم کسب می کنند. مثلا نقش های منفی یا آدم بده در نمایشنامه های متفاوت یا برعکس نقش قهرمان یا نقش یک آدم خاکستری که نه سیاه و نه سفید است. چنین بازیگرانی دیگر نیازی به آموزش های ویژه، حس گرفتن های آنچنانی، و حفظ کردن خط به خط متن ندارند. آنها آنقدر مسلط شده اند که می توانند نقش های متفاوت را که معانی نزدیک به هم دارد به خوبی بازی کنند. از آنجایی که وقتی یک داستان تکراری شود ملال انگیز هم می شود آنها به جای عنوان نقش ها بیشتر سراغ معنی نقش ها می روند تا آن معانی را به خوبی یاد گرفته و بتوانند در نمایشنامه های جدیدی که کارگردانی می شود هنرمندی کنند. یعنی به جای آنکه حواسشان جمع مشخصات ویژه یک عمه خانم بد اخلاق یا یک دیکتاتور بی رحم یا یک مادر فداکار باشد بیشتر سراغ یادگیری اصل و اساس آنچه شخصیت های منفی، مثبت، یا خاکستری را می سازد، می روند. زیرا بعید است که بخواهند و بتوانند تا آخر عمر در همه نمایشنامه ها دنبال داستانی بگردند که دقیقا همان شخصیت عمه خانم بد اخلاق، فضول، و غرغرو را داشته و فقط آن را بازی کنند.
مشابه این وضعیت در مورد کارکنان پیمانکار یک پروژه اتفاق می افتد آنها نیز باید مهارت ها، ارزش ها، و قابلیت های خود را طوری یاد بگیرند که فقط گرفتار یک سمت شغلی خاص نباشند. در واقع مجموعه هنرمندی ها و مهارت ها و دانشی که کسب می کنند به جای مناسب بودن برای یک عنوان شغلی باید مناسب یک حوزه شغلی باشد زیرا بعید است که بخواهند و بتوانند تا آخر عمر در همه پروژه ها دنبال یک عنوان و سمت شغلی باشند و به جای آن باید همیشه و در همه حال آماده کار در یک حوزه شغلی باشند، حوزه ای که بر اساس داشتن یا نداشتن یک سری اطلاعات، دانش ، مهارت ، ارزش، و قابلیت کاری تعریف می شود. درست مثل بازیگری که نقش منفی یا مثبت یا کمدی را تقریبا همیشه خوب بازی می کند.
حتما تا کنون دقت کرده اید بعضی از بازیگران که روزنامه ها و مجلات و شبکه های تلویزیونی با آنها مصاحبه می کنند چقدر مسلط و خوش بیان هستند و می توانند تقریبا جواب هر سوالی را با عمق و فهم کامل بدهند. اما بازیگران زیادی هم هستند که تازه موقع مصاحبه مردم می فهمند آنها چقدر بی سواد و بی اطلاعات هستند! در واقع یا از جواب دادن طفره می روند یا جواب های بی معنی و مسخره می دهند. برای ما که آنها را همیشه در قالب نقش های جذاب دیده ایم همیشه این سوال وجود دارد آیا این همان شخصی است که در فلان نمایش آنقدر خوب و زیبا و شیوا و مسلط صحبت می کرد! دلیلش تقریبا روشن است. بعضی بازیگران فقط به فکر قیافه و حفظ کردن طوطی وار متن نیستند و علاوه بر نقشی که باید بازی کنند کتاب های زیادی نیز می خوانند و اطلاعات عمومی و تخصصی زیاد و متنوعی دارند. چنین بازیگرانی حتی در شرایطی که نویسندگی و کارگردانی خیلی قوی نباشند می توانند تماشاگران را هر طور شده با هنرنمائی خود به نوعی راضی کنند. اما بازیگری که فقط بازیگر است، یعنی اینکه فقط از حداقل های ویژگی های فیزیکی (مثل قیافه خوشگل و حنجره قوی) و غیر فیزیکی (مثل حافظه خوب) برخوردار است به شدت به کارگردان و نویسنده وابسته می شود. چنین بازیگرانی وقتی در برابر سوالات خبرنگاران مطبوعات یا مجریان تلویزیون قرار می گیرند جواب های چرت و پرت زیاد می دهند
همه مطالبی که تا اینجا گفته شد بیشتر به گروه نمایش و بازیگران از یک طرف و مشابه آن کارکنان پیمانکاران پروژه ها از طرف دیگر ربط داشت. بد نیست خودتان درباره بقیه گروه ها فکر کنید و ببینید چه شباهت های جالب و مفید و چه تفاوت های اساسی و مهمی بین آنها وجود دارد.
مثلا گروه اجرا وقتی قرار است در یک سالن جدید و ناآشنا کار را به روی صحنه ببرد بعضی چیزها را حتما و دقیقا چک می کند، مانند اینکه آیا برق اضطراری دارد؟ آیا بلندگو دارد؟ آیا صندلی به اندازه تماشاگر دارد؟ آیا پرده نمایش خوب باز و بسته می شود؟ آیا باید دکور را از نو ساخت یا می توان همین دکور آماده را نصب کرد؟
کارگردان هم تصمیم های مهمی می گیرد. مثلا با نویسندگان معروف کار کند یا نویسندگان گم نام؟ نویسنده زن بهتر است یا مرد؟ اگر بتوان فهمید که چرا یک کارگردان معروف یا تازه کار کدام یک را و به چه دلیلی ترجیح می دهد شاید بتوان بر اساس شباهت ها گفت که مدیر عامل یک پیمانکار نیز با کدام مشاور و دستگاه نظارت راحت تر و با رضایت بیشتری می تواند کار کند. آیا به نظر یک کارگردان، تماشاگران جدید حوصله شنیدن همه داستان را دارند؟ آیا بهتر نیست بعضی پرده های نمایش حذف یا پس و پیش شوند؟ آیا تماشاگران همه بازیگران را به اسم و چهره می شناسند یا می توان وقتی که یکی از آنها نیامد یک نفر دیگر را به جای او روی صحنه فرستاد؟ آیا تماشاگران زبان یا لهجه بازیگران را خوب می فهمند؟ آیا بهتر نیست بازیگران برای بعضی تماشاگران شمرده شمرده یا با صدای بلندتر حرف بزنند؟ آیا بعضی بازیگران اجازه بدیهه گوئی دارند؟ و از همه مهم تر آیا وقتی که پرده کشیده می شود و بازی تمام می شود قرار است همه عوامل صحنه و پشت صحنه و شاید هم نویسنده در برابر تماشاگران ایستاده تا تشویق شوند؟ یا اینکه قرار است همه چیز و همه اعتبار نمایش به اسم شخص کارگردان تمام شود؟ اگر هنگام معرفی بعضی بازیگران تماشاگران دست نمی زنند و هورا نمی کشند تکلیف آنها چیست اخراج یا تمرین بیشتر؟ اگر یک یا چند نفر خیلی تشویق می شوند با آنها چه کار کند؟ یک تشکر خشک و خالی کافی است یا برگزاری یک مراسم قدردانی ویژه برای آنها یا دادن پاداش مالی؟
سوالات متعدد و فراوانی دیگری نیز می توان درباره گروه نویسندگان، گروه تماشاگران، گروه اجرا، و مخصوصا مسوول فروش و کنترل بلیط هم پرسید که فکر کردن درباره آنها را به خودتان واگذار می کنم.