«فلسفه نباف». آیا این جمله کوتاه برای شما آشنا نیست؟ چرا وقتی ما ایرانیان میخواهیم به حرف های بیپایه و بیهوده اشاره کنیم، از عبارت «فلسفه بافی» استفاده میکنیم؟ راستی در زبان فارسی چه معادلی برای واژه انگلیسی «فلسفه» یا «فیلسوف» وجود دارد؟ نگویید «حکمت»؛ چون حکمت، برابرْنهادی است برای واژه Wisdom به معنی خردمندی و در کاربرد عمومی و تداول تاریخی نیز در زبان فارسی «حکیم» به کسی گفته میشده است که جامع انواع علوم روز از طبابت گرفته تا ریاضی و نجوم و ادبیات و احتمالاً علوم دینی و غیره بوده است؛ مانند بزرگمهر حکیم، حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکیم ابوعلی سینا، حکیم عمر خیام و بسیاری دیگران. در لغتنامه علامه (حکیم؟) دهخدا نیز در مقابل واژه «حکیم»، کلمه «فیلسوف» نیامده است بلکه آمده است: دانا، فرزانه، خردمند، دانشمند و … .
راستی جامعهای که برای کلمه فیلسوف معادلی در زبانش ندارد، می تواند تمدن آفرین بوده باشد؟ مگر میتواند تمدنی در جامعهای شکل بگیرد بدون آنکه آن جامعه، کتاب و فیلسوف و دانشمند داشته باشد؟ و اگر معتقدیم در ایران باستان تمدنی شکل گرفته است، کجاست کتابش و فیلسوفش و دانشمندش؟ وقتی در زبانی معادلی برای کلمه «فیلسوف» تولید نشده باشد آیا به این معنی نیست که در جامعهای که با آن زبان گفتوگو میکند نیازی به چنین کلمهای نبوده است و بنابراین آیا نمیتوان نتیجه گرفت که اصولاً در آن جامعه چنین حرفه و تخصصی، یا وجود نداشته است یا بی اهمیت بوده است؟
من نمیتوانم بفهمم که چگونه جامعهای بدون داشتن فیلسوف، میتواند دانشمندان و عالمان بزرگ در رشتههای دیگر داشته باشد و تمدنی بیافریند. و امروز باید گفت قابل فهم که نیست، هیچ، بلکه امکانپذیر هم نیست که جامعهای در گذشته خویش به اندازه کافی فیلسوف نداشته باشد و در درازنای تاریخ در زبانش نیازی برای داشتن معادلی برای کلمه فیلسوف احساس نکرده باشد، و هرگاه میخواهد به سخنان عبثی اشاره کند، اصطلاح «فلسفهبافی» را به کار ببرد و آنگاه چنین جامعهای بتواند «توسعه» بیافریند.
به دیگر سخن و خیلی کوتاه میخواهم ادعا کنم که «جامعه ای که فلسفه ندارد و فیلسوف ندارد، بعید است بتواند توسعه ی مدرن را درک کند و آن را محقق سازد»؛ چون نداشتن فیلسوف به این معنی است که چنین جامعهای اصولاً سؤالات فربه ای از خویش نداشته است و بنابراین توان به پرسشگرفتن و چون و چرا کردن درباره جوانب مختلف زندگی و حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خویش را نداشته است. و البته بدون این که ملتی، دست کم چند قرن، خودش را لگدکوب پرسشهای استخوان سوز درباره باورها و ساختارها و سازوکارهای خود کند، رسیدن به مرزهای «توسعه» محال است.
اینها را گفتم تا ذهن شما را نزدیک کنم به مأموریتی که کتاب «زبان، منزلت و قدرت در ایران» بر دوش دارد. این کتاب به خوبی نشان می دهد که چگونه زبان میتواند سرنوشت یک جامعه را به راه یا به بیراهه ببرد. من اکنون چند سالی است که به طور جدی با این دغدغه روبهرو هستم که آیا اصولاً «زبان فارسی» توانایی کمک به جامعه ایران برای گام نهادن در مسیر توسعه را دارد؟
زبان فارسی زبانی شیوا، دلانگیز و آهنگین است که پر است از ایهام و کنایه و تلمیح و تشبیه و استعاره و مجاز. زبان فارسی زبان اختلاطهای بیپایان روزمره، زبان خطابه و سخنوری های دلبرانه، زبان خیالپردازی های حافظانه، زبان حماسه سراییهای فردوسیانه، زبان عرفانهای مولویانه و زبان رندانه نسیم شمالانه است. هنوز نمی دانم آیا از زبان فارسی، زبان ریاضی، زبان حقوق، زبان موسیقی و زبان خرد ناب نیز می تراود؟ پاسخ من اکنون «نمیدانم» است. تنها طرح موضوع کردم تا حساسیتی در میان پژوهشگران علاقهمند درافکنده باشم. و اینها را گفتم تا بر اهمیت کتاب «زبان، منزلت و قدرت در ایران» تأکید کرده باشم. و البته تأکید میکنم که این کتاب تنها دریچه ای است برای ورود به «مبحث زبان و توسعه در ایران».
این کتاب مستقیماً درباره رابطه زبان و توسعه سخن نمی گوید اما به ما نشان می دهد که ساختار، محتوا، دستور زبان و حتی واژگان در یک زبان نه تنها بر شکلگیری الگوهای رفتاری و گفتاری بلکه بر شکلگیری ساختارها و فرایندها و روندهای اجتماعی نیز اثر می گذارد و بنابراین سرنخ هایی را به ما میدهد تا در مورد زبان و توسعه با دقت بیشتری اندیشه کنیم. پیشتر نیز در مقاله «توسعه یعنی گذار از حیوان ناطق به جامعه ناطق» (مجله دریچه شماره ۴۷) گفتهام که هیچ جامعهای نمیتواند بدون داشتن «مهارت گفتوگو» فرایند توسعه ملی را آغاز کند و مهارت گفتوگو البته هم نیازمند تواناییهای ذهنی – روانی و هم نیازمند ابزارهای زبانی لازم در یک جامعه است و به نظر میرسد ابزارهای موجود در زبان فارسی (واژگان، لایههای معنایی، قواعد دستوری و ساختارهای بیانی) بیشتر به سوی تولید بیانهایی آکنده از پوشیدگی و پیچیدگی تمایل دارد، در حالی که «گفتوگو» (به مفهوم دیالوگ = همشنفتی) نیازمند بیانی شفاف، سرراست و فاقد پیچیدگیهایی از نوع استعاره، کنایه، تلمیح و مجاز است. گفتوگو مستلزم فهم دقیق و روشن از معنایی است که توسط طرفین مراد میشود و زبان فارسی به علت چندلایگی و پیچیدگی، اجازه میدهد تا از هر واژه، عبارت یا جمله، معانی متعددی برداشت شود و بنابراین اجازه نمیدهد تا یک گفتوگوی بیمسئله بین طرفین جریان یابد.
بنابراین در حالی که زبان فارسی زبانی پر از پیچیدگی و پوشیدگی و البته قدرتمند برای خطابه و لطیفه و کنایه و بیانهای شاعرانه است، این پرسش جدی پدیدار میشود که آیا زبانی با چنین ویژگیهایی میتواند به تولید «مهارت گفتوگو» در جامعه یاری رساند؟ و اگر پاسخ منفی است آیا در چنین شرایطی اصولاً توقع شکلگیری فرایندهای نرم (ذهنی و رفتاری) توسعه در جامعه ایرانی، توقعی بهجاست؟
در یک کلام: توسعه برآیندی از تحولات مادی، اقتصادی و فناورانه (مدرنیزاسیون) از یک سو، و تحولات فرهنگی، اجتماعی و فکری (مدرنیته) از سوی دیگر است؛ و این کتاب نشان می دهد که چگونه اندیشه، رفتارهای اجتماعی و فرهنگ جامعه ما در سیطره زبان فارسی است.
اینها را گفتم تا شما را به شوق آورم که به سراغ تهیه اصل کتاب بروید و آن را تهیه کنید و جمله به جمله بخوانید. ما نیز با همین دغدغه، و برای تهیه پاسخهای ساده و اولیهای به سؤالات بالا، در پویش فکری توسعه، دو گروه مطالعاتی را شکل دادهایم تا بر روی دو مسئله «زبان و توسعه» و «فلسفه و توسعه» اندیشه کنند. پژوهشگرانی که روی این موضوعات کار فکری کردهاند یا علاقهمند به همکاری پژوهشی در این دو زمینه هستند میتوانند با ایمیل «پویش فکری توسعه» مکاتبه کنند: pooyeshfekri@gmail.com
امید که در آیندهآی نه چندان دور، دستاوردهای فکری این دو گروه مطالعاتی را منتشر کنیم.
از سرکار خانم دکتر مهنوش مانی نیز که محتوای کتاب را در نشست صبحگاهی «کتابخوانی توسعه» برای دوستان پویش فکری توسعه ارائه و چکیدهای از آن را نیز برای انتشار عمومی تهیه کردند، سپاسگزاریم.