رمان «آریا» که اخیراً به قلم دکتر موسی اکرمی، استاد فلسفه علم دانشگاه علوم و تحقیقات و به همت «انتشارات نگاه» روانه بازار نشر شده است، رمان نسبتاً بلندی است که در لایه سطحی خود روایتی رئالیستی از زندگی پنج روز و چهار شب یک پسر 18 ساله است که پس از چهار سال دوری از روستای زادگاهش، به آنجا میرود و در این سفر، هم گوشههایی از زندگی و هویت او و خانوادهاش بازخوانی میشود و هم او در این مقطع، تحول ژرفی را در زندگی عاطفی و عشقی و سیاسی خود تجربه میکند.
دکتر اکرمی که تا پیش از این با آثاری همچون «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان»، «درآمدی بر فلسفه کیهانشناسی»، «کانت و مابعدالطبیعه» و... شناخته میشد اینبار میکوشد تا نگرش و تحلیل فلسفی خود را در خدمت ادبیات به کار گیرد. از این رو، برآن شدیم تا در گپ وگفتی با دکتر اکرمی از دغدغه او برای نوشتن این رمان جویا شویم. آنچه در ادامه میآید ماحصل این گپوگفت است که میخوانید:
جناب دکتر اکرمی، در حوزه فلسفه علم و فلسفه سیاست چهره نامآشنایی هستید. البته میدانیم که در زمینه زیباییشناسی کانت و افلاطون هم تدریس داشتهاید و از علاقه شما به هنر نقاشی هم بیخبر نیستیم اما چطور شد که قالب «رمان» را برای بیان دغدغههای فلسفی خود برگزیدید؟
من از دوره دوم تحصیلات دبیرستانی و تمام مدت تحصیلات دانشگاهی به ادبیات و هنر علاقهمند بودم. علاوه بر اینکه «آریا» شخصیت اصلی رمان من تا حد بسیار زیادی بازتابدهنده شخصیت و دغدغههای فکری و مشغلههای خودم است، یک شخصیت نیز از روی شخصیت و زندگی واقعی خودم با همین نام «موسی اکرمی»، البته با چند سال فاصله زمانی میان آریا و موسی اکرمی، ساخته شده است. آن موسی اکرمی که فوق لیسانس فیزیک میخواند بشدت دلبسته فلسفه و هنر و ادبیات است.بعد از انقلاب هم شاید اطلاع داشته باشید که علاوه بر ترجمهها و تألیفهایی در پیوند با ادبیات و هنر، من در تأسیس دوره دکتری فلسفه هنر در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی نقش بسیار زیادی داشتهام و خودم چندین سال فلسفه هنر و زیباییشناسی افلاطون، ارسطو و کانت را در همین دوره دکتری تدریس کردهام. پس از سالها پرداختن به ادبیات و فیلمنامهنویسی، دست زدن من به نگارش رمان، بازگشت به مثنویای بود که مدتی تأخیر شده بود.
فلسفه در چه نسبتی با ادبیات قرار میگیرد و این ارتباط در شما چگونه شکل گرفت؟
فلسفه از جنس «معرفت» است. گونهای دستگاه باور مدعی شناخت است که هر کس آگاهانه یا ناآگاهانه در رویآوری به جهان هستی، طبیعت، اجتماع و انسان به آن نیاز دارد اما ادبیات از جنس «هنر» است و بازتاباننده اندیشه و احساس انسانها است که میتواند هم با نگاه فلسفی خاص به نگارش درآید هم فلسفه خاص نویسنده یا شخصیتهای داستان را بازتاب دهد. نگاه من به جهان و انسان در شخصیتآفرینی رمان نقش داشته است همان گونه که فلسفه در پرورش شخصیت خود من در جوانی نقش داشته و به تأثیرش ادامه داده است. این رمان هم در چارچوب نگرشهای فلسفی من نوشته شده و هم گاهی مستقیماً دغدغههای فلسفی من را البته در 18 سالگی (که از نظر من مقطع زمانی مهمی در عمر یک نفر است) بازتاب میدهد.
دغدغه شما در آن ایام و در آن سن چه بود؟ پس از گذشت این همه سال، چرا مجدداً برای شما آن سن و سال پر رنگ شد؟
دغدغه من خلق رمانی متفاوت با بسیاری از رمانهای معاصر در پایبندی به عناصر کلاسیک رمان از یک طرف و بهرهگیری از دستاوردهای جدید رماننویسی از طرف دیگر به منظور عرضه زندگی و آرمانهای نسل خودم و مشخصاً شخص خودم بود. قصد من تصویر کردن چهره شخصیت واقعی و در عین حال تیپیکال یک جوان روشنفکر در اواخر دهه 1340 و آغاز دهه 1350 بر متن شرایط اجتماعی و سیاسی خاص و در پیوند با بحران روحی پدید آمده از عشقی بود که عوامل گوناگون میتوانند در سرکوب یا انحراف آن نقش داشته باشند ولی این جوان میتواند از بحران بگذرد و عشق برای او به گفته شاملو نه پناهی و گریزگاهی، بلکه پروازی شود. او با ریشههای تاریخی خاص خود بر متن آن شرایط اجتماعی و سیاسی احساس میکند که از جایگاه و نقش تاریخی خاصی برخوردار است و قصد دارد به فتح جهان یا به فتح زندگی برود. تجربه عاشقانه او در نابترین تجلی خود، او را به این باور میرساند که «عشق دریایی است، قعرش ناپدید، آب دریا آتش و موجش گهر» سرانجام در نهایت ناامیدی درمییابد که «عشق دُردانه است» و خود او غواص است و میکده طریقت زندگی پرشور و حماسی عاشقانه آن دریای ناپیدا کرانه و ژرفایی است که باید در آن سر فرو برد تا بالاخره کجا سر برکند.این رمان نهایتاً به شرحی دراماتیک بر دو بیت حافظ بزرگ تبدیل میشود: اول بیتی که رمان با آن گشایش مییابد: «رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم، تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم»، دوم بیتی که رمان با آن پایان مییابد تا آغازی دیگر پیدا کند: «عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده، سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم». با تجلی این بیت در زندگی جوانی دارای تاریخ و هویت خاص آشنا میشویم که خود را میشناسد و سرنوشت خود را مییابد و تصمیم میگیرد که زندگی حماسیای در تداوم این سفری که آغاز کرده است، پیشه کند. این رمان تجلی شکلگیری آغازی برای زندگی پرشور یک ایرانی بر متن اجتماعی-سیاسی- اقتصادی-فرهنگی خاص و در افق تاریخی گسترده است که با عشق و سیاست و علم و هنر و فلسفه عجین شده است.
به نظر میرسد شیوه روایت شما در پیکره کلی رمان، واقع گرایانه است و گاهی هم طبیعیگرایانه، اما با این حال گاه به سمت سمبولیسم واقع گرایانه نیز انتقال پیدا میکند؛ آیا قضاوت خود شما هم درباره سبک این اثر چنین است؟
در کنار روایتهای واقعگرایانه و طبیعیگرایانه که به آن اشاره کردید، از آنجا که قصد من این بود که با روایات گوناگون خطی و غیرخطی، هم شخصیت رمان و گذشته او شناخته شود و هم طرحی برای زندگی خاص او در نظر گرفته شود، گاهی هم جریان سیال ذهن و گاهی روایتهای سوررئالیستی داریم، گاهی رئالیسم من در خدمت نوعی سمبولیسم است یا بهتر بگویم از سمبولیسم واقعگرایانه بهره گرفتهام به طوری که هر عنصری که در رمان ظاهر میشود هم معنای واقعی خود را دارد هم معنای سمبلیکی که در پیوند با زندگی «آریا» مطرح میشود. هیچ شیء و رویداد و انسانی را بدون نقشی که در کل روایت خواهد داشت وارد داستان نکردهام. گاه در توصیف به جزئیات بسیار بها دادهام تا به هر امری که وصف میشود بیشتر نزدیک شویم و نقش آن را در زندگی آریا و دیگران درک کنیم، گاه توصیفی شاعرانه به دست دادهام تا خواننده در ابهام رنگارنگ تصویر غرق شود.
برای نگارش این اثر چه طیف مخاطبی را مدنظر داشتهاید؟ آیا فکر میکنید فلسفهخوانها بهتر با این اثر ارتباط برقرار میکنند؟
شاید متهم به دادن شعار شوم ولی اشکالی ندارد؛ مخاطبان این اثر همه کسانیاند که رمان متعهد به ارزشهای هنری و انسانی را دوست دارند، بخصوص حوصله خواندن آن رمانهای بلندی را دارند که به قول ویلیام فاکنر «حاصل عمری عذاب و عرقریزی روح انسان»اند؛ رمانهایی که زندگی شایسته آدمی در آنها جریان دارد؛ همه کسانی که دشواریها یا مقتضیات گوناگون زندگی امروزی آنان را اسیر هنر مینیمال مسخ و فسخکننده زندگی در جلوههای گوناگونش نکردهاند؛ همه کسانی که دل به هرزهنگاریهای خارجی و وطنی نبسته بلکه ترجمه و نگارش آنها را خوارشماری انسان و زندگی میدانند؛ همه کسانی که خواستار پاسداری از همه آفریدههای ادبی و فرهنگی راستین در ایران و جهاناند؛ همه کسانی که در پیروی از جریانهای فرهنگی از مشکلپسندی حاصل از فرهیختگی و نجابت و اصالت برخوردارند؛ همه کسانی که دغدغه زندگی مسئولانه در رویارویی با افراد و جامعه و تاریخ خود دارند؛ همه کسانی که عشق را در نابترین حالت آن تجربه کردهاند یا دوست دارند تا اندازهای با تجربه دیگران در این زمینه آشنا شوند و همه کسانی که در ارزشگریزیهای گوناگون کنونی خارجی و داخلی غرق نشدهاند و همچنان برای هنر، هم برای شکل هنر و هم برای محتوای هنر، ارزشهای فرازمانی-فرامکانی قائلند که به کمند هنرآفرینان عاشقان زندگی شایسته آدمی میافتند.