الان مدتی نسبتا طولانی است که سطح مشارکت خود را در کارهای مطالعاتی ملی به دلیل تغییر ارزش های زندگی و اهداف بنیادی شغلی کاملا به صفر کاهش داده ام و به احتمال زیاد قصد ندارم که آن را دوباره افزایش دهم. آخرین کاری که انجام دادم کمک به تدوین و ترویج مبانی نظری و نیز روش شناسی آینده پژوهی برای تهیه دو نسخه کنونی نقشه جامع علمی کشور بود. خوشبختانه به اتفاق همکاران پر تلاش در اندیشگاه آتی نگار توانستیم برنامه ریزی بر پایه سناریوها و برنامه ریزی پابرجا و به تبع آنها تصمیم گیری در شرایط عدم قطعیت عمیق در کنار تصمیم گیری بر اساس ارزش ها را تا حد قابل قبولی پیاده سازی کنیم.
در حال حاضر به جز ایفای نقش یک راهنما برای تدوین رساله ای دکترا درباره دولت الکترونیک توسط خانم ثقفی هیچ ارتباطی با کارهای مطالعاتی - تحقیقاتی داخل کشور ندارم. به همین خاطر عمده وقت در نظر گرفته شده برای پیگیری علاقه مندی های مطالعاتی - تحقیقاتی خود را صرف فعالیت های مرتبط با فدراسیون جهانی آینده پژوهی می کنم.
اولین کار توسعه و پیشبرد نظریه آغازگرهاست که چند هفته پیش آن را پایه گذاری کردم. تاکنون پنتی مالاسکا استاد بازنشسته مرکز آینده پژوهی فنلاند، اریک کمپ بندیکت از موسسه محیط زیست استکلهم، پاتریک کورسی مشاور نوآوری بلژیکی، گویلرمینا بائنا پاز از مرکز آینده پژوهی مکزیک، و جیمز دوار از اساتید بازنشسته اندیشگاه رند نظرات جالب و اصلاحی خود را برایم ارسال کرده اند. همچنین پرسش هایی نسبتا عمیق و گسترده مطرح کرده اند تا جواب بدهم. مثلا با پنتی مالاسکا بحثی مفصل درباره این داشتم که بر مبنای این نظریه جدید ما درباره آغازگرهای جنگ جهانی اول به چه نکاتی پی می بریم. من برای نظریه پردازی به نوعی پیرو آراء و افکار کارل وایک، استاد معاصر نظریه پردازی، هستم و بنابراین برای پیشبرد تصویر سازی منضبط خود در مراحل میانی شکل گیری نظریه به جذابیت و علاقه به موضوع اهمیت بیشتری نسبت به اعتبارسنجی می دهم. علاوه براین جست و جوی استعاره های مرتبط بسیار راهگشاست. مثلا کلمه ای که برای آغازگر به کار برده ام در زبان انگلیسی معنی ماشه اسلحه می دهد که تعبیری مکانیکی است. پاتریک علاوه بر اشاره به نکات فراوان و نسبتا پیچیده ای که که جای بحث فراوان دارد این موضوع را نیز مطرح کرد که کلمه جرقه (به یادآور آتش زدن و شعله ور شدن) از ماشه (به یادآور اسلحه و شلیک) بهتر است که من آن را پذیرفتم. اما دیدگاه او درباره وجود حلقه های بازخورد بین آغازگرها و آنچه را که آغاز می کنند، نپذیرفتم. در واقع به نظر می رسد که در موارد متعددی آغازگرها عملا پس از فعال سازی زنجیره ای از رویدادها یا تصمیم ها خود به خود نابود شده یا به حاشیه می روند. نکته ای دیگر که به ذهن خودم خطور نکرده بود و پاتریک توجه ام را به آن جلب کرد بحث گنجاندن دانش برآمده از این نظریه در یک نظام حقوقی بود. در واقع به نظر می رسد که در صورت وجود یک دانش پیشین درباره زنجیره ای از آغازگرها که در پس رویدادها و تصمیم های نوپدید قراردارند ما می توانیم یا باید مسوولیت نهائی را توزیع کنیم. به تعبیری دیگر اگر شما بدانید که مجموعه ای از اقدامات توسط شما یا دیگران آغازگرهایی برای پیامدهایی مطلوب یا نامطلوب بوده اند آنگاه پاداش یا مجازات قانونی شما یا دیگران بر مبنای این دانش پیشین مستدل و توجیه پذیر است.
دومین کار که تا حدی جالب و خنده دار بود وقتی آغاز شد که دبیر کل فدراسیون جهانی آینده پژوهی نامه ای را برای من پاراف کرده بود تا به یکی از درخواست های ارسال شده رسیدگی کنم. نامه که به زبان عربی نوشته شده بود از طرف خضر عباس عطوان، یکی از اساتید دانشگاه النهرین عراق، ارسال شده بود. آنطور که دکتر عطوان نوشته بود قصد داشت برای دانشجویان ممتاز و نخبه این دانشگاه دوره درسی آینده پژوهی راه اندازی کند و می خواست درباره سرفصل های تدریس به او کمک شود. در ابتدا می خواستم به خاطر حساسیت های سیاسی از اقدام خودداری کرده و کار را از سر خود باز کنم. مخصوصا با توجه به لحن تند مقالاتی که قبلا در مراکز مطالعاتی امارات علیه حضور فعالانه ایران در عراق و برنامه هسته ای نوشته بود. اما وقتی که مقالات منتشر شده اش درباره لزوم تاسیس اندیشکده های عربی و جدی گرفتن تدریس آینده پژوهی در عراق را خواندم تصمیم گرفتم فارغ از ملاحظات سیاسی با یک لحن آکادمیک و مودبانه و کمی هم محبت آمیز در جوابش راهنمایی های اولیه را به زبان انگلیسی بنویسم. مثلا گفتم که پیش از هر کاری سه کتاب مرجع درسی آینده پژوهی یعنی کتاب های ریچارد اسلاتر، وندل بل، ادوارد کورنیش را تهیه کند و در ضمن فیلم های سخنرانی پیتر بیشاپ را برای دانشجویان پخش کند. البته اول می خواستم به زبان عربی جوابش را بدهم که مردد بودم. اما در مکاتبات بعدی زبان را به عربی فصیح تغییر دادم تا هم بهتر متوجه معنی شود و هم محبت زیادتر شود که البته شد! در ضمن توصیه کردم که با چند نفر از آینده پژوهان مصری و از جمله مرکز بین المللی آینده پژوهی مصر که خیلی فعال هستند تماس بگیرد. وقتی با چند نفر از دوستان این داستان را مرور می کردم اولا تاسف خوردم که عراقی ها خیلی بیشتر از ایرانی ها به آموزش و تدریس آینده پژوهی و تاسیس اندیشکده ها اهمیت می دهند و دوما اینکه این استاد منتقد نسبت به نقش ایران در عراق در ذهن خود چه فکری می کند وقتی که برای گرفتن راهنمایی درباره تدریس آینده پژوهی به یک ایرانی ارجاع داده می شود! البته امیدوارم خودش به نوعی متوجه این نکته مهم شود که من حقوق بگیر حکومت نیستم و بنابراین مستقل از اقدامات و گرایش های سیاسی هستم.
سومین کار که دو سه بار آن را پشت گوش انداختم به درخواست الزبیتا کراژیک، رئیس آکادمی آینده پژوهی ایرلند و سردبیر بولتن تخصصی آینده پژوهان جهان، مربوط می شود. چند بار گفته بود که اگر وقت و حوصله داشتی یک سرمقاله ای برای ما بنویس. امسال تابستان در سوئد کلی با هم درباره روش برنامه ریزی برپایه سناریوها صحبت کردیم. دکتر کراژیک آدم بسیار با سواد و متخصص و البته مصداق فرار مغزها است. آن موقع وقتی که فهمیدم از لهستان به ایرلند مهاجرت کرده است به شوخی گفتم بعضی ایرانی های نخبه که مهاجرت می کنند علی رغم اینکه وقتی ایران زندگی می کنند تقریبا هیچ کاری به اخبار و روزنامه ها و شرایط داخلی ندارند به محض سکونت در غربت خیلی پیگیر اوضاع و احوال داخلی می شوند شما لهستانی ها چطور هستید! به هر حال مطلبی را که اخیرا با عنوان این دیگر همان نیست نوشته بودم به انگلیسی تبدیل کردم و فرستادم تا هم بولتن دکتر کراژیک جمع شود و هم دیگر بیشتر از این شرمنده اش نباشم.
چهارمین کار که جنبه آکادمیک آن پررنگ تر است از طرف جیم دیتور شروع شد. جیم در مرکز آینده پژوهی دانشگاه هاوائی اخیرا یک مکتب جدید را پایه گذاری کرده و کلیات و جزئیاتش را در قالب مقاله ای طولانی و مفصل توضیح داده است. جیم دوست داشت که قبل از انتشار یک بار آن را بخوانم و نظرات انتقادی خود را بگویم. اگرچه مقاله اش خیلی طولانی است اما تاکنون نصف آن را دقیقا مطالعه کرده ام و برخی از نکات اصلاحی و ابهام برانگیز مکتب فکری مانوآ درباره آینده های بدیل و چشم اندازسازی را برای بررسی بیشتر با خودش بحث می کنم.