رابطه تفكيك فضايي با فرهنگ
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[13 Sep 2011]
[ ناصر فكوهي]
فضا مفهومي بيولوژيك - فرهنگي است؛ بيولوژيك، از آن رو كه هر نوع شكل گيري ذهني و شخصيتي در انسان به مثابه فرد و به مثابه گروه اجتماعي، تنها با مشخص شدن «مرز» هاي فيزيكي در فضا، شناخت، درك، بازنمايي و دروني شدن آن امكان دارد. اين دروني شدن سپس در تداوم خود در نظام عصبي - ماهيچه اي و كنشي، سبب مي شود كه كنشگر اجتماعي «خود» را براي «خود» و براي «ديگري» تعريف و تعيين كند و امكان مبادله كنشي و دهني با جهان پيراموني را پيدا كند. فضا، اما مفهومي فرهنگي و نمادين نيز هست و «مرز» ها صرفا در طبيعت يا فيزيك تعريف نمي شوند، بلكه در نظام هاي نمادين - مناسكي مشخص شده و خود را به طبيعت انساني و غيرانساني تحميل مي كنند: چراغ قرمزي كه به يك كنشگر دستور مي دهد خودروي خويش را متوقف كند و به كنشگر ديگر اجازه مي دهد از عرض خيابان عبور كند، نمادي فضايي است كه كنشگران اجتماعي را به رفتارهاي كنشي مشخص هدايت مي كند. تمام نظام هاي فرهنگي، از ساده ترين آنها تا پيچيده ترين شان و از كوچك ترين تا عظيم ترين شان از نظام هاي تبيين فضايي تبعيت مي كنند. ادوارد هال، از مهم ترين متفكران مكتب مطالعات فرهنگي در كتاب خود «بعد پنهان» اين امر را در چارچوب مفهوم «فاصله» مورد بحث قرار داده است.
هال نشان مي دهد چگونه كنشگران بنا بر فرهنگي كه از آن ريشه گرفته اند و موقعيت خاصي كه در آن قرار گرفته اند، فاصله فضايي با يكديگر را تنظيم مي كنند.
براي مثال چطور در فرهنگ هاي اروپاي غربي در يك گفت وگوي نيمه صميمانه دو كنشگر به اندازه طول يك دست از يكديگر فاصله مي گيرند ولي در موقعيت مشابه در فرهنگ هاي عرب اين فاصله عموما كمتر مي شود. هال در اين مطالعه به صورت گسترده فاصله هاي اجتماعي و معاني و نماد شناسي آنها را بررسي كرده است. اما فضا فراتر از مفهوم فاصله، شامل گستره بزرگي از مفاهيم ديگر نيز مي شود: جدا و تفكيك سازي فضايي، تقسيم بندي هاي كاركردي فضا، ساختارهاي گوناگون و روابط متفاوت در چيدمان واحدهاي زماني و مكاني و... از اين جمله اند. پرسش اساسي در اين ميان آن است كه اين سازمان يافتگي ها، ساختارها، مديريت هاي فضايي در مبادلات اجتماعي و انساني، اموري خود انگيخته در بازي ها و همسازي هاي
(articulations) رفتاري هستند يا استراتژي هايي كنشي كه مي توان آنها را به كنشگران ديكته كرد.
گافمن (صحنه پردازي زندگي روزمره) و پي ير بورديو (نظريه كنش) هر يك به گونه اي خاص خود به اين پرسش پاسخ داده اند. اما با قرار دادن زاويه نگاه به موضوع در بعد سياسي كه به نظر ما اهميت بيشتري دارد. اگر هانري لوفبور، فضا را حاصل يك توليد اجتماعي مي داند، اكثر جامعه شناسان و انسان شناسان سياسي، هدف نهايي قدرت سياسي را اعمال حداكثر هژموني بر چگونگي توليد، انباشت، توزيع و روابط پيچيده درون اين مناسبات فضايي مي دانند. غافل از آنكه نظام ها و كنشگران اجتماعي در اغلب موارد خود به خود و براساس نياز هاي بيولوژيك، كاركردي، مناسكي و غيره خود اين چيدمان ها و روابط فضايي را تعيين و به اجرا در مي آورند و برخورداري از حق استفاده از بدن و فضا را به ويژه در جهان كنوني، از ابتدايي ترين حقوق خود دانسته و در برابر محروميت از آن به شدت از خود واكنش نشان مي دهد. نكته مهم و قابل تاكيد در آن است كه چنين كنترلي كه گفتمان هاي ايدئولوژيك به صورت هاي متفاوت آن را كاري ساده و به هر رو ممكن اعلام مي كنند و براي انجام آن، بر اهميت فرآيندهاي ارتباطاتي، رسانه اي، تبليغاتي و به ويژه آموزشي، تربيتي تاكيد دارند، سهم بزرگي از پيچيدگي بيولوژيكي - فرهنگي در خود دارد كه سطحي نگري ها اصولاقادر به درك آن نيستند.
از اين رو هر گونه مطالعه و به ويژه هر گونه دخالت در نظام هاي فضايي يك جامعه ابتدا نياز به درك روابط پيچيده اي دارد كه ميان نظام هاي فرهنگي عرفي يك جامعه يا فرهنگ مشخص و نظام هاي ذهني رسانه اي موجود در همان جامعه وجود دارند
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: