بیش از سیسال پیش بود، یکی از کتابهای استاد پیشکسوت و ممتاز اقتصاد، دکتر باقر قدیری اصل (که امسال نود ساله شد و هر کجا هست خدایا به سلامت دارش) را برای اولین بار گشوده بودم (به نظرم کتاب «پول» بود)، نخستین جمله آن کتاب چنین بود: «انسان اشرف مخلوقات خداوند است و پول اشرف مخلوقات انسان». برایم جملهای عجیب، و با حالوهوای آن روزهای ایران تا حدودی ضد ارزش بود. خیلی زمان بُرد تا معنای عمیق این جمله را فهمیدم. دو دهه بعد، نوشتن مقالهای را شروع کردم به نام «ایدئولوژی فوتبال» که البته همچنان ناتمام مانده است. در آنجا ضمن برشمردن ویژگیهای هر پدیدهای که بخواهیم به عنوان «اشرف مخلوقات انسان» مطرح کنیم، پول و چند پدیده دیگر، از جمله «فوتبال» را جزء اشرف مخلوقات انسان برشمردهام. با وجودی که «هیچگاه» فوتبال بازی نکردهام و فوتبال نمیبینم، اما معتقدم فوتبال پدیده خارقالعادهای است که ظرفیتهای مهم آن برای تحول اجتماعی، به تدریج آشکار میشود. من حتی در «ایدئولوژی فوتبال» به این موضوع پرداختهام که فوتبال میتواند یکی از بهترین الگوهای «مدیریت دموکراتیک و تکاملی» را در اختیار جامعه بشری قرار دهد.
وقتی چند سال پیش این جمله نلسون ماندلا را دیدم که «ورزش قدرت تغییر جهان را دارد. ورزش قدرت الهام بخشیدن و ایجاد اتحاد بین مردم را دارد. کمتر چیزی چنین قدرتی دارد» باورم به «ایدئولوژی فوتبال» قویتر شد. سپس وقتی تاریخ تحولات دموکراتیک آفریقای جنوبی را خواندم و دریافتم که ماندلایی که ۲۷ سال زندانی سپیدان نژادپرست بود، هنوز یک سال از پیروزی انقلاب و برگزیده شدن او به ریاستجمهوری نگذشته، چگونه به مثابه یک سیاستمدار کارکشته، ورزش را به خدمت تحول، تکامل و بلوغ اجتماعی گرفت و چگونه از طریق ورزش به یک نفرت تاریخی میان سیاه و سپید پایان داد و بردههای آزاده شدة سیاه پوست را با اربابان ستمگر سپید آشتی داد و ملتی را از ورود به یک چرخه تاریخی «نفرت و خشونت» رهایی بخشید، به «ایدئولوژی فوتبال» ایمان آوردم.
هنوز دقیقاً نمیدانم که این بزرگی و جسارت و گذشت ماندلا بود یا ظرفیت عظیم فوتبال که فرصت داد تا آفریقای جنوبی به جای ورود به چرخه نابودی منابع در منازعه بیپایان نفرت و خشونت میان ستمگر و ستمدیده، وارد یک «بازی آشتی ملی» شود و همین بازی چنان نرم همه چیز را متحول کرد که آفریقای جنوبی تنها طی دو دهه وارد جرگه کشورهای «دموکراتیک سریعاً در حال پیشرفت» شد و امید میرود تا دو یا سه دهه آینده به «سپهر توسعه» پای بگذارد.
سیاهان آفریقای جنوبی پس از سی سال مبارزه برای آزادی به رهبری کنگره ملی آفریقا، و پس از دههها بردگی همراه با قتل و خشونت و زندان، سرانجام حکومت سپیدان نژادپرست را مجبور کردند که در سال ۱۹۹۴ انتخابات آزاد برگزار کند. نلسون ماندلا، رهبر کنگره ملی آفریقا به ریاستجمهوری برگزیده شد. سیاهان پس از دههها تحمل ذلت بردگی و ستم نژادپرستی، آزاد شده بودند. آفریقای جنوبیِ سیاه، تشنه انتقام بود. خیلیها دست به اسلحه سرد و گرم برده بودند تا انتقام سالهای بردگی و ستم را بگیرند و از دولت جدید هم انتظار داشتند تا عملیات تصفیه عناصر رژیم آپارتاید و تسویه حساب ستمهای گذشته را آغاز کند. اما نلسون ماندلا نه تنها همانند بسیاری سیاستمداران دیگر، سوار این موج نشد و از انرژی این موج برای اقتدار بیشتر خود بهره نبرد، بلکه با تمام قدرت در برابر این موج کینهکشی مقاومت کرد و هر جا خشونتی علیه سپیدان رخ میداد در برابر آن میایستاد. عملاً جامعه به دو پاره تقسیم شده بود. سیاهان، سپیدان سابقاً حاکم را تحریم کرده بودند، از فروشگاههای آنها خرید نمیکردند، مارکها و برندهای سپیدان تحریم بود و هر کس با سپیدان همکاری میکرد خائن تلقی میشد. و ماندلا صبورانه در جستوجوی راهی برای پایان دادن به چرخه خشونتی بود که در حال شکلگیری بود و میرفت تا آفریقای جنوبی تازه آزاد شده را با خود به اعماق تاریخ ببرد.
تنها یک سال کافی بود تا این سیاستمدار بزرگ راهی برای رهایی از چرخه خشونت بیابد. در سال ۱۹۹۵ مسابقات جام جهانی فوتبال راگبی در آفریقای جنوبی برگزار میشد. اعضای تیم راگبی آفریقای جنوبی (تیم اسپرینگ باکس) تماماً سفید پوست بودند و به همین خاطر این تیم مورد نفرت سیاهان آفریقای جنوبی بود. همه جا سخن از تحریم بازیهای این تیم بود. تقریباً همه منتظر برگزاری بازیهایی بیرونق بودند و اگر تیم آفریقای جنوبی شکست میخورد، بیم برگزاری جشنهای سراسری توسط سیاهان میرفت که میتوانست سرآغاز یک نفرت جدید بین سیاهان و سپیدان باشد. و در میانهی چنین فضای نفرتانگیزی، این ماندلا بود که با چشمانی باز و اندیشهای روشن و انسانی، به دنبال راهی بود تا این تهدید را به یک فرصت ملی تبدیل کند. و چنین شد که ماندلا اعلام کرد که لباس تیم راگبی سفیدان را به تن میکند و برای تماشای مسابقه راگبی میان تیم آفریقای جنوبی با نیوزلند، به استادیوم میرود. و گفت که هرکس سربلندی آفریقای جنوبی را میخواهد باید به حمایت از تیم راگبی آفریقای جنوبی (یعنی همان تیم سپیدان ستمگر) برخیزد. این حرکت ماندلا، تحریم را با شکست روبه رو کرد. بسیاری از سیاهان برای همراهی با رهبرشان به استادیوم هجوم بردند و تیم راگبی کشورشان را تشویق کردند. کل کشور یکپارچه چشم شدند و از طریق تلویزیون بازی را دنبال کردند. و تقدیر الهی با نفس مسیحایی ماندلا همراه شد و تیم راگبی آفریقای جنوبی بازی را بُرد و آفریقای جنوبی قهرمان بازیهای جهانی راگبی ۱۹۹۵ شد.
ماندلا در حالی که لباس تیم اسپرینگ باکس را بر تن داشت، جام قهرمانی را به کاپیتان سفید پوست تیم اهدا کرد. با این اقدام ماندلا، آفریقای جنوبی غرق در شادمانی شد. سیاه و سپید با هم احساس پیروزی میکردند و چنین شد که یک جشن ملی در آفریقای جنوبی شکل گرفت. در واقع این مسابقه نقطه عطفی در تاریخ آفریقای جنوبی شد و پس از این تحول بود که راه «کمیسیون حقیقت و آشتی» که پیش از آن به ریاست اسقف دزموند توتو تشکیل شده بود هموار شد و آفریقای جنوبی راه تازهای را در مسیر تاریخ آغاز کرد.
کتاب «مسیر آشتی» روایت جذاب اسقف دزموند توتو از این تولد تازه آفریقای جنوبی است. این کتاب برای همه ایرانیان، چه سیاستمداران، چه نخبگان و چه مردم عادی انباشته از تجارب ارزشمندی است که میتواند ذهن ما را برای مواجهه درستتر با واقعیات جاری جامعهمان آماده سازد. از آقای فرمان رستمی (کارشناس ارشد روانشناسی و پژوهشگر پویش فکری توسعه) که معرفی این کتاب را انجام داده است، نیز سپاسگزاریم.