توسعه و توانمند سازی بومی: گفتگو با ناصر فکوهی
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[09 Nov 2018]
[ ناصر فکوهی]
دکتر ناصر فکوهی استاد دانشگاه و عضو هئیت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درمصاحبه با سایت سرامدان 1404 مبانی توانمند سازی اجتماعی و نیز الگوی مردمسالاری مندرج در چشم انداز را تشریح کرده است . به گفته وی جامعه ای را می توان توسعه یافته در معنای متعارف این واژه در جهان امروز دانست که اکثریت گروه های اجتماعی آن توانمند باشند، یعنی بتوانند بر روی پای خود ایستاده و نیازهای خودرا از راه های مشروع و قانونی همان جامعه تامین کنند . این گفتگو را مرور می کنیم :
مبانی توانمند سازی اجتماعی چیست؟
واژه « توانمند سازی» را ما در فارسی به عنوان معادلی برای واژه انگلیسی empowerment به کار می بریم و در این گفتگو من از این دریچه به پرسش های شما پاسخ می دهم، به ویژه آنکه این واژه در کشور ما بسیار جا افتاده و حتی سازمان ها و نهادها و برنامه های اجتماعی مختلفی در همه سطوح و حوزه های مختلف در این زمینه فعال هستند. بنابراین بهتر است که ابتدا تعریفی از این مفهوم را که بیشترین اجماع را لااقل در میان دست اندرکاران علوم اجتماعی دارد عرضه کنیم. توانمند سازی به مجموعه از فرایندها و روش ها و فنون اطلاق می شود که عموما به یک گروه اجتماعی کوچک یا بزرگ آموزش داده می شود تا بتواند موقعیت خود را به صورت پایدار و در میان و دراز مدت بهبود بخشیده و در مقابله با موقعیت هایی که آن گروه را در وضعیت نامطلوب قرار داده اند و یا گروه های دیگری آن را با مشکل روبرو کرده اند، آینده خود را در دست بگیرد و آن را بهتر کند. برای نمونه ما بسیار از توانمند کردن گروه های فقیر صحبت می کنیم به این ترتیب که به آنها آموزش هایی بدهیم که بتوانند موقعیت فقر را پشت سربگذارند و جایی بهتر برای خود در جامعه بیابند و این کار را نیز به صورت پایدار انجام دهند و نه صرفا در موقعیتی مقطعی و با کمک بیرونی. در یک کلام توانمند سازی یعنی کمک به دیگری برای آنکه روی پای خودش بایستاد و در دراز مدت وضعیت هر چه بهتری بیابد.
اما پرسش دقیق شما این است که مبانی توانمند سازی چیست یا چگونه در یک جامعه شکل می گیرند. پاسخ این پرسش آن است که اگر ما از توانمند سازی صحبت می کنیم به دلیل آن است که جایی با مشکلی، ضعفی، آسیبی یا نقصان و کاستی و یا لااقل با نوعی شکوفا نشدن کامل و نرسیدن به حد مورد انتظاری از رشد و توسعه، روبرو شده ایم. مثلا با پدیده ای مثل فقر ، یا مثل انحرافات اجتماعی و یا سایر مشکلاتی که ما به عنوان دست اندرکاران علوم اجتماعی مایل به از میان برداشتن آنها از سر راه و کمک به توسعه کشور باشیم.
در این معنا هر جامعه ای در هر موقعیت زمانی ، مکانی مشخص می کند که کجا و در چه زمینه ای مشکلاتی وجود دارند یا حتی می توانند شکل بگیرند، این مشکلات در کدام گروه ها تمرکز دارند و شکل بروز بیرونی این مشکلات چیست و غیره. بر اساس این داده ها نیز می توان مبانی توانمند سازی را روشن کرد. خلاصه کنم، ابتدا باید بر سر اینکه چه چیزی مشکل، کمبود یا مانع است و یا اینکه چرا ما نیاز به توانمند سازی داریم ، توافق وجود داشته باشد، سپس لازم است بر سر اینکه این توانمند سازی باید در کدام گروه یا گروه ها و یا کل یک جامعه انجام بگیرد به توافق رسید و سرانجام بر سر اینکه روش های توانمند سازی چه باشد. البته باید نکته دیگری را که در سالهای اخیر بسیار مطرح شده در نظر گرفت و آن اینکه هر گونه برنامه توانمند سازی و طبعا مبانی برای آن نیاز به نظام های ارزیابی و سنجش و داوری دارد که عموما باید همراه با یک برنامه نظارت و ارزیابی تعریف شوند تاسپس بتوان درباره موفقیت یا عدم موفقیت این برنامه ها در دوره های زمانی متفاوت به نتیجه رسید و برای آ ینده تصمیم گیری کرد.
آیا لزوما یک جامعه توسعه یافته باید دارای زیربنای جامعه توانمند باشد؟
بدون هیچ شک و تردید، جامعه ای را می توان توسعه یافته در معنای متعارف این واژه در جهان امروز دانست که اکثریت گروه های اجتماعی آن توانمند باشند، یعنی گروه هایی باشند که بتوانند روی پای خود ایستاده و نیازهای خودرا از راه های مشروع و قانونی همان جامعه تامین کنند و با کل نظام اجتماعی و یا با گروه ها دیگر درگیری و تنش و نزاع های جدی و مخرب نداشته باشند. این هم البته یک واقعیت ا ست که ما جامعه ای آرمانی در جهان کنونی نداریم که همه گروه های اجتماعی در آن به یک نسبت توانمند باشند و یا اصولا هیچ گروهی نداشته باشد که نیازمند برنامه های توانمند سازی باشد. منتها همه چیز به آن بر می گردد که آیا اکثریت بزرگی از جامعه را می توان در رده گروه های توانمند به حساب آورد یا نه . برای این کار ما معیارهایی داریم، از جمله وجود یا عدم وجود تنش ها و درگیری های اجتماعی در یک جامعه، میزان خلاقیت و شادابی یک جامعه و تولید فرهنگی در آن و یا برعکس میزان خمود و ناتوانی در نوآوری و تولید فرهنگ در آن، میزان ثروت اجتماعی تولید شده و میزان اختلاف ثروت میان گروه های مختلف و غیره و یکی از بهترین شاخص ها در این مورد مقایسه یک جامعه با سایر جوامعی است که البته از لحاظ تاریخی و اجتماعی و از لحاظ میزان منابع انسانی و مادی ثروت قابل مقایسه باشند.
بنابراین اگر خواسته باشم نتیجه گیری بکنم هیچ جامعه ای که زیر بنا و پایه مستحکمی به صورت گروه های توانمند نداشته باشد که امروز می توان آن را بر اساس دو عامل بزرگی طبقه متوسط و کم بودن فاصله میان برخوردارترین و محروم ترین اقشار آن جامعه اندازه گیری کرد، نمی تواند ادعا کند که از وسایل لازم و کافی برای توسعه یافتگی چه در گوتاه و چه در دراز مدت برخوردار است و اگر چنین ادعاهایی بکند بیشتر برای دلداری دادن به خود یا حفظ آبرو در برابر دیگران است که در جهان اطلاعاتی و شفاف امروز در هر دو مورد توهمی بیش نیست.
نقش سازمان های مردم نهاد در توانمند سازی جامعه چقدر است ؟
در جهان شبکه ای و پس از انقلاب اطلاعاتی که امروز با آن روبرو هستیم به نظر من نقش نهادهای متمرکز دولتی و اصولا دولت به طور عام از یک سو و نقش سازمان های مردمی از سوی دیگر به کلی تغییر کرده و در آینده باز هم بیشتر و عمیق تر تغییر خواهد کرد. عمده این تغییرات بر گسترش یافتن و تعمیق هر چه بیشتر پدیده «تمرکز زدایی» از یک طرف و پدیده روابط چند سویه از طرف دیگر است. جهان شبکه ای بنا بر تعریف جهانی است که هر چند در آن مرزهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و غیره حفظ شود، اما این مرزها دیگر همچون گذدشته سخت نیستند و باید این آمادگی وجود داشته باشد که نه فقط در لبه های مرزها، ارتباطات بسیار زیادی انجام بگیرد(چیزی که همواره وجود داشت) بلکه این ارتباطات و تاثیر گزاری های به دلایل فناورانه در عمق مرزها نیز به صورت گسترده اتفاق بیافتد. همین امروز ما شاهد آن هستیم که چگونه سیستم های رسانه ای و خبری و برنامه های ماهواره ای مرزهای ملی را پشت سر می گذارند، چگونه میلیون ها انسان از طریق شبکه هایی چون فیس بوک، تویتر و صدها شبکه دیگر یا ازطریق نشریات و وبلاگ ها و سایت ها و غیره با یکدیگر در ارتباط هستند و تمایل به حفظ مرزها در معنای حفظ جزایر فرهنگی – اجتماعی و از آن بدتر تمایل به حفظ سلسله مراتب های نخبه گرایانه یا اشرافی در این جهان یعنی محافلی که به هر دلیلی خود را «تافته جدا بافته » بدانند نه تنها ممکن نیست بلکه بیشتر اسباب مضحکه و مزاح می تواند باشد و بنابراین جایی که با چنین مواردی روبرو باشیم بی شک با نوعی «بیرون بودن از جهان» یا عدم درک جهان سروکار داریم که زیان آن در کوتاه مدت محدود اما در میان ودراز مدت بسیار بالا و در حدی است که می تواند یک نظام اجتماعی و فرهنگی را به کلی و برای مدتی دراز و حتی همیشه نابود کند. این چیزی است که به نظر من امکانش تا پیش از به وجود آمدن جامعه اطلاعاتی و شبکه ای وجود نداشت و یا بسیار به سختی امکان داشت ، اما امروز می توان با سهولت بسیاری اتفاق بیافتد. امروز در جهان گروه، کشور، سازمان، نهاد، و حتی افرادی که به گونه ای «قواعد بازی» جدید ناشی از انقلاب اطلاعاتی را ندانند و یا بدانند و به هر دلیلی نخواهند به آنها گردن بگذارند خود را با خطر نابودی جزئی یا کلی روبرو می کنند.
در این میان به نظر من، دولت اولا نقش خود را باید حفظ کند اما آن را به جای رویکردهای سلطه مند به طرف رویکردهای حمایت کننده از ابتکارهای مردمی ببرد. مردم نیز باید در حداکثر ممکن از سازمان های مدنی مختلف گرد هم بیایند و آینده خود را، خود در دست بگیرند. امروز نباید انتظار داشت که اشرافیت های علمی و هنری و ادبی و فرهنگی کارها را بر عهده بگیرند بلکه مردم خود می توانند با گذار از این اشرافیت ها فرهنگ و علم و شناخت و فرهنگ خود را بسازند .. به این معنا که نه نقش نهادهای مرکزی سازمان دهنده اجتماعی (دولت و سازمان اجتماعی) را نادیده بگیرند و نه نقش نخبگان و کسانی را که اندوخته های بالایی در هر حوزه ای دارند. به عبارت دیگر من معتقدم باید همه قواعد بازی جدید را قبول داشته و این واقعیت را به رسمیت بشمارند که جهان قرن بیستمی برای همیشه از میان رفته است و جهان جدید یا وجود نخواهد داشت و درون گردابی از جنگ و تنش و بی عدالتی و هرج و مرج فرو خواهد افتاد و آنقدر در آن« پیش می رود که به نابودی برسد و یا باید برای نظم و ترتیب خود، این قواعد را بار دیگر به صورتی روشن تدوین کرده و آنها را به اجرا گذارد. از نظر من، سازمان هایی مردمی در این زمینه می توانند بیشترین نقش راد اشته باشند و هم اکنون هم در اکثر نقاط جهان این گونه است، البته جز در رژیم های بازمانده از دوران توتالیتاریسم، یعنی اغلب رژیم های کمونیستی که به زور احزاب واحد و سیستم های نظامی و سرکوبآ زادی های مدنی و اجتماعی با همیاری قدرت های بزرگ جهانی هنوز به عمر خود ادامه می دهند اما به سرعت و به شدت از درون در حال پوک شدن هستند.
جامعه توسعه یافته منطبق با افق چشم انداز 20 ساله کشور چگونه جامعه ای خواهد بود؟
به نظر من ا گر قوانین مصوب، از جمله قانون اساسی و اسناد پیوست و تکمیل کننده آن به دقت و بدون جانبداری و با رعایت اصول و قواعد پیاده شوند، ما ، شانس زیادی داریم که در چشم اندازی بیست ساله در منطقه خاور میانه در کنار ترکیه به یکی از دو قدرت بزرگ تبدیل شویم و در چشم اندازی پنجاه ساله حتی این شانس را داریم که به قدرت نخست منطقه تبدیل شویم. اما این شانس ها لزوما شانس هایی بالقوه هستند و برای تبدیل آنها به موقعیت های بالفعل نیاز به برنامه ریزی های دقیق و انطباق یافتن با مجموعه های بزرگ و پیچیده ای از روابط و سازوکارهای منطقه ای و بین المللی است.
به گمان ما، کشور ایران به دلایل بسیار زیاد از جمله پیشینه طولانی تاریخی در داشتن دولت مرکزی، مدیریت چند هزار ساله نظام های اجتماعی متکثر فرهنگی به صورت صلح آمیز و در آرامش، داشتن فرهنگ های متعدد محلی، قومی و یک فرهنگ قدرتمند ملی که بر حول زبان فارسی ( و نه قومیت فارس که وجود خارجی ندارد) ، برخورداری از یک دیاسپورای نسبتا با ظرفیت های بالا، برخورداری از نیروی جوان بسیار مستعد که اکثریت جمعیت را تشکیل می دهد، برخورداری از زیر ساخت های گسترده توسعه در حوزه های مادی و انسانی (از جمله نظام گسترده دانشگاهی و پژوهشی) و هم چنین برخورداری ازنیروی بزرگ زنان که به صورت بسیار وسیعی اجتماعی شده اند، بیشترین شانس را در منطقه خاور میانه برای تبدیل شدن به نمونه و الگو برای یک نظام مردم سالار و با حداقل فساد ممکن دارد. اما اینکه بتوان این شانس را به یک واقعیت بدل کند به آن بستگی دارد که نیروهای اجتماعی ، دست اندر کاران سیاسی و نخبگان فکری و اجتماعی اش تا چه اندازه بتوانند با عقلانیت از فرصت های تاریخی استفاده کرده و بر اساس درکی واقعی از جهان کنونی و مشکلات و الزامات آن عمل کنند. وگرنه تمام این شانس ها به خطر تبدیل خواهند شد و ممکن است ما راهی دقیقا معکوس را طی کنیم. بنابراین همانگونه که بارها گفته شده است آینده هر مردمی ، هم چون حال آنها، در دست خود آنها است و جبری نه در یک جهت و نه در جهت دیگر در کار نیست.
بر اساس شواهد پیش رو آیا می توان امیدوار بود تا پایان سند چشم انداز 20 ساله کشور جامعه توسعه یافته مد نظر سند تحقق یابد؟
فکر می کنم پاسخ را در پرسش بالا گفتم اما باز هم این بحث را گسترش می دهم که بگویم به نظر من مشکلات ما لزوما و عمدتا مشکلاتی از جنس قانونی نیست، قوانین به اندازه کافی در کشور ما وجود دارد، مشکل ما این است که این قوانین باید درونی شده و پایبندی و رعایت آنها به اصلی غیر قابل تغییر برای همگان تبدیل شود و در عین حال این قوانین باید با عرف منطقه ای و بین المللی و صد البته با سنت ها و اخلاق و عرف دینی و اجتماعی ما نیز کاملا هماهنگ باشند. دقت داشته باشیم که جهان تنها در غرب خلاصه نمی شود در کنار ما دو کشور هند و چین، در کنار هم بیش از یک سوم جمعیت جهان را در خود جای داده اند. امروز بزرگترین اقتصاددانان جهان این واقعیت را می پذیرند که اقتصاد آینده جهان که پیشرو ترین و خلاق ترین اقتصاد خواهد بود به احتمال قوی یک اقتصاد قاره ای آسیایی است. اما این نیز نکته مهمی است که سر منشاء انقلاب اطلاعاتی همچون انقلاب صنعتی پیش از آن و همچنین سر منشا جهانی شدن در روندی که در حال حاضر با آن سرو کار داریم، کشورهای اروپایی و آمریکا بوده اند و ندیدن این امر امکان پذیر نیست مگر با فاصله گرفتن از واقعیت های جهانی. اینکه بگوئیم ما صرفا فناوری های آنها را می خواهیم و به شدت با فرهنگ آنها مبارزه می کنیم، چندان عقلانی نیست زیرا اولا فناوری خود بخشی از فرهنگ است و ثانیا «فرهنگ آنها» را خودشان ابداع نکرده اند، همانگونه که بارها گفته شده، باز هم لازم است بگوئیم که تاریخ فکری و علمی اروپا و سپس آمریکا ریشه در تمدن های پیش از آنها از جمله و به ویژه تمدن اسلامی دارد و هر چند ما دورانی از خاموشی تمدن های غیر غربی را از جمله ولی نه فقط، به دلایل استعماری داشته ایم، اما این تمدن ها امروز بار دیگر به صورتی کاملا زنده و پویا وجود دارند و بر سرنوشت جهان تاثیر گذار هستند. کافی است نگاهی به موقعیت کشورهای آمریکای لاتین و آسیا بیاندازیم و حتی به برخی از کشورهای آفریقایی یا حتی کشوری همچون ترکیه که ده ها سال در زیر دست نظامیان درجا می زد ولی سرانجام راه خود را یافته و به سرعت در حال پیشرفت است، تا درک کنیم که اگر بیشتر و بهتر جهان را درک کنیم و با آن همسازی و نه سازش داشته باشیم بهنر می توانیم بی عدالتی ها و بدی ها را درآن از میان برداریم و در این راه خود نیز به جامعه ای سالم تر برسیم. و برعکس اگر خواسته باشیم به تنهایی جهان را عوض کنیم، بیشتر به توهمی دامن زده ایم که بی شک آینده ای سخت را برایمان نوید خواهد داد. امید ما آن است که همگان در کشور به این نکات توجه داشته باشند و با تشویق فکری و عملی و همچنین کاهش تنش ها و افزایش آرامش و صلح اجتماعی و دوری گزیدن از تنش و اختلاف و درگیری و خشونت، زمینه را برای دست یابی به موقعیت های توسعه یافته تر و جامعه ای عادلانه تر فراهم کنند. هر اندازه از توهم رادیکالیسم در هر جهتی که باشد بیشتر فاصله بگیریم، شانس خود را برای رسیدن به واقعیت یک جامعه توانمند و توسعه یافته بیشتر خواهیم کرد.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: