بحثی که درباره «کالایی کردنِ» تعمیم یافته زندگی انسان در دوران معاصر مطرح شده است، یکی از مهم ترین انتقادهای پسا مدرن ها را نسبت به مدرنیته و پی آمدهای آن تشکیل می دهد در این بحث، تبدیل کنشگران اجتماعی در تعبیر جامعه شناختی یا شهروندان در تعبیر سیاسی، به «مصرف کنندگان»، بزرگ ترین نقدی است که نه فقط از سوی ساختارگرایان به بیان درآمده است، بلکه به تدریج گروه های هر چه بزرگتری از گرایش های میانه رو نیز ار آن حمایت می کنند و آن را تهدیدی مستقیم برای دموکراسی و دستاوردهای دویست ساله آن به شمار می آورند. این بحث در حوزه فرهنگ شدت بیشتری از لحاظ انتقادی داشته است به صورتی که برخی از کشورهای توسعه یافته نظیر فرانسه در زمان مذاکرات مربوط به از میان برداشتن موانع مبادله کالایی میان کشورها در چارچوب سازمان تجارت جهانی، «محصولات فرهنگی» را با تبصره ای جدا کرده و حاضر یه پذیرفتن مبادله بدون ضابطه در این زمینه نشدند.
اما در اینجا پرسشی که می تواند مطرح شود آن است که اولا آیا باید اصولا کالایی شدن «فرهنگ» را پذیرفت ؟ و ثانیا آیا این فرایند را باید لزوما منفی تلقی کرد؟ پاسخ به این پرسش ها بی شک نمی تواند قاطع باشد و درجه بالایی از نسبیت در آن لازم است که به حساسیت و اهمیت موضوع و ضرورت بررسی و مدیریت و یافتن راهکارها به شیوهایی بسیار انعطاف آمیز را ایجاب می کند. اما بهر رو برای تبیین و تدوین سیاستگزاری های فرهنگی شناخت و تحلیل این موضوع اساسی است.
نگاه صرف به فرهنگ به مثابه یک «کالا»، بی شک از بسیاری از جنبه ها از جمله ابعاد ارزشی در حوزه میراث فرهنگی و زیباشناسی، هویتی و غیره، کاری قابل دفاع نیست چون این خطر را در بر دارد که برخی از جنبه های مهم را در پدیده فرهنگی کم رنگ کند یا تغییراتی شکلی و محتوایی در آن ایجاد کند تا بتواند آن را به عنوان «کالا» از «فروش» بیشتری برخوردار سازد و این فرایند «کلایی شدن» در بعد منفی آن، ممکن است تا حدی پیش رود که پدیده را تا اندازه زیادی از «موجودیت فرهنگی» آن خالی کرده و یا دگرگون کند. برخی از نظریه پردازانی که به این موضوع پرداخته اند در این مورد، به مثال تاثیر منفی روندی چون گردشگری در تولید گروهی از کالاهای «فرهنگی» اشاره می کنند که عموما «تصاویری» کلیشه ای از یک فرهنگ ارائه می دهند و یا حتی رفتارها و موقعیت های فرهنگی ارزشمند یک پهنه را، به سود گروهی از پدیده های کالایی پرفروش دچار دگردیسی می کنند.
با وصف این، تجربه سیاستگزاری های فرهنگی گویای آن است که کالایی کردن فرهنگ را می توان دستکم به عنوان یکی از ابزارهای مهم حفظ و تقویت و یا حتی بازسازی و احیای آن به کار برد. برخی از فرهنگ ها و به ویژه گروهی از پدیده های موجود در هر فرهنگ همواره با این خطر روبرو هستند که به دلایل درونی یا برونی رو به «زوال» بروند. برای نمونه می توان به مواردی چون فرهنگ غذاها و لباس های محلی و یا بناهای تاریخی و یا گروهی از اشیاء و ابزارها اشاره کرد. دلیل این فرایندهای «زوال» همانگونه که گفتیم می توانند درونی ( یعنی فشار تغییرات داخلی معیشتی، زیستگاهی و ...) یا برونی (تاثیر فرایندهایی چون جهانی شدن) باشند. البته گاه، «زوال» یک پدیده فرهنگی ممکن است نه تنها منفی نباشد بلکه در جامعه مورد نظر، گامی به پیش باشد. برای مثال برخی از رفتارهای خشونت آمیز، نسبت به زنان که ممکن است گوشه ای از یک فرهنگ باشد، حتی اگر به صورت خودانگیخته زوال نیابند باید با برنامه ریزی های اجتماعی و فرهنگی و با توجه به پی آمدهای مثبت و منفی آنها، از میان برداشته شوند.
اما در مورد پدیده های فرهنگی که «زوال» آنها بر اساس تشخیص اکثریت کنشگران و مردم امری نامطلوب به حساب می آید و بخش از «میراث فرهنگی» ارزشمند یک جامعه به حساب می آیند، دو رویکردی که می توان پیش گرفت نخست رویکردی «موزه شناختی» است و دیگری رویکردی «کالایی یا تجاری کردن». این دو رویکرد لزوما با یکدیگر در تضاد نیستند اما عمدتا می توان آنها را از این لحاظ از یکدیگر تفکیک کرد که نخستین آنها سبب بیرون رفتن پدیده فرهنگی از نظام عمومی اجتماعی و به نوعی «نمایشی» شدن آن می شود و از این رو پدیده کاربرد مصرف و تا حد زیادی «حیات» خود را از دست می دهد (همچون لباسی محلی که به جای پوشیده شدن، پشت ویترین یک «موزه» قرار می گیرد). در حالی که در مورد دوم، کالایی کردن در صورتی که به صورت درست و مطلوب و البته با منظور مشخصی حفظ، تقویت و گسترش پدیده فرهنگی انجام بگیرد می تواند کاملا مورد دفاع فرهنگ شناسان باشد. برای مقال تبدیل کاربری بناهای تاریخی مثلا تبدیل حمام های قدیمی به محل های برای سخنرانی و همایش، تبدیل کاروانسراها یا خانه های قدیمی به مهمانسرا یا هتل، استفاده از طرح لباس های محلی و بومی برای طراحی لباس های جدی را می توان مثال هایی مناسب برای استفاده مطلوب از کالایی کردن نامید که قابل کاربرد در سیاستگزاری های فرهنگی هستند.
به عنوان نتیجه گیری باید تاکید کرد که در بسیاری موارد استفاده از رویکرد کالایی کردن و یا بازگرداندن پدیده فرهنگی به حوزه زندهء فرهنگ بهتر از خروح آن از طریق موزه ای کردنش است، اما باید دقت داشت که کالایی کردن بی شک نیاز به تغییرات محدودی در پدید ه فرهنگی برای عملی شدن این کار، دارد. برای مثال استفاده مستقیم از غذاهای محللی برای تجاری کردن آنها بدون در نظر گرفتن نیاز به کاهش هزینه های زمانی و شیوه های آماده سازی آنها و یا شرایطی که برای حفظ آنها لازم است، ممکن نیست. یا به کار بردن لباس های محللی، عموما نیاز به تغییراتی در طراحی برای کارا شدن استفاده از آ«ها در شرایط شهری جدید، و تفییراتی درمواد خام و طرز دوخت آنها دارد. در غیر این صورت تجاری کردن و رقابتی شدن این محصولات فرهنگی امکان پذیر نشده و تانها راه نخست برای حفظ آنها باقی می ماند. اما اگر کالایی شدن برای حفظ و تقویت پدیده های فرهنگی به کار رود شرط پایه ای، عدم وارد آمدن خلل و از میان رفتن مولفه های فرهنگی اساسی در آنها، به تشخیص فرهنگ شناسان است.