ایران در گیرودار یک رستاخیز بزرگ سیاسی و اجتماعی است. رستاخیزی که کارزار انتخابات ریاست جمهوری، تنها گوشه ای از آن است. همه آرایش های سیاسی سی ساله گذشته در حال فروپاشی اند و آرایش های نوینی در زایش اند. این دگرگونی در آرایش سیاسی دامن مخالفان جمهوری اسلامی را هم گرفته و کسانی را که تا چند روز پیش رویدادهای ماه های گذشته را نمایشی از چالش درون نظام می خواندند، در آشفته فکری و و ناباوری فروبرده است.
نمایش؟ نمایشی که نسخه پیش نوشته آن رئیس جمهور محبوب و مقبول رهبری را به افشای فساد کسانی برانگیخته که آن رهبر، بی پروانه و پشتیبانی ایشان، مُدرّسی بیش نمی باشد؟ این «رهبر»، نه آن روح الله خمینی است که مشروعیت و جایگاه خویش را از سه دهه پرخاش و رودر رویی با شاه و رهبری انقلاب ستانده و به نادرست نماد آرمان های دست نایافته مردم شده بود. نه؛ این ولی فقیه، پیشتر خود رئیس جمهور منتخب بود و سپس برگزیده خبرگان رهبری. جایگاه او در رهبری، در گروی مشروعیت ساختاری است که رهبر آن، آقای هاشمی، اینک آماج افشاگری های مردی است که بدون آن رهبر، رئیس جمهور نتواند بود!
کسانی را هم باور این است که آن چه اینک در ایران می گذرد، پرده دوم و یا نیم پرده جنبش دو خرداد است. هم از این رواست که کارزار انتخاباتی کنونی را به چالش میان اصلاح طلبان و اصول گرایان ترسیم میکنند. انگیزه آن جنبش اصلاحات همان بود که از نامش پیداست: اصلاح در ساختار دولت؛ خوانش «درست» از قانون اساسی؛ بازسازی جمهوری ولایت فقیه با سیمای انسانی و خندان! آن چه که اینک در فوران است، سودای اصلاحات حکومتی ندارد؛ خوانش تازه ای از قانون اساسی نمی خواهد؛ تب و تاب اصلاح و تغییر قانون اساسی رادارد؛ دگرگونی یا «تغییر» را می طلبد و دغدغه اش ماندگاری نظام نیست. جنبشی است که گریبان خویش را از دست بی کفایت اصلاحات رها کرده و دگرگونی های ماندگار و آرمان های کفر آمیزی چون آزادی، حقوق بشر و پایان تبعیض را می جوید و دنبال می کند.
بسیاری براین باوراند که در واپسین این انتخابات و پس از فرونشستن غبار شیداگونه جوانان در این کارزار، باردیگر ولی فقیه کارگردان سپهر سیاست ایران خواهد شد. اینان به ژرفای جنبشی که در متن و در پیرامون این کارزار انتخاباتی و گاه برپایه خوانش گستاخانه تری از آن چه نامزدها و ستادهای انتخاباتی می گویند، نه باور دارند و نه چنین جنبشی را با برداشت های از پیش ساخته خویش درباره چون و چند دگرگونی سیاسی در ایران، هم سو می بینند. بَدا به حال واقعیات! اینان شکاف میان جایگاه حقوقی و حقیقی ولایت فقیه را در نمی یابند. آن نخستین را سند قانون اساسی روشن ساخته و این یکی را زور و توان چالش های اجتماعی. نا گفته پیداست که در واپسین انتخابات و جنبشی که اینک به پا خاسته، توان حقیقی ولی فقیه از بیان حقوقی خود فاصله خواهد گرفت و هرچه این جنبش های شهروندی توانا تر گردند، زمینه برای دگرگون ساختن آن بیان حقوقی نیز فراهم تر خواهد شد.
نامه آقای هاشمی به آقای خامنه ای، سند پذیرش آشکار درماندگی هایی است که چند ماهی پیش نه پذیرفتنی می بود و نه آشکار شدنی. یاد آور هشدار اندرزگویانه امین الدوله به شاه قاجار است که ای قبله عالم، چشم بر دنیا بسته ای و خود و بندگانت را به ناکجا آباد می بری! یک سد و اندی سال پیش، گسست اشراف اصلاح طلب از دربار، بیداری روحانیون منورالفکر، نارضایی پرخاش گرایانه بازرگانان، سوداگران و میرزایان و سرانجام اندیشه نوآورانه و انقلابی درس خواندگان روشنفکر شیدای مدرنیته، توده مردم شهری را برانگیخت تا برای رستگاری این دنیایی خویش، رستاخیزی به پا کنند که انقلاب مشروطه اش می خوانیم. اینک ایران در آستانه زایش مشروطه دوم خویش است. آن مشروطه بر بستر مدرنیته عصر صنعتی زندگی یافت و شوربختا که با ناکامی های بسیاری روبروشد. با این حال و با همه ناکامی هایش، ایران را از پیشینه هزارساله اش گسست و دولت و جامعه مدرن را بنا نهاد. این مشروطه دوم، می رود تا آن ارزش های ناتمام و نیمه کاره مدرنیته را با ارزش های حقوق بشری در دوران فراصنعتی و دنیای گلوبال پیوند زند. پی آمد انتخابات هرچه باشد، مشروطه دوم آغاز شده است.