گفتگوی آقای مهاجرانی با «جرس» پیرامون بیانیه پنج تن، هنوز خاک برنکرده بود که همکار ایشان در حجره نوبنیاد فکری سبز، در گفتگویی در لندن، گوشه دیگری از کوشش ساکنان آن مِلک مشاع اخضر را در باز گرداندن کژراهه خودی و غیرخودی به گفتمان سیاسی ایران به ما مژده دادند. ناگفته پیداست که یگانه پیوند دستینه نهادگان برآن بیانیه، باورهای دینی ایشان و پیشینه شان در جمهوری اسلامی است، ورنه، دراین یکی دوسال گذشته هریک سخنانی گفته اند که پذیرش همآوایی امروزشان را دربنای یک «اتاق فکری» دشوار می کند.
آقای مهاجرانی، در آن گفتگوی با جرس، هرکسی را که با ایشان در ارزیابی از ارزش های انقلاب اسلامی و آزمون سی سال گذشته همخوانی نداشته و یا به گفته ایشان «از اساس با انقلاب اسلامی مخالف» باشد، یا هوادار نظام پادشاهی و مجاهدین می خوانند و یا با زهرخندی هواداران سکولاریسمم. درباره سکولاریسم هم چنین می نمایانند که نیروهای سکولار ایران گروهی کوچک و انگشت شمارند که «گرایش های غیر دینی» دارند و بخشی از «اکثریت قوی و قاطع ملت ایران دین باور» نمی باشند و دل شادند که اینک آن «اکثریت قوی و قاطع»، حجره فکری خویش را در خارج از ایران به راه انداخته و سخنگویانی مانند ایشان دارند.
نخستین گرفتاری آقای مهاجرانی در پی افکندن حجره هم اندیشان، نه با غیرخودی هایی چون این کمترین، که با آقای اکبر گنجی است که دوسال پیش از بازگشت شگفت انگیزشان به طریقت روشنفکری دینی، به درستی نوشتند که «دمکراتیزاسیون بدون فرایند سکولاریزاسیون فاقد معنی است. اگر گذار به دمکراسی مهم ترین هدف یک جریان سیاسی است، تفکیک نهاد دولت از نهاد دین هم باید بخش مهمی از برنامه های آن جریان، برای گذار به دمکراسی باشد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، سکولار کردن دولت را ناممکن (ممنوع) کرده است. وقتی یک جریان سیاسی دائما بر اصلاح طلبی قانونی، اصلاحات در چارچوب قانون اساسی و التزام عملی به قانون اساسی تاکید می نهد، به دنبال دمکراسی نمی باشد. اگر بود، باید به طور دقیق و شفاف به مردم اعلام می کرد که چگونه و با چه روش هایی، می خواهد و می تواند نهاد دولت را از نهاد دین جدا کند.» شاید هم این، گرفتاری آقای گنجی باشد که آن اندیشه های درست را اینک درپای زمان سنجی های سیاسی قربانی کرده اند.
آقای مهاجرانی با پافشاری براین که باورمندی به دین و به دولت اسلامی، سنگ سنجش خودی و ناخودی است و نه چشم اسفندیار آن، ارزش های حقوق بشری را که آقایان گنجی و کدیور، در گذشته هایی نه چندان دور به آن ها باور می داشته اند، به کنار نهاده و به همان ارزش های سوخته دوران اصلاحات دولتی بازگشته اند. خاموشی دردناک و غم انگیز دیگر باشندگان این «اتاق» فکری در برابر داوری های آقای مهاجرانی، شاید گواه براین باشد که در کاروان گسستگان از ولایت جائر، پشتیبانی از ارزش های حقوق بشری شاید جرسی باشد که ایشان گاه و بیگاه در کوی این اندیشه ها می زنند و باور استواری به آن نمی دارند. ورنه چگونه ممکن است که از یک سو گفت و نوشت که «حقوق بشر امری جهان شمول است» و «حقوق بشر و دموکراسی گفتمان فعلی و غالب در جنبش مردم ایران» است (هردو از آقای گنجی) و در همان زمان با کسی که برتری حقوقی انسان ها را برپایه باورهای دینی ایشان می سنجد، در یک راستای اندیشه ای بود؟
آقای گنجی هم تا پیش از انتخابات، هم اندیشی سیاسی چندانی با دیگر دستینه نهادگان برآن بیانیه و از جمله آقای مهاجرانی و آقای سروش نمی داشتند. ایشان پیش از انتخابات ریاست جمهوری بر «اصلاح طلبی قانونی، اصلاحات در چارچوب قانون اساسی و التزام عملی به قانون اساسی» خرده می گرفتند و باور داشتند که جمهوری اسلامی یک رژیم «سلطانی» است و هم چیز در دست ولی فقیه است؛ انتخابات را یک نمایش سیاسی می خواندند و می گفتند که کسانی مانند آقایان کروبی و موسوی بازیچه هایی در پرده پردازی «سلطان خامنه» بیش نیستند و هم از این روست که شرکت در آن انتخابات را سودمند نمی دانستند. چند روز پس از انتخابات، ایشان در گفتگویی با رادیو فردا، اندیشه کودتای انتخاباتی را یک شوخی سیاسی برشمرده و گفته اند که «آقای کروبی و موسوی در چهارچوب نظام تا کنون ایستاده اند و در جامعه نیروهای مردم به خصوص جوانان در برابر نیروهای سرکوبگر سازماندهی شده، مقاومت می کنند.»
و اما «اتهام» رادیکال کردن درخواست ها و گذر کردن مردم از تنگنای درخواست های آغازین پس از انتخابات که آقایان مهاجرانی و گنجی اینک مانند گران سنگی بر سر نیروهای سکولار می کوبند و هرکه را که در سودای رهیافت گذار از جمهوری اسلامی است، هوادار براندازی می خوانند، از جمله از سوی یکی از همان دستینه نهادگان بر بیانیه ایشان گفته شده و نه هواداران پایان یافتن حکومت دینی. این را آقای کدیور در بیست و یکم آبان، هنگامی که در سودای «مسئول کردن مقام رهبری» نبودند، نوشته اند؛ بخوانید و داوری کنید:
«اما جنبش سبز با همه محدودیت هایش هر روز پخته تر و عمیق تر می شود. شعارها اگرچه نه توسط رهبران جنبش قابل کنترل است و نه از میزان گسترش آنها در میان تظاهرکنندگان آمار دقیقی در دست است، اما می توان گفت در مجموع روندی تکاملی را طی کرده است. تظاهرکنندگان به زودی از پرداختن به دولتمردان کم شخصیتی مثل محمود احمدی نژاد، "چشم فتنه" را نشانه رفتند. آنها به درایت مرکز استبداد دینی و صحنه گردان دیکتاتوری در ایران را به کانون اصلی اعتراض های خود تبدیل کردند. "مرگ بر دیکتاتور" از همان آغاز پس از "الله اکبر" به شعار اصلی تبدیل شد... اگر زمامداران بی تدبیرجمهوری اسلامی، "جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه" را نپذیرند، اگر ولایت مطلقه فقیه از قانون [اساسی] جمهوری اسلامی حذف نشود، اگر انتخابات آزاد از نظارت استصوابی ضد شرعی شورای نگهبانِ استبداد تضمین نشود... حذف کامل جمهوری اسلامی همراه با کلیه مظاهر اسلامی در عرصه سیاسی دور از انتظار نیست.»
راستی این است که بردستینه نهادگان برآن بیانیه نمی توان خرده گرفت که چرا امروز در واکنش به رستاخیز بزرگی که مردم ایران برپاکرده اند، بسیاری از سخنان پیشین خویش را به کنار نهاده و می کوشند «اتاق فکری» روشنفکران دینی و یا به داوری من خیشخانه گرمازدگان بی تدبیر را بنا کنند. سی سال جمهوری اسلامی امتیازهای ویژه ای را برای گروهی از نخبگان ایران پایدار کرده که روشنفکران مسلمان شیعی مذهب از شمار ایشان اند؛ خاک همان ولایت را خورده اند و به گفته سعدی، مِهری را که روزگار در دل ایشان نهاده، جز به روزگاران بیرون نمی توانند کرد. هم از این روست که در بزنگاه های تاریخی و در پی هر پیچ روزگار، باز یکدیگر را می یابند و کسی را از غیر خودی ها به اندرون خویش راه نمی دهند.
این گروه از دوستان ما، اگرچه از بسیاری از باورهای پیشین خویش بریده و گاه نیز از رفتار پیشین خویش دوری می جویند، اما هنوز نپذیرفته اند که گفتمان کنونی ایران، راهکارهای جنبش اسلامی پنجاه سال گذشته ایران را پشت سر نهاده است. نمی توانند بپذیرند که خیزش آزادی خواهانه در ایران، نه در راستای «خط انقلابی امام» آغاز شده و نه بر بستر جنبش اصلاحات دولتی دوران آقای خاتمی روان گشته؛ که بر ویرانه آن ها بنا شده است. جنبش کنونی که به ویژه جوانان ایران را در برمی گیرد، سرآغاز یک گسست ارزشی و فرهنگی از جنبش اسلامی و ارزش های برخاسته از دل جمهوری اسلامی است. این جنبش سر ستیز با دین و مذهب ندارد؛ اما رهایی گفتمان اجتماعی و سیاسی ایران را از چنبره جنبش اسلامی که آن دوستان نو اندیش، «روشنفکران» و کنش گران پرورده شده در دامان آن اند، جستجو می کند.
برای نخستین بار در تاریخ ایران مدرن، گفتگو بر سر جداسازی نهادین و ساختاری دین از مدیریت جامعه و فرایندهای حقوقی و قانون گذاری، از یک گفتمان روشنفکرانه نخبگان شهری، به یک جنبش اجتماعی که بخش های بزرگی از جوانان و زنان ایران را در برمی گیرد، گسترش یافته است. این جنبش، دین ستیز نیست و خوشبختانه تا به امروز رفتاری شهروندانه و مسالمت آمیز و به دور از خشونت داشته است. جنبش سکولار ایران، بخشی از جنبش گسترده تر آزادی خواهانه ای است که اینک در آستانه گسستن از ارزش های برآمده از انقلاب اسلامی ایستاده است. هنگامی که بخش گسترده ای از مردم فریاد برمی آورند که نابود باد ولایت فقیه و به گفته آقای کدیور «چشم فتنه را نشانه می روند»، مرادشان این نیست که نابود باد «ولایت جائر» و زنده باد «ولایت عادل»! از میان رفتن آن ساختاری را می جویند که سرشت و سرنوشت آن با تبعیض درهم تنیده است. سخن بر سر این داوری درست آقای کدیور است که در ساختار فرمانروایی دینی «مسلمانان از امتیازات و حقوقی برخوردارند که اقلیت های دینی در جوامع اسلامی از آن حقوق کمتر برخوردارند و افراد بی دین از آن درجه دوم هم از حقوق کمتری برخوردارند.» این امتیاز را با هزار من سرخاب و همه فراورده های رناس و زاج و نیل و برگ گندل ایران هم نمی توان رنگین ساخت و به نام خوانشی نو از حقوق بشر، به مردمی که در سودای ساختن ایرانی هماهنگ و همسو با ارزش های امروزین جامعه بشری هستند، فروخت. در ساختارهای بناشده بر حقوق بشر، هیچ انسانی را امتیاز حقوقی بردیگری نیست.
اما چون نگه کنیم، پرخویش در این گرفتاری بینیم. گرفتاری از ما روشنفکران سکولار ایران است که به جای وفاداری به یکسد و پنجاه سال کوشش های گاه جانفشانه در راه بنای ساختارهای مدرن و سکولار و پرداختن به سازماندهی فکری و اجتماعی جنبشی که از ارزش های انقلاب اسلامی گسسته است، کار خویشتن را در این می بینیم که در پشتیبانی از کسانی که هنوز در برزخ میان سکولاریسم و فرمانروایی دینی «دموکراتیک» ایستاده اند، از یکدیگر پیشی گیریم. سد و بیست سی سال پیش، ملا لاله زار رحیم موسائی «کتاب دیاکرت» یا «حکمت ناصریه» را که همان «گفتار در روش» دکارت بود، از فرانسه به فارسی برگرداند و سالیانی پس از آن مجتهدی به نام ملا عبدالرسول کاشانی در «رساله انصافیه» نوشت که «مساوات در برابری حقوق است». اینک پس از بیش از یک سده، روشنفکران سکولار ما شادمان می شوند که فلان فرزانه، اندیشه های دکارت را باردیگر دریافته و سازگاری آن را با اسلام نشان داده و آن دیگری از همخوانی دین با حقوق بشر سخن می گوید. هشتاد و دو سال پیش، قانون مدنی سکولار ایران را گروهی نوشتند که جز یکی همه مجتهد بودند و امروز«روشنفکری» چون آقای مهاجرانی هنوز به «کافر فطری» بودن از دین برگشتگان پایبند است! هفتاد سال پیش روحانی منور الفکر ما شریعت سنگلجی بود که بحار الانوار را کفرآمیز می شمرد و امروز رئیس جمهور اسلامی ما، امام زمان را شریک کابینه خویش می داند. نود و پنج سال پیش، بانگ پرخاش زنان نواندیش به ازدواج دختران سیزده چهارده ساله به کیهان رسیده بود ، و امروز ما شادمانیم که فلان مدرس و مرجع تقلید سخنی گفته که شاید سن ازدواج دختران را از سیزده سال به چهارده سال افزایش دهد. با چنین توشه پرباری، ما سکولار های ایران، پامنبران نورسیدگان به ارزش های سکولار شده ایم و امید رستگاری مردم و خویش را به فرزانگی ایشان سپرده ایم.
درس های تاریخ را یکسره فراموش کرده ایم. سد و اندی سال پیش که باورهای نوستیزانه در ایران بسی نیرومندتر می بوده، گروه کوچکی از نمایندگان مجلس اول مشروطه در برابر شیخ فضل الله نوری و بسیاری از روحانیون مشروطه خواه هم که با اوهم رای شده بودند و می گفتند مسلمانان حقوقی برتر از دیگران دارند، ایستادند و اصل هشتم متمم قانون اساسی را این گونه نوشتند که «اهالی مملکت ایران در برابر قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود». اگر پایداری مسلمانان و غیرمسلمانان سکولار نمی بود، آموزشگاه های نو ساخته نمی شد؛ دختران هنوز گرفتار ملاباجی ها و مکتب خانه ها می بودند؛ قوانین جزایی امروزی نوشته نمی شد و به جای عدلیه و دادگستری، عدالت ملا باقر شفتی و قربانعلی رنجانی و سد شریعتمدار دیگر چیره می بود. این ساختارهای ارزشمند مدرن و سکولار را پیشینیان ما با چنگ و دندان از پاسداران چیرگی شریعت ستاندند و شوربختا که خودکامگی های آتی، از توانمندی مدرنیته و سکولاریسم ایران کاست.
مگر می توان فراموش کرد که پس از شهریور بیست که درسپهر سیاست تازه ایران، بسیاری از دستاورهای مدرنیته و سکولار به بهانه «رضاشاه زدایی» کمرنگ شده بود، کشتن کسروی با خاموشی نیروهای سکولار همراه شد و دولتیان و مخالفانشان در امتیاز دادن به نیروهای مذهبی از یکدیگر پیشی گرفتند؟ آن اندیشه هایی که به پاگیری جمهوری اسلامی و بنای ولایت فقیه انجامید، در دل اندیشه های واپسگرای گروهی خونریز در آن روزگار پاگرفت. شوربختا که بخش بزرگی از نیروهای سکولار ایران یا در واکنش به خشم و کینه شان از خودکامگی پادشاهی و یا به بهانه «مبارزه با امپریالیسم»، از پیروان فرومایه ترین اندیشه های خرافی پشتیبانی کردند و از کشندگان منصور، قهرمان و شهید ساختند و پانزدهم خرداد را کربلایی دیگر خواندند. در آن فرهنگ سکولاریسم ستیزانه و خودکامگی ستیزنده، نه بروجردی و روحانیون خردمند دیگر، که آیت الله خمینی و هم اندیشان ایشان ستایش یافتند و «روحانی مبارز» شدند. سودای بنای حکومت دینی نواب صفوی و یارانش در ردای تازه ای پیچیده شد و شوربختا که بخش بزرگی از نیروهای سکولار ایران نه تنها از پیدایش جمهوری اسلامی پشتیبانی کردند که در برابر کشیدن حجاب شرم بر سر زن ایرانی نیز خاموش ماندند.
اینک ایران در آستانه یک آزمون تاریخی تازه ایستاده است. جای گفتگو نیست که در چالش برای دموکراسی و حقوق بشر، کسانی مانند آقای موسوی که هنوز بر این باورند که اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی به دموکراسی و زندگی بهتر درایران خواهد انجامید، جایگاه ارزشمندی در جنبش دموکراسی خواهی ایران دارند. آقایان موسوی و کروبی با چنان استواری رشیدانه ای در برابر دولت کودتا و بیت رهبری ایستادگی کرده اند که هیچ انسان خردمندی نمی تواند به ستایش از ایشان ننشیند. آشکار است که آقایان موسوی و کروبی با همه نزدیکی هایشان، برداشت های یگانه ای از راهکارهای پیش روی جنبش کنونی ایران نمی دارند. آقای موسوی بیشتر بر اجرای قانون اساسی پافشاری می کنند و آقای کروبی که پیش از انتخابات نیز از تغییر قانون اساسی پشتیبانی می کردند، وفاداری به «کنوانسیون های بین المللی» را که اعلامیه جهانی حقوق بشر بخش مهمی از آن است، در کنار قانون اساسی جمهوری اسلامی برمی شمارند. ناگفته پیداست که من، در جایگاه یک ایرانی سکولار که هواخواه یک جمهوری حقوق بشری درایران می باشم، از درخواست های آقایان موسوی و کروبی پشتیبانی می کنم و به سان ملیون ها شهروند دیگر، خویشتن را هم پیمان ایشان در سودای آزادی دموکراسی درایران و در کنارایشان می بینم. بازهم آشکار است که چه پیش از انتخابات و چه امروز، من با درخواست های آقای کروبی نزدیکی بیشتری دارم تا آن چه را که آقای موسوی بیان می کنند. آقایان موسوی و کروبی نشان داده اند که رهبران توانا و جسور بخشی از جنبش کنونی ایران اند. اما ایشان رهبر من نیستند و من این آزادی و حقوق را برای خود می بینم که به نقد بیانیه ها و یا رفتار ایشان بپردازم و چشم اندازی دیگری را برای آینده ایران داشته باشم.
پرسش تاریخی اما این است که سکولارها تنها باید از راه نوشتار و سخن به گسترش اندیشه های خویش بپردازند و یا زمان آن فرارسیده که نیروی گسترده روشنفکران و کنشگران سکولار ایران که اینک یک جنبش اجتماعی گسترده را هم در کنار خویش دارند، به سازماندهی اندیشه ای و گروهی خویش بپردازند؟ داوری من این است که رفتار مستقل سکولارهای ایران که به گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به یک جامعه حقوق بشری باور دارند، نه به زیان هواداران اصلاحات در درون نظام کنونی، که به سود ایشان خواهد بود. همه آزمون های تاریخی گواه براین است که استواری هواداران گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی، به گسست کسانی که هنوز دل به دگرگونی ها در درون این نظام بسته اند یاری خواهد رساند. این ناتوانی سازماندهی در اردوی گسترده نیروهای روزافزون سکولار ایران است که به سست شدن کسانی که توانایی گسست نهایی از نظام تبعیض را دارند، یاری رسانده است.
این راهم در پایان بیافزایم که هرآینه نیروها و کنشگران سکولار ایران این بارهم این فرصت تاریخی را از دست بدهند و به سازماندهی مستقل خویش نپردازند و کار خویش را به پاسداری از یمین و یسار سپاه دیگران خلاصه کنند، در این دور بازی سیاست ایران هم شاه مات رخ دیگران خواهند شد.
محمد امینی
سهشنبه ۲۲ دی ۱٣٨٨ - ۱۲ ژانويه ۲۰۱۰
m_amini@ cox.net