م.سحر
این ترانه ها پس از دیدن تصویر آن دخترک زیبا و خردسال ایرانی سروده شد که پس از زلزله بر ویرانه های خانهء خود ایستاده بود و در لبخند شادمانه اش سرود زندگی موج می زد.
ای کاش زمانه چون تو زیبا می بود
چون خندهء نوشین تو گویا می بود
چون می شد اگر عدالتی بود و به خاک
بهر تو به گوشهء دلش جا می بود؟
ای کاش زمان چو جانِ بالندهء تو
زینگونه به کین نبود با خندهء تو
گر عدل در این جهان خدایی می داشت
می بود ز دیدنِ تو شرمندهء تو
ای تازه گل ، از عالم خواب آمده ای ؟
کاینگونه چو ماه و آفتاب آمده ای ؟
لبخند تو صد بهار پنهان دارد
دردا که به خانهء خراب آمده ای !
زیبایی تو به مرگ تسخر می زد
وز مرگ به زندگی میان بُر می زد
آنجا که تو ایستاده ای زیبایی
گویی به سر عدالت آجر می زد !
ای غنچهء نوشکفته در پنجهء باد
لبخند تو را راه به ویرانه که داد؟
گر داد گذرکند ، چه داند گفتن
بر تل خرابه ها به آن خندهء شاد ؟