نادر نادرپور شاعری یگانه و عاشق ایران بود
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[02 Feb 2007]
[ دکتر پرویز داورپناه]
نادر به ضرب تیغ گر هندوستان گرفت ـ ـ ـ ـ پورش به تیغ شعر سراسر جهان گرفت !
او نام خود به پهنه ی گیتی بخون بنشت ـ ـ ـ ـ ـ وین قلب ها به یاری شهد زبان گرفت !
« رضا شاپوریان »
« اگر قرار باشد یک دیوان شعر از شعرای معاصر با خودم بردارم و هیچ کتاب دیگری برندارم و در جزیره ای سکنی کنم ، اگر دیوان نادرپور یکجا چاپ شده بود ، من مسلما" آن دیوان را بر می داشتم و حال که چاپ نشده ( و امیدوارم کلیات ایشان تا چهل سال دیگر هم به چاپ نرسد ) منتخبی از اشعار نادرپور را بر می دارم. »
دکتر احسان یارشاطر
نادر نادرپور شاعر بزرگ ملی ایران پس از بیست سال تبعید و دوری از میهن ، روز 18 فوریه سال 2000 در آمریکا دچار سکته قلبی شد و در غربت در گذشت. این شاعر یگانه و وطن پرست در دیار بیگانه به خاک سپرده شد.
شعر ملایم و لطیف
نادر نادرپور سخندان چیره دستی است که توانسته است با نبوغ خود شعر نو را درخشش و جلائی همتای شعر کهن بخشد. اوهمچون هنرمند واقعی که تار و پود هنرش را روح و جان اجتماع تشکیل می دهد ، هر چند گاهی پرده از درد های جامعه بر می گیرد و گوشه ای از امید های آن را با اقتداری تمام نقاشی می کند.
نادر نادرپور یکی از بزرگترین شاعران ملّی معاصرایران بشمار می رود که در سرودن اشعار غنایی قریحه ای فوق العاده درخشان و هنری دارد. او دارای تخیلی لطیف و آفریننده است.
نگارنده برای اولین بار در پانزده سالگی با شعر « قم » از نادر نادرپور در کاشان آشنا شده و تحت تاًثیر آن قرار گرفتم و بزودی از حفظ شدم. این شعر از این قرار است :
چندین هزار زن / چندین هزار مرد / زنها لچک به سر / مردان عبا به دوش / یک گنبد طلا / با لک لکان پیر / یک باغ بی صفا / با چند تکدرخت / از خنده ها تهی / وز گفته ها خموش / یک حوض نیمه پر / با آب سبز رنگ / چندین کلاغ پیر/ بر توده های سنگ / انبوه سائلان / در هر قدم به راه / عمامه ها سفید / رخساره ها سیاه
نادر نادرپور از معدود کسانی است که در میان شاعران معاصر در زبان فارسی صاحب نظر می باشد. او بر اثر انس داشتن با موازین زبان و به برکت استعداد با ارزش خویش در آثار خود به آوردن کلمات و ترکیبات تازه می پرداخت. وی توانسته است بخوبی زبان خود را از تکرار و ابتذال ، این دو دشمن دیرینه هنر ، دور نگاه دارد.
تعبیرها و استعاره های شعری نادرپور غالبا" روشن و صریح و گویا و لطیف است. شعر او عموما" از نوع تغزل است و بیان کننده عواطف و احساسات شخصی اوست. عشق نادرپور عشقی واقعی است و جنبه عرفان ندارد و وصف کام و آرزوست. که با شور و هیجان همراه است.
در اشعار نادرپور مرگ نیز نتیجه نومیدی نیست ، او از مرگ نفرت داشت ومرگ را طبیعی و با زندگی آمیخته و پایان آن می دانست.
ژاله نادرپور و شاعر
پس از درگذشت نادر نادرپور ، با همت همسرش ژاله نادرپور بنیادی به نام او ، پایه گذاری شده که چاپ آثار شاعر ، و پخش جوایز مربوط به او را بر عهده دارد.
ژاله نادرپور در باره همسرش می نویسد :
« آغاز آشنایی من و نادر نادرپور در زمستان پر از برف و یخ سال 1974 بود ، و شگفتا که پایانش نیز در زمستان 2000 اتفاق افتاد.
این رفتن زمستانی نادر ، در واقع ، برای من از دست شدن رابطه ای گرم و آغاز دوره ای سخت و سرد را به ارمغان آورد.
او گذشته از این که سالها همسر و یاری یگانه برای من بود ، شاعری یگانه بود. نثرش نیز. شعرش نیز برای شعر و هنرش حرمتی بسیار قائل بود.
نظراتش در باره ء فرهنگ ایران و رویدادهای اجتماعی و سیاسی نیز یگانه بود. تاریخ گواه صادقی است و من باور دارم شهادت خواهد داد که او طی پنجاه سال به فرهنگ و زبان ایران چه خدمت صادقانه ای کرده است.
نادر واژه ء « مرگ » را بارها در شعرهایش به کار برده. از مرگ نفرت داشت و دوست داشت زندگی کند.
از « آئینه » بسیار سخن گفته ، چون آئینه را ناظر بی غرضی می دانست که می توانست ما را به خودمان نشان دهد.
و این سال ها واژه ء « غربت » بسیار در شعرهایش تکرار شده . غم « غربت » زخمی عمیق بر دلش نشانده بود.
انقلاب او را وادار کرده بود که سرزمینش را ترک گوید و تبعید را برگزیند.
شعرها و نامش را در ایران ممنوع کردند ، رابطه او را با چند نسل قطع کردند و مخاطبان او را از دستش گرفتند.
او در این سال ها بسیار رنج برد و من شاهد رنج هایش بوده ام.
حالا او در سینه خاک غربت آرمیده و از رنج هایی که می برد رها شده . ولی می دانم که حضوری غایب دارد.
می بیند که هر آنچه را گفت به حقیقت پیوسته است ، ولی ای کاش خودش می بود.
وسرانجام دیوان کامل اشعارش به همت « بیژن خلیلی » و همکارانش به چاپ رسیده است. ولی ای کاش می بود. و ای کاش و ای کاش...باشد تا در آینده ای نه چندان دور ، این شعرها در ایران تجدید چاپ شود.
روانش شاد باد که کلامش و نامش برای فارسی زبان ها همیشه زنده خواهد بود.»
نادرپور در شعر « قرص ماه و هلال ناخن » می گوید :
وقتی که قرص ساده و سیمین ماه را // از دور ، با اشاره ء انگشت دست خویش // چون سکـّه ای دُرشت ، به نادان نشان دهی : // او بر هلال ناخن تو خیره می شود.
پذیرش شعر نیمائی
نادرپور در قالب چهار پاره که در عصر « نیما یوشیج » معمول بود شعر سروده است. شعر نادرپور به سبب احاطه ای که وی به ادب قدیم ایران و ادب اروپایی ( فرانسوی ) دارد انسجام و استحکام بیشتری دارد.او هر گز به شعر متوسط قانع نشد و تلاش او بر آن بود که در هر مضمونی نفس را به اوج برساند.
نادر پور در باره ی ویژگیهای شعر خود از زمان آشنائی با شیوهء شاعری « نیما یوشیج » و سایر نو پردازان ایرانی به « میراث ایران» چنین می گوید :
« آنچه می توانم بگویم این است که من ، پیشنهاد اصلی " نیما " را در بارهء شکستن تساوی طولی مصراعهای شعر بر اساس این استدلالش پذیرفته ام که می گوید : ما ، در زبان محاوره ( یعنی گفتگوی روزانه ) با عبارات مُساوی و یکسان حرف نمی زنیم بلکه برای بیان جزئیات فکر یا مقصودی که داریم : اگر لازم باشد ، جملهء طولانی به کار می بریم و اگر نیاز به چنین جمله ای پیدا نکنیم ؛ فقط یک عبارت کوتاه ، و گاهی ؛ تنها یک کلمه را بر زبان می آوریم و مقصود خود را به شنونده می رسانیم ، بنا بر این ، شعر هم نوعی بیان اندیشه و یا عاطفه شاعر است و هیچ فکر و احساسی را نمی توان یافت که دارای جزئیات مساوی و یکسان باشد تا در هنگام بیان ، به جملات و یا عبارات
" هم ـ اندازه " نیازمند شود ، لذا در شعر هم باید از درازی و کوتاهی فکر ( یا مضمون ) تبعیّت کرد ، یعنی : اگر مفهومی طولانی در ذهنمان وجود دارد ، باید یک عبارت دراز ( و یا یک مصراع بلند ) را برای بیانش به کار بُرد ، و اگر مضمونی مختصر در ضمیرمان پدید آمده است ؛ باید عبارت یا مصراعی کوتاه را صرف بیانش کرد ؛ به گمان من ، نه تنها این پیشنهاد " نیما " بلکه آن دو پیشنهاد دیگرش نیز پذیرفتنی است زیرا در باره وزن هم عقیده دارد که یک قطعه شعر میتواند از ترکیب دو یا چند وزن متجانس به وجود آید و از آغاز تا انجام در زندان " وزن واحد " ، محبوس نماند ، و در بارهء " قافیه " نیز مُعتقد است که جای همیشگی آن ، در پایان " بیت " یا مصراع نیست ، بلکه شاعر می تواند از آن ، به عنوان " زنگ تداعی معانی " در شعرش بهره بر گیرد و هر وقت می خواهد که پاره ای از مضمون را به پارهء دیگر مضمون آن شعر پیوند دهد ، به کارش بندد و باقی مصراعها را بی قافیه رها کند.»
شعر « کینه » نادرپور چنین است :
« ای که با مردن من زنده شدی ! // چه از این زنده شدن حاصل تست ؟ // کینه تلخ مرا کم مشمار // که به خونخواهی من قاتل تست !// تا به دندان بکند ریشه ء تو // می تپد در رگ من ، کینه ء من // گور عشق من اگر سینه ء توست // گور عشق تو شود سینه ء من //....من ترا باز به خود خواهم خواند // من ترا از تو رها خواهم کرد ! // تا کنارم بنشینی همه عمر // بندت از بند جدا خواهم کرد.
بیوگرافی شاعر
نادرپور در باره ی بیوگرافی خودش می گوید :
« من در بامداد روز شانزدهم خرداد ماه 1308 هجری خورشیدی ( برابر با ششم ژوئن یا جون 1929 میلادی ) در تهران متولد شدم. پدر و مادرم که با هم خویشاوند بودند و به یک خانوادهء اصیل اشرافی تعلق داشتند ، نه تنها ادبیّات و فرهنگ قدیم و جدید ایران را بسیار خوب می شناختند و با زبان و فرهنگ فرانسوی هم کاملا" آشنا بودند ، بلکه هر دو به هنرهای دوگانهء نقاشی و موسیقی هم مهر می ورزیدند ، و پدرم در نقاشی و مادرم در موسیقی ماهرانه کار می کردند.
من در چنین خانواده ای متولد شدم و از کودکی ، در فضای فرهنگی و هنری آن پرورش یافتم ، به طوری که در پنج سالگی ( یعنی دو سال پیش از رفتن به دبستان ) الفبای فارسی را نزد پدرم آموختم و چون او مرا وا می داشت که روزنامه " ایران " ( تنها نشریهء بامدادی آن دوران ) را هر شب بر بالینش بخوانم با خطّ چاپی آشنا شدم و بزودی توانستم که از آن تقلید کنم و کم کم چنان بنویسم که بیننده یا خواننده ، آنرا با متنی که از چاپخانه در آمده باشد ، اشتباه کند ، و از این گذشته ، چون پدرم اشعار خوش آهنگ شاعرانی مثل « فرخی سیستانی » و « منوچهری » و « قاآنی » را برایم می خواند و مرا به حفظ کردن آنها تشویق می کرد ، بزودی به شعر فارسی علاقه مند شدم و به تدریج ، با اشعار معروف سخنوران قدیم و جدید ، آشنائی کافی یافتم و این آشنائی ، مغایرت با علاقه ای که من از همان دوران به نقاشی و موسیقی احساس می کردم ، نداشت و فی الواقع ، این هر سه هنر به طور یکسان در طبیعت من تکامل می یافتند و من گرایشی همزمان به آنها داشتم.
یک عصر بهاری از مدرسه به خانه می رفتم و در میان راه ( یعنی درست در تقاطع خیابانهای « اکباتان » و « لاله زار » با هوائی بعد از رگبار ، و قیافه های رهگذرانی خندان مواجه شدم که هنوز قطره های باران را بر صورت داشتند و درست مثل این بود که در حین خندیدن ، گریه می کنند. من در همان لحظات این شعر بسیار کوتاه را سرودم که هنوز هم پس از گذشتن شصت سال ، به نظر خودم تازگی و طراوتش را حفظ کرده است و من آنرا در اینجا برای شما می خوانم :
باد لطیف خنک / می وزد از هر طرف
گریه کند آسمان / بر رخ مردم شعـف
این قطعه کوتاه ، از یک سو توجّه پدر و مادر ، و از سوی دیگرمورد تشویق آموزگارانم قرار گرفت و ملاحظه می فرمائید که تعبیر « گریه کردن شادی » و صورت مردم آنهم توسُط آسمان ، هنوز هم بدعت لطیفی دارد که بر اثر تغییر زمان و مکان ، به کهنگی نینجامیده و نظایرش در اشعار بعدی خود من و شاعران همنسلم ادامه یافته است.
دگرگونی ذوقی
باری ، این مطلب را برای رسیدن به نقطهء دگرگونی ذوقی خود یاد کردم و آن دگرگونی در چهارده سالگی رُخ داد و چهارده سالگی من ، مُقارن ایّامی بود که تقریبا" یکسال از تاریخ اشغال ایران توسط نیروهای متفقین ، ( یعنی شوروی و انگلیس وسپس : آمریکا ) می گذشت و تاریخ اشغال ایران ، چنانکه می دانید ، سوّم شهریورماه 1320هجری خورشیدی
( برابر با 25 اگوست 1941 میلادی ) است.
البتـّه اساس آن دگرگونی ذوقی من بُحران فکری و روحی شدیدی بود که بر اثر حملهء نیروهای دُول « متفق » و تصرّف برق آسای ایران به من دست داد و حالت حماسی عظیمی را که در اواخر سلطنت رضا شاه ـ به سبب تبلیغات گوناگون دولتی و رژه های با شکوه ارتش در سوّم اسفند ماه هر سال ـ من و همنسلان مرا تسخیر کرده بود ، پایان بخشید و به جای آن ، روحیّه خشم آلود و در عین حال دردناکی را بر من مسّلط ساخت که بیانش در بینش کودکانهء آنروزی من ، جُز با « شعر » امکان نداشت و آن دگرگونی ذوقی ، از همین جا آغاز شد و اندک اندک ، دوام و قدرت یافت به طوری که من در چهارده سالگی ( یعنی یک سال بعد از اشغال ایران ) نقاشی و موسیقی را کنار گذاشتم و یکسره به سرودن شعر پرداختم و با سرعت در این هنر مهارت یافتم.»
نادرپور در پاسخ به پرسش « میراث ایران » که به چه علت و در چه تاریخی ، تمایل به سرودن « شعر نو » را در خود احساس کردید ؟ می گوید :
« ... شعری که مرا به سوی شیوهء تازه ای از بیان کشید ، زیب صفحات مجلّه ای شده بود که در همان ایّام ، شروع به انتشار کرده و شهرت بسزائی یافته بود و « سخن » نام داشت و به نشانی خانهء ما هم فرستاده نمی شد بلکه من شماره های آنرا به محض انتشار می خریدم و به خانه می آوردم . در یکی از شماره های سال 1324 این مجلّه ، قطعه شعری از شادروان « شهریار» چاپ شده بود که از لحاظ نوع بیان و تشبیهات با اشعار مورد علاقهء من در آن روزگار ( مثلا" بسیاری از قطعات مرحوم دکتر مهدی حمیدی شیرازی ) تفاوت محسوس داشت. مرغکی بر منارهء دریا / سر فرا سینه بُرد و نرم غنود / مرغ شب چون مُرکبی که دَود / رنگها بـــود و رنگها فرسود ؟ لب دریا به جنگلی تاریک / گم شدم ، هر دری زدم مسدود / بادها چیره اژدهای لجوج / شاخه ها خیره غولهای عـنود /چشمک اختر از خلال درخت / چشم دیو از بر طلسم و قیود... و در شماره های دیگر همان ماهنامه نیز اشعاری از شادروان دکتر « پرویز ناتل خانلری » و از مرحوم دکتر « مجدالدین میر فخرائی » ( گلچین گیلانی ) و از شادروان « فریدون تولّلی » خواندم و همان ایّام ، در مجله ماهانهء « مردم » ( ارگان تئوریک حزب تودهء ایران ) و روزنامه « ایران ما » آثاری از مرحوم
« نیما یوشیج » ( که بدوا" نامش به نظرم خیلی غریب آمد و بعد ها دانستم که مُستعار است و اسم اصلی او « علی اسفندیاری » است ) چاپ می شد که هم از لحاظ بیان (و گاهی هم از حیث مضمون ) با آنچه تا آن زمان خوانده بودم تفاوت بسیار داشت و مثلا" یکی از قطعات حاوی این مصراع خیلی طولانی بود :
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهء خود را ...
و مجموعهء این تفاوتها که در اشعار « خانلری » و « گلچین گیلانی » و « تولّلی » به نوعی ، و در آثار « نیما » به نوعی دیگر جلوه می کرد ، مرا که در سنین چهارده و پانزده ، اشعاری که به شیوهء قدیم سروده و در هفته نامه های معتبر آن روزگار ( مثل « ناهید» به سردبیری مرحوم « ابراهیم ناهید» و « امّید » به سردبیری شادروان « نصرالله فلسفی » ) انتشار داده بودم تحت تاًثیر گرفت و بینش شاعرانه و شیوهء بیانم را به تدریج دگرگون کرد.
نادر پور پس از دوره های دبستان و دبیرستان در تهران برای تحصیل رشتهء ادبیّات فرانسه به دانشگاه سوربن
( فرانسه ) رفت.
سرپرستی گروه ادب
از سال 1351 تا 1357 ، سمت سرپرستی گروه ادب امروز را در رادیو تلویزیون ملّی ایران عهده دار بودو برنامه هائی در بارهء زندگی و آثار نام آوران ادب معاصر ساخت که پاره ای از آنها سندیّت تاریخی یافت و به شناساندن ادبیّات امروزی ایران و جهان ، یاری کرد. در مرداد ماه 1359 از تهران به پاریس رفت. در بهار سال 1365 عازم آمریکا شد و تا آخر عمر در آنجا اقامت کرد.
نادرپور در شعر « نگاه » گفته است :
بر شیشه ، عنکبوت درشت شکستگی // تاری تنیده بود // الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید // وان شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت // چشم تو ماند و ماه // وین هر دو دوختند به چشمان من نگاه.
تعهد در هنر
نادرپور در در گفت و گو با هوشنگ محمود در باره « تعهد » در هنر چنین گفته است :
« تعهد به گمان من بیش از یک معنا ندارد ، هرچند ، اعم از سیاست که به اعتباری عام ترین و اجتماعی ترین مقولات است و « عشق » که بیک مفهوم خصوصی ترین آن ها ، تنها زمانی می تواند سرچشمه الهام واقعی یک هنرمند باشد که در نهانی ترین لایه های ضمیر او نفوذ کرده باشد و به بیان دیگر جزئی از عواطف و احساسات او به شمار آید.
فی المثل اگر امروز شعری سیاسی که در باره این « حادثه » پرداخته شده ، و به دل ما می نشیند ، نه به این دلیل است که در باره این « واقعه » گفته شده ــ چه بسیار شعر های دیگر در باره همین « واقعه » ساخته شده و بر دل نمی
نشیند ــ بلکه به این سبب است که این واقعه چنان در نهاد شاعر نفوذ کرده و چنان در ذات و و ضمیر او نشسته که جزئی از احساسات و عواطف او شده است.
یعنی شاعر لحظه ای از آن « حادثه » جدا نیست. هر تاثیری در شاعر که به این حد برسد ، خود به خود شاعر را
« متعهد » می کند.
هرگاه « عشق » دارای آنچنان نیروئی باشد که سراسر وجود شاعر را بگیرد ، شعر او « نفس تعهد در عشق » است. چنین شاعری دیگر چیزی جز « عشق » نمی گوید.
سیاست و امور سیاسی نیز همین گونه است. اشکال بزرگ « این آقایان » در این بود که هر گز به چنین مرحله ای نرسیده بودند. این ها کسانی نبودند که در مسائل سیاسی جامعه چنان غرقه شده باشند که جز به آن نیندیشند. بلکه اینان در این کار ، اگر بخواهیم خیلی با گذشت داوری کنیم ، « تفنن » می کردند. و به بیان رساتر و دقیق تر ، « دکان » باز کرده بودند. زیرا در نظام گذشته به دلائلی که از خصائص آن نظام برمیخاست ، کوشش بسیار می شد که از قلم فلان کس ـ که اهمیت چندانی هم نداشت ـ هیچ اشاره مخالفی برنخیزد و اگر برمیخاست بلادرنگ آن قلمزن ، ممنوع القلم می شد . همین واکنش ، سبب کلی « پزدادن » و « بازارگرمی » او می شد ، حال آنکه وقتی نوشته و اشارات او را می خواندیم می دیدیم که اساسا" چیزی نبوده و به جائی بر نمی خورده است. به همین سبب شعر این شاعران « متعهد » ــ که خود را نیز از منادیل و مبشران انقلاب می انگاشتند و مدعی بودند که با زبان مردم و برای مردم شعر می سرایند ــ در بحرانی ترین روزها و در آن تظاهرات عظیم ، بر لب هیچکس نگذشت. هیچکس ، شعری از اینان نخواند ، در حالیکه بر روی آثار شاعرانی چون فرخی یزدی ، عارف قزوینی عشقی و بهار ، سرود ها پرداخته شد.
این نکته نمایانگر آنست که آن شاعران به اصطلاح « متعهد » حتی درد یکسانی با مردم کوچه و بازار نداشتند و تنها به آن تظاهر می کردند و نیز زبانشان زبان مردم نبود ، زیرا مردم زبان آن ها را به کار نبردند. پس تعهد ، تعهدی دروغین بوده و همانگونه که قبلا" گفتم یک نوع تفنن بود و یک نوع دکان باز کردن ، دلیل دیگری نیز برای اثبات دروغین بودن تعهد آنان می توان ارائه کرد : اینان پس از « حادثه » ، غالبا" چیزی برای گفتن ندارند.
در پایان ، نظر شما را به بخشی از شعر غم انگیز« کهن دیارا » از نادرپور درسال 1357 معطوف می دارم :
کهن دیارا
کهن دیارا، دیار دیارا، دل از تو کندم ، ولی ندانم، // که گرگریزم، کجا گریزم ، وگر بمانم ، کجا بمانم //
نه پای رفتن ، نه تاب ماندن ، چگونه گویم ، درخت خشکم // عجب نباشد ، اگر تبر زن ، طمع ببندد ، در استخوانم //
در این جهنم ، گل بهشتی ، چگونه روید،چگونه بوید؟ // من ای بهاران! از ابر نیسان ، چه بهره گیرم ، که خود خزانم// به حکم یزدان ، شکوه پیری ، مرا نشاید ، مرا نزیبد // چرا که پنهان ، به حرف شیطان ، سپرده ام دل ،
که نو جوانم // صدای حق را ، سکوت باطل ، در آن دل شب ، چنان فرو کشت // که تا قیامت ، در این مصیبت ،
گلو فشارد ، غم نهانم // کبوتران را ، به گاه رفتن ، سر نشستن ، به بام من نیست // سفینه ی دل ، نشسته در گِل ،
چراغ ساحل ، نمی درخشد // درین سیاهی ، سپیده ای کو ؟ که چشم حسرت ، در او نشانم // الا خدایا ، گره گشایا !
به چاره جویی ، مرا مدد کن// بود که بر خود ، دری گشایم ، غم درون را ، برون کشانم // چنان سراپا، شب سیه را ،
به چنگ و دندان ، در آورم پوست // که صبح عریان ، به خون نشیند، بر آستانم، بر آسمانم//
کهن دیارا ، دیار دیارا ، به عزم رفتن ، دل از تو کندم // ولی جز اینجا ، وطن گزیدن ، نمی توانم ، نمی توانم .
مجموعه اشعار
ده مجموعه از اشعار نادر نادر پور به ترتیب زیرین انتشار یافته است :
1ـ چشمها و دستها ( 1333 شمسی) 2 ـ دختر جام ( 1334) 3 ـ شعر انگور ( 1337) 4 ـ سرمه خورشید (1339) 5 ـ گیاه و سنگ نه ، آتش (1357) 6ـ از آسمان تا ریسمان (1357 ) 7 ـ شام بازپسین (1357 )8 ـ صبح دروغین (1361 )
9 ـ خون و خاکستر (1368 ) 10 ـ زمین و زمان (1375 ) گفنگوئی در تاریکی ( مجموعه اشعار چاپ نشده )
امتیاز و تجدید چاپ و انتشار کلیه آثار نادرپور به شرکت کتاب در لوس آنجلس واگذار شده است.
جمهوری اسلامی ، از آغاز سال 1371 تجدید طبع مجموعه های پیشین ، و همچنین ، نشر تازهء نادرپور را در ایران
ممنوع کرده و به همین سبب ، سازمان نظارت بر حقوق بشر، در پایان همان سال ، جائزهء « هیلمن ـ هامت » را که ویژه ء نویسندگان تبعیدی و یا ممنوع القلم است ، به نادرپور داده است.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: