«در زندگی حرفهایی هست برای نگفتن. حرفهایی که سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند. حرفهای بیتاب و طاقت فرسا که همچون زبانه های بیقرار آتشند و کلماتش, هر یک، انفجاری را به بند کشيده اند. کلماتی که پاره های بودن آدم اند...»
_________________
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
مطالعه دقیق گزارش مزبور که از موضع ضدیت با قاتلین زندانیان سیاسی نوشته شده، نشان میدهد که با آنچه اضداد مجاهدین انتشار داده و میدهند، از بنیاد متفاوت است.
تند و تیز نوشته شده، نکته ها چون تیغ پولاد است تیز، اما از نیات آلوده تهی است و رویکرد دیگری دارد.
از نمونه های تاکنون گفته نشده، منابع مختلف، مقایسه های تطبیقی و لحن بیان و شیوه استدلال نهفته در آن میتوان فهمید که نوشته مزبور حرف و حدیث دیگری دارد و مستقل از نویسنده اش عمر طولانی میکند و در آینده نیز بارها و بارها مطالعه و استناد میشود.
...
پیشتر هم گفته ام که من نه مجاهدم و نه تحلیلگر سیاسی. صلاحیت، سنخیت و دانش آنرا هم ندارم. بعلاوه با صحنه سیاسی که مثل میدان مین میماند و ممکن است هرجا پا بگذارم با آدمهای هفت خط و سیاس روبرو شوم و زمین بخورم آشنا نیستم و میدانم پرداختن به اینگونه مقولات کار من نیست. نه تنها به آن علاقه ندارم، از نوشتن در ویکیپدیا، و از ادامه «خاطرات خانه زندگان» هم باز ماندهام اما نمیتوانم ننویسم.
ندایی در درونم مرا به مقابله با بی مروتی وامیدارد.
اینکه مصلحت نیست و نتیجه ای هم ندارد و آسیب میبینم، اهمیتی ندارد.
پشتم به کوه اُحد است. مسیر خودم را میروم و باکی هم از اینطرف و آن طرف ندارم.
_________________
میگریزد شب، صبح میآید.
مسأله اصلی کسانیکه دغدغه آزادی دارند و از اوضاع حاکم بر ایران رنج میبرند، استبداد زیر پرده دین است.
بلایی که در نازل شدنش فقط شاهان و شیخان و طالبان نفت و دلار دست نداشتند و همه ما، از صغیر و کبیر و سیاسی و غیر سیاسی در پیش آمدن آن مسئول و مقصریم و تقاص پس میدهیم.
...
البته سیاهچاله ها نیز انتها دارند.
کسوف آنجا که کامل میشود، نقطه آغاز روشنی است و شب وقتی بغایت خود برسد صبح میشود.
ارتجاع حاکم هم روزی بنا بر سنن الهی و قانونمندیهای تاریخی به سراشیب نهایی خواهد افتاد، اما آیا مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل خواهد شد؟
_________________
کسی از پیروز سئوال نمیکند.
«اگر را با مگر تزویج کردند، از آنها کودکی شد کاشکی نام»، با این حال (نه در رؤیا، در عالم واقعی) فرض میکنیم. اگر...
اگر (اگر...و باز هم اگر)، اگر فردا تاقی به توقی خورد (چگونه؟ نمیدانم) اگر تاقی به توقی خورد و بوی الرحمن رژیم کنونی بلند شد و پای مجاهدین هم (انشاالله) به ایران رسید...
و آنها سوار بر تانک شدند و در تهران رژه رفتند و سرود آزادی و «ای ایران ای مرز پر گهر» سر دادند و اذان زنده یاد مرضیه هم پخش شد و خواهران مجاهد سوار بر تانک پرچم میهنشان را به اهتزاز درآوردند و در جامعه ایران شور و فتور و ولوله افتاد...و رهبری مجاهدین در رادیو و تلویزیون و شبکه های اجتماعی و...از خون شهیدان و رنج اسیران سخن گفت و همه راهی بهشت زهرا، خاوران و قبرهای بی نام و نشان شدند...
(در آنصورت)
- با همه دافعه هایی که این حکومت نسبت به دین و اعتقادات مردم ایجاد کرده است،
- اگرچه شب و روز علیه مجاهدین تبلیغ شده و خودشان هم به حسن و قبح اجتماعی بها نداده و به تبلیغات علیه خودشان مدد رساندهاند،
- اگرچه نسل جدید با زبان و فرهنگ آنان که منتقد را مخالف، مخالف را دشمن، خودی را ناخودی، دوست را مزدور و خانواده را «الدنگ» نامیدند، بیگانه بیگانه است،
- اگرچه نزدیکی به امثال «جان بولتون» و «دانا روهراباکر» و... به اندازه کافی ایجاد دافعه نموده و «منطق» کس «نخارد پشت من» را خدشه دار کرده است،
- اگرچه جامعه ایران پوست انداخته و چشم و گوشها باز تر شده و جوانان ایران هم که رنگ و وارنگ بسیار دیدهاند، براحتی ذوقزده نمیشوند و بت نمیسازند، اما...
به دلیل روحیه شرقی و احساسی و ذهنیت مذهبی و عاطفی مردم ایران و تشکیلات و قابلیتهای مجاهدین، در چرخش تعادل قوا، آنها حرف اول را خواهند زد و در آن صورت کسی از پیروز سئوال نمیکند. «الحق لمن غلب»
...
همه بیاد داریم مردم ایران که با سریالهایی چون تلخ و شیرین و مراد برقی و آقای مربوطه کسب و کار خود را رها میکردند و پای تلویزیون سرتاپا گوش میشدند، وقتی ورق برگشت و جامعه به تپ و لپ افتاد ناگهان امامشان را در ماه دیدند و شعار «انقلابی ترین مرد جهان است آیتالله خمینی...» سر دادند و اصلاً یادشان رفت (یادمان رفت) روحانیون از چه موضع ارتجاعی با شاه و انقلاب سفید درافتادند و چه آشی برایمان میپزند. تا آمدیم بجنبیم هزاران نفر به زندان افتادند و شکنجه لباس تعزیر پوشید و تسمه از گُرده مردم ستمدیده ایران کشیده شد.
کسی از پیروز سئوال نمیکند. امروز باید گفت، آنچه را که فردا گفتنش دیر است.
_________________
چراغ حقیقت در طوفان کشمکشها نخواهد مُرد.
در برابر کسانیکه مثل «خر ژان بوریدان» هم از توبره میخورند و هم با آخور میانه خوبی دارند، بین دوصندلی مینشینند و در هر محفل و مجلسی پشت سر مجاهدین صفحه میگذارند اما بیشترشان در نشستها و مراسم آنها هم شرکت کرده و بهبه و چهچه میکنند، انتشار «نامه سرگشاده ایرج مصداقی به مسعود رجوی»، این نقطه مثبت را داشت که بیان واقعیت را قربانی ملاحظات گروهی، مصلحت سیاسی روز و ترسی که از سوءاستفاده دشمنان بر جان ما ریشه دوانده، نکرد و رودررو (و نه پشت سر) از موضع ضدیت با قاتلین زندانیان سیاسی، طرح پرسش نمود و نشان داد چراغ حقیقت در طوفان کشمکشها نخواهد مُرد.
...
آن نامه که مستقل از نویسنده اش وجود دارد و همه عالم هم بر سرش بریزند پاره پوره نخواهد شد، البته وحی منزل نبوده و از دید نویسنده آن هم «آیه» نیست.
نویسنده نامه سرگشاده و هر کسی که از آن دفاع میکند هم هزار و یک عیب و ایراد دارند. اصلاً همه بدیهای عالم در آنها جمع شده و جَد اندر جَد پست و فرومایه بوده و با شمر و یزید و ثابتی و لاجوردی فالوده خوردهاند، بسیار خوب. اما مهم خود سخن است و حرفی که میزنند. سخنگو در مرحله بعدی است.
بیهوده که نگفتهاند: «لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال»
نگاه نکن چه کسی میگوید ببین که چه میگوید.
...
اگر بنا بر پاسخگویی نبود «پاسخ سنجیده» به آن سکوت و فقط سکوت، بود و معترضین هم میتوانستند خود را قانع کنند که «جواب ابلهان خاموشی است» و از این قبیل...
اما اگر بنا بر پاسخگویی (نه فقط به نویسنده آن، بلکه به «بسیاران»ی که حال و آینده، آنرا میخوانند و از آن تاثیر میگیرند) باشد، بهتر است کلمه را با کلمه پاسخ داد.
هر واکنشی که بجای پاسخگویی، آلوده به دشنام و تهمت و پروندهسازی میشود، به ضد خود مبدل شده و محتوای آن نامه سرگشاده را از پیش به کرسی خواهد نشاند. کمااینکه نشانده است...
_________________
یک کمونیست، با تجربه سیاسی ۵۵ ساله
آن یکی ماهی همی بیند عیان
و آن یکی تاریک میبیند جهان
وآن یکی سه ماه میبیند بهم
این سه کس بنشته یک موضع، نعم
تصویر روبرو هم نشان میدهد که هر کس واقعیت را به گونه ای میبیند.
به قول مولوی که در هر تار مویش صد هزار شمس تبریزی آونگان بود:
«هر کس از پندار خود مسرور به»
كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ
...
در ادامه کنش و واکنش به نامه سرگشاده، آقای «رضا اولیا» (از اعضای شورای ملی مقاومت) آن را «ننگین نامه ایرج مصداقی» نامیده و آخوندها و وزارت اطلاعات را تولید کننده و مشتری اصلیش معرفی کرده است.
آقای اولیا فرمودهاند: «در سراسر ننگین نامه مصداقی، و در تک تک اتهاماتش،... کینه حیوانی موج میزند...» ایشان خیلی چیزهای دیگر هم فرمودهاند...
نمیخواهم بگویم از گفتمان ارتجاعی «هر که عین من نیست دشمن من است» و از فرهنگ «لا حیاء فی الدین» و «ماماچه پلیدک» و...جز این انتظاری نیست. نمیخواهم نتیجه بگیرم خود اینگونه واکنشها به اندازه کافی گویا است و خلاصه آفتاب آمد دلیل آفتاب.
تنها میگویم اینگونه برخوردها در شأن یک نیروی انقلابی معتقد به دموکراسی نیست.
اینکه آقای اولیا سالیان دراز با حزب کمونیست ایتالیا همراهی داشته، «رنه تا گوتوزو» و «جاکوو منزو» در شمار استادان ایشان بودند و تندیسهای زیبایی از پارتیزانهای ایتالیا، انریکو برلینگور، صادق هدایت، خسرو روزبه، محمد حنیف نژاد، پابلو نرودا، غلامحسین ساعدی، عماد رام، ندا آقاسلطان و صبا هفت برادران و...خلق نموده و شماری از آثارشان در ایتالیا از جمله در سالن شهرداری ماسسا ماریتیما (ایتالیا) نگهداری میشود، قضاوت زشت ایشان را نمیپوشاند. تازه بیشتر برمَلا میکند.
آیا رافائیل آلبرتی (شاعر اسپانیولی) و لوئی آراگون (شاعر فرانسوی) یا آلبرتو موراویا (نویسنده ایتالیایی) که در شمار دوستان آقای اولیا قلمداد شدهاند، آنها هم مرز منتقد و مزدور را درهم میآمیختند و بفرموده مینوشتند؟
آیا پارتیزان های ایتالیا و امثال «رنه تا گوتوزو» و پدر و معلم نخستین شان «استاد حسین اولیا» هم اینگونه به سقوط در گفتار میافتادند؟ آیا آقای اولیا با این قضاوت «خردمندانه و قشنگ» به همه تندیسهای زیبای خودشان تف نیانداخته و تیپا نزده است؟
قضاوت ایشان که خودشان را «یک کمونیست، با تجربه سیاسی ۵۵ ساله» معرفی میکنند، فقط دشمنان آزادی مردم ایران را شاد میکند. بگذریم که بر محتوا و جان مایه آن نامه سرگشاده صحّه میگذارد و نشان میدهد در ماه جز برودت و سرما، هیچ خبری نیست.
_________________
استبداد زیر پرده دین باعث و بانی جدایی ها
پرسشهایی که در آن نامه آمده، واقعیتی خارج از ذهن نویسنده نامه و من و شما است و خاص دشمنان مجاهدین و یا کسانیکه بین دو صندلی مینشینند و گریه را با چوپان میکنند و دمبه را با گرگ میخورند هم نیست. برای بسیاری از مردم و صدها نفر از دوستان مجاهدین هم مطرح بوده و هست.
حواله دادن هر سؤال و ابهامی به دشمن، بیش از همه به زیان خود مجاهدین و به سود قاتلین زندانیان سیاسی است که باعث و بانی همه جدایی ها شدهاند و از اینکه این سر سفره با آن سر سفره قهر است کیف میکنند.
کیف میکنند که به جای «وصل» و رابطه، «فصل» و فاصله، حرف اوّل را زده و هر کسی میکوشد آن یکی را زمین بزند و تحقیر کند.
پاپوشدوزی و برچسبزنی، اخلاق فرهیختگان و آزادیخواهان نیست. سنت سیئه مرتجعین است.
_________________
پانویس
کسی از پیروز سئوال نمیکند. الحق لمن غلب
ازنظر تئوری پذیرفته شده حق با انسان است و قدرت باید برآمده از اراده و اختیار انسان باشد. اما در عمل حق با کسی است که قدرت را در اختیار میگیرد حتی اگر ناحق باشد.
افلاطون حق را به زمامداران میدهد و بیهقی از کسانی که در نظر او به سلطان وقت خیانت میورزند، به درشتی یاد میکند.
استدلال بیهقی دقیقاً مبتنی بر اصل «الحق لمن غلب» بود یعنی حق با با پیروز است.
البتکین و سبکتکین که بر خداوندان خود عصیان کرده بودند چون فاتح شده بودند به نظر او حق داشتند. ولی هارون خوارزمشاه و طغرل سلجوقی چون نابود میشوند، به زعم او خائناند.
غزالی هم در احیاء العلوم به سلطه و زور حق میدهد:
«حق با کسی است که پیروز شده است، قضاوت و حاکمیت نیز با او است و ما هم با او هستیم.»
الحق لمن غلب - الحکم لمن غلب، نحن مع من غلب.
...
انسان امروز، (نه انسان طبیعی ژان ژاک روسو که در آغوش طبیعت، در حالت ماقبل اجتماعی به سر میبُرد) انسان به اصطلاح مدرن و پسامدرن امروز هم از محیط جانورانه «الحق لمن غلب» (حق با زور و سلطه است)، تاثیر پذیرفته است.
...
در منطق ضد اخلاقی و پرسش ستیز مرتجعین هم کسی از پیروز سئوال نمیکند.در تئوری روی «الحق لمن غلب» خط میکشیدند و استدلال میکردند برخلاف علمای اهل تسنن، فقهای شیعه چنین اعتقادی ندارند.
ولی در دهه ۶۰ عملاً از سلطه بر زندانیان، محق بودن خود و نظامی را که به خون پاکترین جوانان ایران آلوده بود، نتیجه گرفته و به زبانی دیگر الحق لمن غلب را به رُخ کشیده نشان میدادند «حق» با شلاقبهدستان است.
اضدادشان نیز گفتهاند: «کسی از پیروز سئوال نمیکند» !
_____________
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.
ما پروردگان سفره استبدادیم و باور نمیکنیم که آزادی، آزادی دیگری است.
آزادی خلاص شدن از زنجیرها نیست. شیوه ای از زندگی است که به آزادی دیگران احترام میگذارد و آنرا استحکام میبخشد. آزادی از آن مخالف است.
...
مارکس و انگلس به لحاظ فلسفی و سیاسی با مارتین لوتر (ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬار ﻣﺬهب ﭘﺮوﺗﺴﺘﺎﻧﺘﻴﺴﻢ) و، با بالزاک و تولستوی و داستایفسکی و... زاویه و فاصله داشتند اما چون به امتناع انصاف و واقعبینی دچار نبودند چشمانشان قیچ و لوچ نبود.
...
مارکس میدانست که بالزاک سلطنتطلب و از انقلاب فرانسه متنفر بود، میدانست که در رُمان «چرم ساغری» که فلسفی ترین اثر او است، نسبت به همه ی مظاهر دانش و فعالیت انسانی تردید نموده و افکار و عقاید سیاسی و فلسفی را هم تخطئه میکند.
اما بی معرفت نبود و روضه مزدوری بالزاک را نخواند و این و آن را وانداشت علیه او به خط شوند و پامنبری کنند.
میدانست که بالزاک به رغم عقیده سیاسی خود در آثارش آینه ای از زندگی راستین بورژوازی فرانسه را ارائه کرده و با وجود عقاید سلطنتطلبانه به نفع طبقه نوخاستهای نوشته که به جای سلطنت نشسته بود. آثار بالزاک را به دقت میخواند و حرمت میگذاشت.
...
اﻧﮕﻠﺲ هم رﻣﺎن های ﭼﻨﺪهزار ﺻﻔﺤﻪ ای ﺑﺎﻟﺰاک را بهدﻗﺖ ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ. ﺑﺎ ﻣﺎرﮐﺲ ﺁﺛﺎر او را ﻧﻘﺪ میکردﻧﺪ اﻣﺎ ﺗﺎﺛﻴﺮ هم ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﺪ. حتی ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺑﺨﺶ اول ﻣﺎﻧﻴﻔﺴﺖ کموﻧﻴﺴﺖ، ﺑﺪون کتاب (کمدی اﻧﺴﺎﻧﻲ) ﺑﺎﻟﺰاک ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺼﻮر اﺳﺖ.
مثال دیگر:
ﻋﻠﯽ رﻏﻢ ﻧﻴﺶ و ﮐﻨﺎﯾﻪ هاﯼ «ﺗﻮﻟﺴﺘﻮﯼ» (نویسنده اخلاق گرای مذهبی) ﺑﻪ ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴتها، ﻟﻨﻴﻦ نوشته های وی را بایکوت نکرد و ماده واحده نداد و نگفت مامور تزارها است و...
ﺑﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻈﺮﯼ، ﺑﻪ ﺣﻖ از او ﺗﺠﻠﻴﻞ میکرد و ﻣﻘﺎﻟﻪ «ﺁﻳﻨﻪ اﻧﻘﻼب» را در ﻣﻮردش ﻧﻮﺷﺖ. ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪُرﻣﺎن هاﯼ ﺗﻮﻟﺴﺘﻮﯼ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﮑﻮت وﯼ ﻧﻴﺰ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ اﯼ از اﻋﺘﺮاض ﺑﻪ ﺷﺮاﺋﻂ ﺑﻮد، ﺑﻬﺎ میداد.
...
نه در مَثل مناقشه است و نه ایرج مصداقی تولستوی. نامه سرگشاده او هم، آیه و وحی منزل نیست. اما و اگر هم دارد.
امّا آیا زندگی پر درد و رنج آن انسان شریف، مقالات روشنگری که علیه قاتلین زندانیان سیاسی نوشته و کتابهایی چون «نه زیستن، نه مرگ» و «دوزخ روی زمین» و...که صدها نفر با اشتیاق خوانده و میخوانند، هیچ ارزشی نداشته و او بنا بر فتوای آقای اولیا که خود را یک کمونیست با سابقه سیاسی ۵۵ ساله میدانند، مزدور و یک مأمور به وظیفه است؟
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بی نهایت
...
…
سایت همنشین بهار
ایمیل