اینگونه نوشتهها برای کسانی است که با نوکران استعمار و ارتجاع زاویه و فاصله دارند و اگر همه جوشکاران دنیا هم جمع شوند نمیتوانند آنان را با عمله ستم و قاتلین زندانیان سیاسی جوش دهند. برای چاپلوسان بیدرد پر مدّعا نیست که همیشه آماده دولّا و راست شدن اند و آب در آفتابه ازمابهتران میریزند.
برای انسانهای دردمندی است که آزاداندیشی را جوهر اخلاق میدانند و با تمام وجود معتقدند «آزادی انسانی را باید تا آنجا حرمت نهیم که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدّس آزادی، تحمل کنیم.»
_________________
الف «ظرف» است و نقطه «مظروف»
در واقع همه چیز «نقطه» است. «الف» هم تکرار نقطه است و همه حروف الفبا نیز در واقع همان الف یا در حقیقت همان نقطه است.
کلام به حروف منتهى است و حروف به الف و الف به نقطه.
الف «ظرف» است و نقطه «مظروف».
...
یک نقطه الف گشت الف جمله حروف
در هر حرفی الف به اسمی موصوف
چون نقطه تمام گشت آمد به سخن
«ظرف» است الف، نقطه در او چون «مظروف»
(سعدالدین حموی جوینی)
...
این بحث در مورد رابطه ظرف و مظروف است که از گذشته های دور دانشوران و فرزانگان به آن توجه نموده و بوعلی سینا، خیام، مولوی، سهروردی، ملاصدرا، دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی و خیلی های دیگر... به آن گوشه زده اند. «ظرف و مظروف»، با شکل و محتوا یکی نیست.
…
شرح دقیق و همه جانبه این مسئله فلسفی در صلاحیّت من نیست. تنها به آن وجهی اشاره میکنم که همین الآن (در قرن بیست و یکم، در ایران، در مبارزه علیه جبارّان) به کارمان میآید.
در ادامه بحث به «ظرف»ی که فدائیان اسماعیلی (الموتیان) و سربداران خراسان به آن دل بستند، اشاره نموده و عملیات مسلحانه «کمیته مجازات» را هم (که ده سال پس از انقلاب مشروطیت شکل گرفت) شرح میدهم.
یادآوری کنم که بخشی از سریال تلویزیونی «هزاردستان» به کارگردانی علی حاتمی به کمیته مجازات اشاره داشت که البّته جزئیات آن با حقایق تاریخی دقیقاً انطباق ندارد.
همین الان (ساعت چهار و چند دقیقه بعد از نیمه شب) که دارم این مطلب را ضبط میکنم پرنده ای که هر شب درست این موقع بیدارباش میدهد، آواز خواندن را شروع کرده است.
بگذریم...
_________________
تشکیلات و فرد، نمادی از رابطه ظرف و مظروف
ضرورت طرح این بحث اقدام سیاسی آقایان قصیم و روحانی (بیرون آمدن از «ظرف» شورای ملی مقاومت) است. خودشان گفته اند راهی جز استعفاء یا در افسردگی دهان بستن نداشته ایم...
...
به این دلیل که مظروف گسترده دموکراسی، خواسته اکثرّیت جامعه ما است، و این مظروف (که ان شاء الله در نهایت به جمهوری ایرانی بر پایه دموکراسی پارلمانی، لائیسیته و حقوق بشر راه خواهد برد) ظرف مناسب خودش را میخواهد، بحث ظرف و مظروف برای ما تنها یک مقوله فلسفی و فقهی و ویژه کتبی چون «اسفار» ملا صدرا و «مکاسب» شیخ انصاری نیست.
فقط «الف» ظرف نیست و «نقطه» مظروف. فقط فنجان ظرف نیست و قهوه مظروف.
تشکیلات و فرد هم نمادی از رابطه ظرف و مظروف است.
مولوی تأکید میکند قبل از آنکه به ظرف دل ببندیم، به مظروف توجه کنیم.
جسم ها چون کوزه های بسته سر تا که در هر کوزه چبَود آن نگر گر به «مظروف»ش نظر داری شهی ور به «ظرف»ش عاشقی تو گمرهی
(مولوی)
_________________
مردم ستمدیده ایران شایسته آنهمه بلا نبودند.
انقلاب بزرگ ضدسلطنتی که پیش آمد، ظرف «جنبش قانون اساسی» که یکی از مظاهر آشکار مدرنیته حقوقی بود درهم شکست و استبداد زیر پرده دین برداشتهای ارتجاعی و غیرتوحیدی خودش را بعنوان «مظروف» به ظرف جامعه ایران ریخت. فقه زن ستیز و تکلیف مداری که به تبعیض و نابرابری دامن میزد و به اندازه یک ورق راجع به حقوق بشر بحث نکرده بود، (آنرا) به جامعه ایران تحمیل کرد.
...
درست است که ذهن بسیاری از ما استبدادزده و مقلد و بی ابتکار بود (و هست)، درست است که ما خودمان هم بغایت مقصر بودیم و استبداد از آسمان نمیآید اما نمیتوان پذیرفت که مردم ستمدیده ایران شایسته آن گفتمان ارتجاعی بودند که مضمونی جز فصل و فاصله و تفرقه و برادرکشی نداشت.
هرچه بود حاصل رنج و شکنج مردم شریف ایران ملاخور شد و بسیاری با موج رفتند که رفتند. اگر هم جذب نیروها و نهادهای حکومتی نشدند، بیتفاوتی پیشه کرده و کم کم درجازده و به روزمرّگی افتادند.
...
اما، نیروهای پرشوری که با وابستگی و واپسگرائی، میانه نداشتند و با دستگاه سلطنت و استبداد دینی کنار نیامدند، در پی خانه و کاشانه یعنی تشکّل و «ظرف» فعالیت سیاسی خودشان بودند تا با اتحّاد ظرف و مظروف، دستها و قلبها یکی شود بلکه بتوانند جلوی آن باد سموم را اندکی هم که شده بگیرند و حداقل چون سُحوری شبهای تار، بر کژی ها فریاد زنند و دیواری را که خشت اولش کژ نهاده میشد و تا ثرّیا کژ میرفت، به همه نشان دهند...
چه بسا اغلب کسانیکه جامعه ایران را به قهقرا بردند، نیت پلید نداشتند. ای کاش مسئله فقط «نیت» نبود.
_________________
با بُت سازی و رهبرپرستی همه چیز را توجیه میکردیم.
برخی رو به چریکهای فدائی خلق ایران و یا حزب توده آوردند، نیروهای کنفدراسیون، جبهه ملی، نهضت آزادی، اتحادّیه کمونیستها، آرمان مستضعفین، فرقان، توفان، پیکار، کومله، حزب دموکرات کردستان و...هر کدام به سوی سازمان و تسکل خویش رفتند.
شکرالله پاکنژاد و هدایت الله متین دفتری و... جبهه دموکراتیک ملی ایران را به عنوان «ظرف» فعالیت برگزیدند و تعداد بیشتری رو به جانب سازمان مجاهدین خلق آوردند...
گروههای کوچک و بزرگ دیگری هم تشکیل شد و خلاصه هر «مظروف»ی پی «ظرف» خودش میگشت. با آن رابطه میگرفت و در اتحاد با آن یکی میشد. اینکه بعدها چه بر سر آن ظروف آمد و کجا و کی شکسته شد و مظروف خودش را هم از دست داد، در این نوشته نمیگنجد و من هم به آن اشراف ندارم.
...
ظرف مقابل (چه وابستگان رژیم پیشین، چه هوادران دکتر شاهپور بختیار و چه نیروهایی که به آیت الله خمینی امید بسته بودند) ظرف و ظروف ویژه خودش را داشت و «مظروف» خودش را در آن میریخت. همه در پی جریان همدم و همساز خویش بودند.
خلاصه، هر کسی بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل میکرد.
کلٌّ یعْمَلُ عَلَى شَاکلَتِهِ...
...
از نسل انقلاب هر کسی که درد و تعهّدی در زندگیش داشت دنبال ظرف مناسب برای رسیدن به آرمانش رفت تا به جای جهل و تاریکی، آگاهی و آزادی به کرسی بنشیند.
چه بسا درآغاز رابطه ظرف و مظروف را درست درک نمیکردیم. کشته و مرده ظرف بودیم. گذشت زمان و قربانی های بسیار لازم بود تا سر افتیم که وای، به سوی چه ظروف شکستنی و به دردنخوری رفته بودیم...
ظروفی که بوی کهنگی و پوسیدگی میداد و شکل و محتوایش با هم همخوانی نداشت.
شیفتگی ما نباید برنائی ما را بگیرد. به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی باید تیرگی ها را هم کنار نور نشان دهیم.
میبایست ظرف دیگری میجستیم و راه دیگری میرفتیم و گاه این راهکار میسر نبود و در بیراهه و لجن میافتادیم و دشمن مشترک که جان پاکترین فرزندان ایران زمین را گرفته بود، هورا میکشید و به ریش و گیسویمان میخندید. پیش میآمد که به همان ظروف میچسبیدیم و با بت سازی و رهبر پرستی همه چیز را توجیه میکردیم. توجیه و توجیه و توجیه...
...
نمیخواستیم (و نمیخواهیم) نقض عهد کرده و به آرمان خودمان لگد بزنیم. به آرمان عدالت و آزادی.
نمیتوانستیم (و نمیتوانیم) به شادی قاتلین زندانیان سیاسی بیتفاوت باشیم. ابتلا پشت ابتلا...
بله، درآغاز رابطه ظرف و مظروف را درست درک نمیکردیم. گذشت زمان و قربانی های بسیار لازم بود تا سر افتیم از ظروف آلوده آب میخوریم و خود نیز آلوده ایم.
کاش میشد آن «ظروف» را شست و جلا داد تا مظروف را خراب نکند و خودش هم خراب نشود اما وقتی همه به آن ظرف دخیل بسته بودیم چگونه چنین کاری امکان پذیر بود؟ بخصوص که دشمن همیشه به گوش ایستاده و همه چیز را زاغ سیاه میزد و حتی اشاره به اینکه ظرف شکستنی است به سود او تمام میشد و شرح و بیانش هم جفا بود.
_________________
نمیتوان از همه، کلّه قندهای قالبی ساخت.
بعدها بود که فهمیدیم میبایستی از این خاکریز عبور کنیم و نباید تا ابد پشت آن بمانیم. امثال «مانس اشبربر» نویسنده کتاب شریف «نقد و تحلیل جباریت» Zur Analyse der Tyrannis هم با این خاکریز روبرو بودند. فاشیستها هر آن پی بهانه میگشتند تا علیه کمونیستها تبلیغ نموده، کاه را کوه کنند و بیداد خودشان را بپوشانند اما مانس اشبربر با بُرنایی جزمیّت فلسفه حزبی را زیر نور گرفت و ذره المثقالی هم در برابر فاشیستها کوتاه نیامد و باج به شغال نداد. کتاب نقد جباریت نشان داد نمیتوان از همه، کله قندهای قالبی ساخت. او نوشت: «جباریّت، فقط عبارت از شخص جبّار، ﯾﺎ او بعلاوه همدستانش نیست، بلکه شامل زیردستان و رﻋﺎﯾﺎ، یعنی قربانیان او نیز ﻣﯽﺷود، ھﻣﺎنھﺎﯾﯽ که او را به آن ﺟﺎ رساندهاند.»
مثال دیگر«گزارش محرمانه خروشچف» است. Секретный доклад Хрущева
گزارش محرمانه خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی، که از مهمترین لحظات سرنوشت ساز قرن بیستم بود و به «کیش شخصیت و پیامدهایش» میپرداخت با اشاره مستقیم به عملکرد استالین.
اگرچه خروشچف تأکید نمود کلمه ای از گزارش محرمانه نباید به خارج درز کند اما «سازمان سیا» به متن آن دست یافت و «نیویورک تایمز» و «خبرگزاری یونایتدپرس» و «لوموند» توی بوق کردند و در ایران هم به دست امثال تیمور بختیار و سرهنگ زیبائی و شکنجه گران زندان دو زرهی رسید که تا توانستند جار زدند و به رخ زندانیان کشیدند.
اما های و هوی سازمان سیا و دیگران از ارزش و اهمیت گزارش خروشچف نکاست. فاکتهای گزارش خروشچف مستقل از خود او هم واقعیت داشت. نمیبایست استالین و مریدانش به رفتار و کرداری دست میزدند که امثال خروشچف بیایند بازگو کنند تا بعد سازمان سیا و دستگاه تیمور بختیار بُل بگیرند.
_________________
«جبر جّو» و بندگی خودخواسته
برگردیم به ظرف و مظروف.
کاسه ترک خورده و ناموزون (ظرف)، لاجرم، مظروف خود را هم هر چند شربتی گوارا و پاکیزه باشد تحت تأثیر قرار میدهد و لااقل بر شفافیّت و زلالی آن، حجاب کدورت میافکند.
در حالیکه میان ظرف و مظروف سنخیت لازم بود و میبایست باهم جور دربیایند، رابطه ظرف و مظروف به هم میخورد و نتیجه ای جز تخریب نداشت. اما «جبر»ی ناپیدا بسیاری را به مداحی برای ظرف وامی داشت.
کدام جبر؟ «جبر جّو»
«جبر جّو» همه را «آزادانه و با کمال میل»، به مدح و ثنا و بندگی میکشاند، به بندگی خودخواسته. بنده هایی که زنجیر بر گردن و دست و پا ندارند. شادند و لبخند هم میزنند.
...
آنچه دانش جدید به اسم همنوایی Conformity و فشار همگروه ها Peer pressure میشناسد چیزی شبیه جبر جّو است. همنوایی میتواند تعاریف اخلاقی را نیز جوری دیگر غالب کند. با جبر جّو از تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، سوءاستفاده میشود.
«فشار همگروه ها» فرد را بدون آنکه در منگنه بگذارد مجبور میکند (نه، ترغیب میکند) همنوا با جمع، نگرش، ارزشها و رفتار خود را تغییر دهد.
در محیط بسته ای که همه چشم بر یک «اتوریته» میدوزند که باید و نبایدهایشان را تعئین کند. به یک اتوریته دل میبندند که تبلیغ میشود با دیگران متفاوت است. اصلاً از جنس دیگر است و...)، جبر جو خود را نشان میدهد و هر اسبی که دارد میتازد.
پنج قرن پیش «اِتی یِن دو لا بُئِسی» Etienne de La Boétie در آغاز خطابه مشهورش «سخنی در باب بندگی خود خواسته»، اشاره کرده است آنها که برای مداحی و چاپلوسی همیشه پا پیش میگذارند نه از سر زور و اجبار که تنها به این دلیل است که شیفته و جادوی نام یک فرد گشته و او را به هر دلیلی بت کرده اند و حاضرند هر کاری را برای تقرب به او انجام دهند.
پژوهش معروف «استانلی میلیگرم» Milgram experiment از این نظر قابل تأمل است. آزمایش میلیگرم برای سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی است و نشان میدهد علت اصلی «بندگی خود خواسته» نه لزوماً شخصیت افراد بلکه شرایطی است که افراد را در برمیگیرد و مهمترین عامل، وجود اتوریته ای است که در نگاه فرد از مشروعیت برخوردار است و حتی قواعد اخلاقی را به او و دیگران دیکته میکند.
...
در یک نگاه مکانیکی و ایستا، هر مظروفی وقتی در ظرف جا میگیرد از گنجایش ظرف به همان اندازه کاسته میشود.
اما، اگر ظرف واقعاً ظرف باشد در تاثیر متقابل با مظروف، سعه صدر میگیرد و دم به دم منبسط و بردبارتر میشود بدون اینکه به «بی مرزی» درغلطد. همانند معارف معنوی که وقتی به دل مینشیند، چشم جان را باز و بازتر میکند و سعه صدر میبخشد.
ظرف، اگر ظرف باشد ظرفیتّش را از دست نمیدهد و جوش نمیآورد. چون ابر بهاری میبارد. میبارد و دست گلها و غنچه ها را میگیرد. میبارد و زمین و آسمان را غرق شادی میکند. حتی این پرنده را که صدایش از راه دور میآید سر شوق میآورد تا ترانه بخواند.
_________________
مظروف میتواند روی ظرف تاثیر نیکو بگذارد.
ظرف و مظروف میتوانند روی هم اثر بگذارند و حتی یکی شوند!
برای مثال، زبان، ظرف اندیشه و محمل و بستر آن است و اندیشه، مفاهیم پرداختۀ خود (مظروف) را در قالب زبان میریزد. اما میدانیم این ظرف و مظروف متقابلاً بر یکدیگر تاثیر و تاثر دارند و چه بسا به وحدت برسند.
توجه کنیم که زبان فراتر از زبان گفتاری بوده و به ارتباط و داد و ستد پیام میان پدیدهها اشاره دارد.
وقتی که نسیم میوزَد و گیاهان میرقصند و رود میخروشد، همه باهم حرف میزنند.
در یک نگرش دیالکتیکی و در تاثیر متقابل ظرف و مظروف، ظرف میبایست گنجایش و «سعه صدر»ش بیشتر و بیشتر شود. حتی به پیامبرش هشدار داده شد که از مهر و رحمت فاصله نگیر، اگر تندخوئی و تنگ نظری کنی، همه از دور و برت پراکنده خواهند شد.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند.
...
ظرف میبایست گنجایش و «سعه صدر»ش بیشتر و بیشتر شود. بخصوص اگر جدا از خود ظرف که البته به جای خود تاثیر گذار است، مظروف هم گوارا و زلال باشد.
...
گاه مظروف تعئین کننده میشود.
بود و نبود شکرالله پاکنژاد، بیژن جزنی، بهرام آرام، محمود شامخی، رضا رضائی، حمید اشرف، عباس حجری و موسی خیابانی در یک سازمان و تشکیلات، ناچیز نیست.
«اگر موسی نبود سازمان نبود.» این را همه شنیده ایم.
نقش آنان ناچیز نیست. نقش مظروف در ظرف. چرا؟ چون وقتی رابطه و شخصیت عناصر کلیدی، با گروهبندیهای مسلط پیوند بخورد، چه بسا رابطه ظرف و مظروف وارونه شود.
...
ظرف ثابت و شکننده است. در حالیکه مظروف میتواند تحوّل یابد و در شرایطی از ظرف موجود به ظرف دیگری راه ببرد و یا خود و ظرف را نابود کند.
مثال:
نهال کوچک گردوئی که به عنوان مظروف در یک گلدان کاشته شده، میتواند یکی دو سال (شاید بیشتر) سر پا بماند اما در نهایت، وقتی به درخت تحول یافت، یا باید بمیرد، و یا گلدان را بشکند و به ظرف زیر گلدان (باغچه یا زمین) نقب بزند و خود را در ظرف دیگری قرار دهد. اگر ظرف جدید مناسب رشد درخت گردو نباشد، خود نیز از بین خواهد رفت.
_________________
پرنده با قفس رابطه ظرف و مظروف ندارد.
ظرف و مظروف باید «کُفّو» هم باشند. به هم بخورند و با هم جور باشند.
عسل را نمیشود در آفتابه ریخت و گازوئیل را با کتری جای نمیشه به این و آن برد.
ظرف و مظروف همیشه با هم نسبت دارند.
برای مثال «ظرف» تغزل نمیتواند «رباعی» یا «مثنوی» باشد، غزل است.
به قول خیام:
می، لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز میخندان است
اشکی است که خون دل در او پنهان است
...
خیام در این مصراع، به ظرف و مظروف (صراحی و میو لعل و کان) اشاره میکند.
گاه مظروف لیاقت و صلاحیت ظرف را ندارد. از سوی دیگر هر ظرفی هر مظروفی را نمیپذیرد، پس مىزند.
گاه بعکس، این ظرف است که بی ظرفیت و تهی است. این ظرف است که مظروف خودش را دست به سر میکند و تنها آواز دُهلی است که از دور خوش است.
گاه «ظرف» به معنی واقعی کلمه «ظرف» است و حضور در آن (در آن تشکل) که همه چیزش بر صراط پاک و مدرن بنا شده، اعضائی را در خود مىپروراند که از تحجر و تنگ نظری فاصله میگیرد و اخلاق دارد. عکسش را هم دیده ایم که «سقوط در گفتار» برایشان کمترین اهمیتی ندارد...
...
حکایت ظرف و مظروف وقتی معتبر است که این دو از هم متمایز و جداشدنی باشند. البته گاه ظرف و مظروف درهم میروند که از آن میگذرم. مثلاً «خانه» هم ظرف است و هم مظروف. بسیاری از ما خانه را بیان کالبدی خودمان میدانیم و تا مرز یکی شدن با آن پیش میرویم.
«پدرم میگفت قدیما کینه هامون را دور انداخته بودیم. توی برف و باد و بارون خونه را با قلبامون ساخته بودیم.»
بعد از انقلاب در گلپایگان به خانه امان ریختند و من دستگیر شدم. بعدها مادرم گفت وقتی ترا بردند خونه مون دیگه خونه نبود. حتی گاومون که تو هرروز به او علف و آب میدادی تا چند بار نزدیک آب و علف نمیشد. انگار یه چیزائی فهمیده بود...
_________________
انسان از آزادی میگریزد.
چرا اصلاً مضروف باید به سراغ ظرف برود؟ خب یک دلیلش این است که مظروف بی ظرف (و ظرف بی مظروف) بیکس و تنها است!
این هم هست که ما نیاز داریم به جایی، به چیزی، احساس تعلّق داشته باشیم. به قول اریک فروم انسان از آزادی مطلق وحشت دارد. چون اگر آزادی مطلق داشته باشد نسبت به هر کاری احساس مسئولیت میکند و خود را نسبت به آن پاسخگو میداند. ولی اگر خود را تابع حکم فرد یا گروه و یا مجموعه دستورهای آیینی بداند، همه چیز را گردن دیگران انداخته، خودش از پاسخگویی به مسایل مختلف در میرود.
...
از آنجا که انسان همواره به سراغ کانون سرسپردگی و تعلق میرود بازار حاکمان و آمران و راهبران سکه میشود. با مناسبات جابرانه، هم از انسان سلب آزادی میکنند و هم با تبلیغ اینکه بار مسئولیت اعمال شما همه بعهده ما است موجب سرسپردگی خواهند بود.
همه جا سرود جمع خوانده شده و «فردیت» (که اگر نبود انسان هنوز میمون بود)، اح میشود.
این وسط، انسان در میان روش های مختلفی که برای دفاع از «من» و تجربه نکردن اضطراب های آن به کار میبرد، صلاح میبیند «جمع گرایی» پیشه میکند، دل به جمع میسپارد و بر حرکات و تصمیمات جمع چشم میدوزد و تبعیت میکند.
اریک فروم اشاره میکند که این نوع جمع گرایی زمینه ساز استبداد، اخذ تصمیمات چشم بسته و حرکت های اغراق آمیز گروهی خواهد شد و راهبرانی که میخواهند هواداران گوش بفرمانی داشته باشند، از این «جمع گرایی» که نیاز آدمیاست سوءاستفاده میکنند و وقت و بیوقت آن را به رُخ میکشند:
تو بهتر میفهمی یا جمع؟
جمع تصمیم گرفته است...
این نظر جمع است...
_________________
جمع فروبرنده، عملاً میرا و ایستا است.
جمع فروبرنده، (درست مثل فردیّت فروبرنده) عملاً میرا و ایستا است.
جمعی که همه در آن مثل کلّه قند قالبی هستند، با «جبر جّو» رفتارهای عجیب و غریب را شکل میدهد و بیشتر کسانیکه آن رفتارها را بروز میدهند خودشان هم نمیدانند چطوری، اینطوری شده اند!
انگار در دنیای دیگر سیر میکنند و نمایشنامهای تخیلی «کارخانهٔ مطلقسازی» نوشته «کارل چاپک» را هر روز و هرشب بازی میکنند و همه «روبوت» شده اند.
...
خود را اینگونه قانع میکنند که نظر جمع است و این رسم است. از پیش هم همینطور بوده...
آنچه گفتم داستان
Five Monkeys In A Cage
(میمونها و آزمایش دانشمندان( را بیاد میآورد.
پنج میمون در قفسی بودند و در وسط قفس نردبانی قرار داشت که بالای آن مقداری موز گذاشته شده بود. هربار که میمونی از نردبان بالا رفت، دانشمندان میمون های دیگر را با شلنگ آب سرد خیس کردند. بعد از این آبپاشی هر میمونی که از نردبان بالا رفت میمون های خیس شده او را میگرفتند و کتک میزدند و بدین ترتیب هیچ میمونی جرات اینکه از نردبان بالا رود را نداشت، همه هم کُشته مُرده موز بودند!
دانشمندان یکی از میمون ها را از قفس بیرون بردند و میمون جدیدی آوردند. میمون جدید قصد نردبان و برداشتن موزها میکند ولی میمون های دیگر به سر و رویش میریزند و او هاج و واج میماند. میمون تازه وارد یکی دوبار که کتک میخورد میفهمد که باید از خیر موز و رفتن به نردبان بگذزد. اما دلیلش را نمیداند. یک میمون دیگر (از قدیمی ها) بیرون میبرند و یکی دیگه جایگزین میشود و همان وضع ادامه مییابد.
حالا میمون اول (که پیش از او وارد قفس شده بود)، او هم در کتک زدن میمون دوم همکاری میکند. میمون سوم جایگزین میشود و همان وضع کتک زدن ادامه پیدا میکند. میمون چهارم جایگزین میشود، همینطور. آش همان آش است و کاسه همان کاسه!
میمون پنجم هم جایگزین میشود و کتک زدن و کتک خوردن همچنان ادامه میابد.
حالا همه میمون های جدیدی هستند که هیچکدامشان خیس شدن را تجربه نکرده اند، ولی همچنان هر میمونی که از نردبان بالا میرود را کتک میزنند.
چرا؟ چون این روش رسم شده است. چون جمع تصمیم گرفته است!
_________________
کژراهه فقط مربوط به مظروف (احسان طبری) نبود.
«کژ راهه» پیش از آنکه در احسان طبری، حسین روحانی، محمد رضا سعادتی و عطالله نوریان و... باشد، در ظرف و بستری بود که آنها در آن بودند.
چه بسا ظرف برای مظروف خودش (برای کسانیکه با شور و شوق با تشکیلات مزبور کار میکردند) از شایستگی لازم برخوردار نبود.
اگر معده و روده را «ظرف» فرض کنیم و آنچه میخوریم و میآشامیم «مظروف»، البته آلودگی عذا و نوشیدنی میتواند «ظرف» را (معده و روده را) دچار دردسر کند و مثلاً ما مسموم شویم.
اما پزشکان میگویند همیشه بیماری های معده و روده به آنچه از بیرون به آن وارد میشود بستگی ندارد و معده و روده مستقل از آنها هم خودش میتواند تولید بیماری کند. شاید دارای عفونت بوده یا ترشحات معده زیاد باشد و ایجاد التهاب و درد کند. چه بسا در حدار معده تومورهای بدخیم که اوائلش درد ندارد عمل کند و باعث استفراغ و...شود.
در علم پزشکی تصریح شده آنچه میخوریم و میآشامیم (مظروف) میتواند روی «ظرف» (معده و روده) تاثیر بگذارد و بیماری را تشدید کند اما عامل آلودگی تنها به بیرون مربوط نمیشود.
افرادی هستند که تمام عمرشان بهداشتی و سالم غذا خورده اند، اما از بیماری های رودوی و معده رنج میبرند. همه اش نباید توی سر مظروف زد!
....
برای آشنایی بیشتر با مسئله فلسفی «ظرف و مظروف» خوب است به کارکرد ظروف سفالی که همه بنوعی با آن آشنا هستیم توجه کنیم.
_________________
ظرفهایسفالی، از قدیمیترین ساختههای آدمی است.
انسانهای اولیه از آن زمان که به فکر ذخیرهٔ آب و غذا افتادند و به خاصیت چسبندگی و شکل گیری گِل رُس پی بردند ظرفهای سفالی را به شکلهای گوناگون ساختند.
ظروف سفالی خاصیت فاسد نشدنی دارد و معمولاً برای نگهداری مواد غذایی استفاده میشود.
همین الآن هم بسیاری از روستائیان که گاو شیرده دارند وقتی میخواهند ماست درست کنند از اینگونه ظروف (کشماله، لانجین، کوزه، تاره، گودیش، بارنی،...، گلی چیک) استفاده میکنند.
روستائیان برای درست کردن کره (کره گیری) هم غیر از مشک و مشکه (دول) که چرمی است، از ظروف سفالی (تیره) که خمره ای شکل است، استفاده میکنند. ماست ها را داخل تیره میریزند و آن قدر تکان میدهند که چربی ماست (همان کره) از بقیه ماست که آبکی و ترش است (دوغ) جدا شود.
خیلی خب.
اگر شیر جوشیده شده تمیز را تبدیل به ماست کردیم و در ظروف سفالی ریختیم و بعد از مدتی دیدیم بیشتر آنها خراب شده است. آیا ظروف مزیور هیچ نقشی نداشتند؟ و همه اش تقصیر شیر و ماستی است که در آن ریخته ایم؟
چه بسا گل رس و ماده اولیه ای که با آن کوزه های سفالین و کشماله (کشک ماله) و لانجین ساخته شده، قاطی داشته و از همین رو شیر و ماست که در آن ریخته ایم خراب شده است. چه بسا هنگام ریختن شیر و ماست در ظروف سفالی دستمان آلوده شده است و...
...
درست است که اصل کاری، خود شیر، و ماستی است که از آن درست کرده ایم اما ظرف سفالی (با مسامحه=تشکیلات) هم به غایت نقش داشته است.
بحث ظرف و مظروف را تا آنجا که بلد بودم و به کار ما میآمد با ایماء و اشاره های آن شرح دادم و پوزش میخواهم که نتوانستم بهتر بیان کنم. در این مورد جز اشارات جزئی، مطلبی نوشته نشده است.
در پایان به ظرف و مظروف، در رابطه با نیروهای از جان گذشته و پاکبازی میپردازم که با حسن صباح، شیخ حسن جوری (سربداران) و اصحاب «کمیته مجازات» همراه بودند.
_________________
الموتیان و سربداران
فدائیان اسماعیلی که با حسن صباح همراهی و همدمی داشتند (الموتیان) بسیار فداکار و ازخودگذشته بودند. آنان خواب و آرام از چشمان شاهان و بزرگان و خلفای وقت ربودند. بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار را نیز در زمان جانشینان حسن صباح از جمله «کیابزرگ امید» ادامه دادند و جوش و خروششان نزدیک به ۹۵ سال ادامه داشت اما اندیشه حاکم بر آنان ارتجاعی بود. بگذریم که فئودالهای مخالف حکومت سلجوقی هم با شور و شوق برای آنان سلام و صلوات میفرستادند.
...
سربداران خراسان که در اوایل قرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی قیام کردند نه از میان شاهان و شاهزادگان، بلکه از میان مردم و پهلوانان و عیاران بر خاسته، رودرروی مغولان ستمگر ایستادند. آنان هم قسم شده بودند که: «اگر توفیق یابیم رفع ظلم میکنیم والا سر خود را بردار خواهیم کرد که دیگر تحمل ظلم نداریم.»
سربداران هم خالی از نقاط ضعف نبودند. درست است که گلها هم خار دارند و میتوان مثل حافظ گفت:
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست.
اما، ضعف آنان و فدائیان حسن صباح، از نوع خارهای کوچکی که هر گلی دارد نبود.
بهمین دلیل همراه با روشنی های آن سایه
هایش را هم باید نگریست.
از یازده امیر سربدار ده تن از آنان به وضعی فجیع در جدال بر سر قدرت و تصفیه های درونی به قتل رسیدند.
البته آنان جمود فدائیان اسماعیلی و اندیشه حاکم بر آنان را که این منم طاووس علیین شده و هرکه با ما نیست، دشمن من و نفوذی سلجوقیان است نداشتند.
...
از فدائیان اسماعیلی و سربداران خراسان بگذریم.
_________________
کمیته مجازات
در اواخر قاجار کسانی بودند که «ظرف» عمل شان «کمیته مجازات» بود که ده سال پس از انقلاب مشروطیت شکل گرفت.
بعد از به توپ بستن مجلس و تعطیلی آن، مشروطهخواهان سر به گریبان داشتند. سکوت مرگبار و خفقان سنگین پس از انحلال مجلس براستی آزاردهنده بود. قزاقها مجلس را گلولهباران کرده و نمایندگان را تار و مار کردند و صوراسرافیل و ملک المتکلمین و... در باغشاه به دار آویخته شدند.
روس و انگلیس در امور ایران دخالت داشتند و عدهای از رجال و برخی جراید را عامل اجرایی خود کرده بودند. این وضع باعث شد که میرزا ابراهیمخان منشیزاده با اسداللهخان ابوالفتحزاده و محمد نظرخان مشکوه الممالک، یک انجمن سرّی تشکیل دهند و طرح تشکیل کمیته مجازات را بریزند.
این واقعه مربوط است به حدود ۱۰۰ سال پیش (در اوایل شهریور ۱۲۹۵)
کمیته مجازات اقدام به ترور کسانی میکرد که به نظرش ایادی بیگانه بودند.
اعضای کمیته مزبور اگرچه کمتر از یکسال بعد در ۲۲ تیر ۱۲۹۶ گیر افتادند و بیشترشان اعدام شدند اما تا سالیان دراز از تهور و بی باکی و بعضاً وطن دوستی شان یاد میشد. البته بودند فرهیختگانی چون ملک الشعرای بهار که بدرستی تفنگ بازی و انقلابی نمائی آنان را زیر سئوال میبردند. افراد نه چندان خوشنامی که بیشتر شیفته عملیات و شلیک کردن بودند در کمیته مجازات برو و بیا داشتند.
میرزا اسماعیل خان رئیس انبار غله تهران نخستین کسی بود که ترور شد.
کمیته مجازات اعلامیه داد که وی با بریتانیا رابطه داشته و مهم تر از آن قحطی ناشی از جنگ و احتمال فروش آذوقه تهران به نیروهای روس و بریتانیا، زیر سر او است.
عامل ترور او کریم دواتگر بود که چون خودش با رهبران کمیته سر ناسازگاری گذاشت دو سه ماه بعد قالش را کندند و خودش ترور شد. کریم دواتگر پیشتر به شیخ فضل الله نوری هم شلیک کرده و وی را زخمی نموده و اسم در کرده بود و وقتی به زندان افتاد شیخ او را بخشید.
عملیات بعدی، ترور میرزا «عبدالحمیدخان متین السلطنه ثقفی» مدیر روزنامهٔ عصر جدید بود که اعضای کمیته او را وابسته اجانب میدانستند.
آقا میرزا محسن مجتهد، میرزا احمدخان استوار معروف به ماژور استوار، احمدخان صفا، سردار رشید و منتخب الدوله، خزانه دار کل، سوژه های بعدی کمیته مجازات بودند که یکی بعد از دیگری کشته شدند.
کمیته مجازات اعلامیه های خودش را مانیفست میخواند و در آن به بازگو کردن تاریخ سرزمین ایران از دوران پیش از اسلام تا عصر معاصر اشاره میکرد.
در اعلامیه های کمیته مجازات آمده بود:
ای مردم! ای ساکنین کره ارض بشنوید و به دیگران بگویید که سیاست روس و انگلیس در خانه ما جز ستم و فریب نبوده است. ای مردم، کمیته مجازات یک جمعیت آشوب طلب نیست...
عماد الکتاب خوشنویس صاحب نام آن دوران هم یکی از اعضای کمیته مجازات بود و او شبنامههای کمیته را مینوشت.
تا آنجا که من میدانم افراد زیر عضو کمیته مجازات بودند.
ابراهيم خان منشي زاده - اسدالله خان ابوالفتح زاده - محمد نظر خان مشكوه الممالك- ميرزا محمد حسين عمادالكتاب سيفي قزويني- كمال الوزاره – بهادر السلطنه كرد – سيد مرتضي – اكبر خان – ميرزا علي اكبر ارداقي – احسان الله خان – حسين خان لـله – رشيد السلطان خلخالي – ميرزا عبدالحسين ساعت ساز – كريم دوات گر
گفته میشود حيدرعمو اوقلي هم در تشكيل كميته مجازات دست داشته است.
تابستان ۱۲۹۶ (اواخر تیرماه) با دستگيري بهادر السلطنه کرد، مخفیگاه اعضاي كميته مجازات لو رفت و بیشتر آنان گیر افتادند. وزيران و رؤساي نظميه از سوي افراد ناشناس تهديد به ترور شدند و صمصام السلطنه رئيس الوزراء دستور آزادي مشروط زندانیان را داد. وقتی «وثوق الدوله» به نخست وزيري رسید بار دیگر دستگيري اعضاء كميته مجازات در دستور کار قرار گرفت.
غیر از احسان الله خان دوستدار و كمال الوزاره (كه اولي به قفقاز گريخته و دومي مريض بود) بقیه دستگير شدند. ميرزا عبدالحسين ساعت ساز آزاد شد. حسين خان لـله و رشيد السلطان را كه از عوامل ترور بودند دار زدند. مشكوه الممالك، عماد الكتاب، ميرزا علي اكبر ارداقي، هر يك به پنج سال زندان و ديگر متهمان به زندانهاي كوتاه مدت محكوم گرديدند. به بنیانگذاران كميته مجازات (منشي زاده و ابوالفتح زاده) پانزده سال حکم دادند و قرار شد آن دو را به كلات نادري تبعید کنند. گفته شد حوالی سمنان قصد فرار داشتند که بر اثر تیراندازی ژاندارمها کشته میشوند.
_________________
زمان احکم الحاکمین است.
زمان احکم الحاکمین است و ما حالا میفهمیم که «کمیته مجازات» ظرف مناسب و مطلوبی نبود و مظروف آن هم اگرچه اعضای فداکار و ازخودگذشته ای بودند و اعدامی هم داشتند و شکنجه هم شدند، اما به معنی واقعی کلمه، انقلابی و مردمی نبودند هرچند از انقلاب و مردم کم نمیگفتند و پز ضد ارتجاعی هم میدادند. کریم دواتگر پیشتر به شیخ فضل الله نوری هم شلیک کرده بود.
کمیته مجازات فقط تفنگ بدستان خوبی بودند. اندیشه حاکم بر آنها و روش برخوردشان با بیرون از خود، راه به آزادی نمیبرد و با انتقام جویی های کور و انحصار طلبی و با کبر و غرور همراه بود.
دوستان خودشان را هم تحمل نمیکردند و کریم دواتگر ترور شد، وای به حال کسانیکه تنها انتقاد میکردند. گوئی ظرف بی مظروف و مظروفهای سر درگم و دوگانه ای بیش نبودند. از همین رو هم ظرف و هم مظروف لک زدند و آلوده شدند.
...
البته همیشه چنین نیست. ابر و باران را هم داریم. ابر ظرف است و باران مظروف.
گاه ابر بهاری میبارد و با باران رحمتش به زمین و هرچه در آن است سلام میکند.
ظرف و مظروف هردو خود را فدا میکنند. ابری که آبستن باران است در واقع با آن یکی شده و هردو خود را نثار زمین میکنند و لک و پیسه ها را میشویند.
گاه ظرف و مظروف حضور دارند اما به چشم نمیآیند. اوج صدا و فریادند اما ما آنرا نمیشنویم.