با دیدن تصویر دخترکی زیبا که شاخهء گل سرخی روی تصویر پدر مقتول و جوان خود گرفته بود
از خود پرسیدم «چه می توان کرد؟» و از ذهنم گذشت : « من جدا و تو جدا ، چه توان کرد؟»
و سپس شعر زیر نوشته شد.
پس با یاد: یعقوب مهر نهاد که همچون بسیاری از جوانان وطن ، جوان افتاد!
م.سحر
چه توان کرد .... ؟
من جدا و تو جدا چتوان کرد؟
خفقان حلقهء ما چتوان کرد؟
زین اسارت گِله با کِتوان بُرد؟
دست بسته ست به پا، چتوان کرد؟
عقل بسته ست به دین ، چتوان گفت
گرگِ جهل است رها چتوان کرد؟
تخت بر منبر و منبر درکاخ
واعظان هرزه دُرا چتوان کرد؟
همه چون پنجره ها حنجره ها
بسته بر روی صدا ، چتوان کرد؟
کار در دستِ «امام» است و«ولی»
نیست در دستِ خدا، چتوان کرد؟
نغمه ای نیست که درنایی نیست
مگر از غم به نوا ، چتوان کرد ؟
خرمنی نیست که در آتش نیست
هیزم از ما و شما ، چتوان کرد؟
وطن سوخته آئینهء ماست
درغم ِ سوخته ها چتوان کرد؟
به جز از چون و چرا کرد کسی؟
به جز از چون و چرا چتوان کرد؟
هرکه بر مرکب خویش است سوار
ره نداند به کجا ، چتوان کرد ؟
دسته ای بسته برآخور دل و دین
بسته را غیر چَرا چتوان کرد؟
جـَرگه ای سوده به دندان جگری
با جگرخوارِ جفا ، چتوان کرد؟
جمعی از دوست گریزد به عدو
وز ملالت به دغا ، چتوان کرد ؟
اینچنین است زمان ، چتوان بود ؟
وینچنین است فضا ، چتوان کرد؟
این میان هستی انسان هیچ است
سخن از شاه و گدا چتوان کرد؟
سخن از دین و زبان چتوان گفت ؟
جنگِ مُچ بند و قبا چتوان کرد ؟
صد و اندی شد و آزادی ما
نشد از بند رها ، چتوان کرد ؟
نشد از بند رها بندی ِ ما
بهر این بندی ِ ما چتوان کرد ؟
دشمنی شیوهء همراهی نیست
به جز این شیوه ترا چتوان کرد؟
ما فرو بستهء یک زنجیریم
بهر این زخم ِ به پا چتوان کرد؟
درد ، هربارفزونترمان کـُشت
نک به تدبیرِ دوا چتوان کرد ؟
چه توان دید ؟ کرا باید دید ؟
چه توان کرد؟ روا چتوان کرد؟
جان انسانیت از غم فرسود
بهر فرزندِ خدا چتوان کرد؟
بهر فرزند خدا کودک و پیر
به جز از ذِکر و دُعا ، چتوان کرد؟
ناسزاوار فراوان بوده ست !
کاری اما به سزا چتوان کرد؟
وطن ازفردِ شما غمگین است
جمع گردید که تا چتوان کرد!
م. سحر
پاریس 13.8.2008
http://msahar.blogspot.com/